به قلم: شهرزاد امیرشاه کرمی
نمانامه: فیلم ایمو با انتخاب کافه به عنوان لوکیشن اصلی داستان، میکوشد تا مکان را به عنصری دراماتیک در متن فیلم بدل سازد. دوربین مدار بسته کافه شخصیت اصلی فیلم را با وقایع ریز و درشتی مواجه میسازد.
حمید امجد (نمایشنامهنویس) نمایشنامهای دارد با عنوان “بی شیر و شکر” که مکان رخداد وقایع داستان نمایشنامه، یک کافه است. مکان در کنار زمان و شخصیت، یکی از سه عنصر اصلی داستانپردازی است که انتخاب صحیح آن، اولین گام برای شرح و بسط متن داستانی یا نمایشی خواهد بود.
کافه در نمایشنامه “بی شیر و شکر” هویتی مکانمند مییابد؛ چراکه افراد و اقشار گوناگونی را از سطح شهر، درون خود پذیرا است و این مؤلفه مورد نظر یا به دیگر سخن، ظرف مناسب برای نویسنده است تا ابعاد داستان پردازانه خود را در آن بگنجاند.
فیلم ایمو نیز با انتخاب کافه به عنوان لوکیشن اصلی داستان، میکوشد تا مکان را به عنصری دراماتیک در متن فیلم بدل سازد. حمید (حمید پروین) برای کار از شهرستان به تهران میآید و بنا است تا تهران بزرگ را در مقیاسی بسیار کوچک، از دریچه کار کردن در یک کافه کوچک تجربه کند و در این مدت تنها راه ارتباط او با روستای زادگاهش، تماس تصویری با همسرش مریم است، آن هم از دریچه کوچک دوربین تلفن همراه. همزمان که دوربین تلفن همراه، حمید را به همسر و زادگاهش متصل میکند، دوربین مدار بسته کافه نیز او را با وقایع ریز و درشتی مواجه میسازد تا آرام آرام شخصیت اصلی فیلم در مسیر تجربه، انتخاب و تصمیم قرار گیرد.
حمید با خرده فرهنگها، رسم ارتباط و گونههایی از آداب معاشرت روبهرو میشود که با تجربه زیستی گذشته او در روستا، متفاوت است. تقابل فرهنگ پایتخت و شهرستان دستمایه آثار مختلفی در سینمای ایران قرار گرفته است. رویکرد غالب این آثار نفی مهاجرت از روستا به شهر یا از شهرستان به پایتخت و تکرار این درونمایه ثابت است که مهاجرت به تهران میتواند منجر به تیرهروزی شخصیت اصلی داستان شود.
همچنان که در فیلم ایمو نیز، شخصیت دختری که در یک سوم پایانی به حمید پناه میبرد، نمونهای از همین ایده مضمونی تکراری است. اما ایمو بنا ندارد تا در این سطح باقی بماند و در عین حال میکوشد شخصیتی (حمید) را نمودار سازد که میتواند در برابر کشمکشها به تصمیم و انتخاب و سرانجام به کنش دست یازد و در عین نمایش تیپیکال ویژگیهای مرد سنتی شهرستانی، قابلیتهای ویژهای را برای تطبیق با شرایط موجود از خود بروز دهد. این سیر شخصیتپردازی برای کامل شدن و نیل به سمت پایانبندی متناسب، اما نیازمند تقابلهای دو تایی از وقایع و شخصیتها است که نگاهی جامعتر از سیمای جامعهشناسی شهری ارائه دهد، به این معنا که تا حد امکان از نگاه تک صدایی به کلان شهر تهران و وقایع و مردم آن دور شود.
میتوان گفت آنچه پایانبندی فیلم ایمو را پایینتر از حد انتظار تماشاگر و خارج از سیر ارگانیک و انداموار ساختار فیلمنامه قرار میدهد، تصمیم ناگهانی حمید برای بازگشت به شهرستان و ترک تهران است. حال آنکه با نموداری که پیشتر از شخصیت حمید در طول فیلم ترسیم شد، شاید بهتر آن بود که پایانبندی داستان، پایانی معلق و نه کاملاً قطعی و بسته در نظر گرفته شود. فیلم ایمو با یک خط داستانی ساده و خلق موفق یک شخصیت شهرستانی در تهران، چنانچه در پایان تصمیم نهایی حمید را بر عهده تماشاگر میگذاشت، میتوانست بیش از این در ذهن مخاطبان خود باقی بماند.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0