پایگاه خبری نمانامه: آئورا داستانی بلند حدود پنجاه صفحه است، که در انتها پیوستی نیز به قلم خود نویسنده دارد (۱۹۸۳). در این پیوست فوئنتس چگونگی شکلگیری و نوشتن آئورا را شرح میدهد. او در این نوشتار در عین حال که به بینامتنیتی ناگزیر که همواره در بین همه آثار بشری از آغاز تا کنون وجود داشته و دارد، اشاره میکند، منابعی را که ایده اولیه آئورا را به ذهن او متبادر کردهاند، نام میبرد. این همان بینامتنیتی است که ژولیا کریستیوا تئوری خود را بر آن بنا میکند، زیرا منابعی که فوئنتس نام میبرد آن قدر غریب و دور از آئورا به نظر میرسند که خواننده حتی پس از خواندن آن نیز به سختی به رابطه بسیار دور آنان راه مییابد و عاقبت نیز درمییابد که فوئنتس از هر یک از منابعی که برای الهام آئورا نام میبرد، فقط تاثیری آنی و کمرنگ بر روح خود گرفته است، تا این داستان زیبا را خلق کند؛ مثلاً دیدار دوباره زن مورد علاقهاش پس از شش سال و نیز دیدار ماریا کالاس، خواننده معروف یونانی آمریکایی، پس از بیست و پنج سال، که آنها را به عنوان اولین و ششمین منبع الهام خود نام میبرد. او از این دو دیدار، آئورای پیر و آئورای جوان را میآفریند.
فوئنتس برخی از منابعی را که ذکر میکند، سالها پس از نوشتن آئورا یافته است. فروتنی و صداقت او در اقرار به تاثیر دیگران بر این داستان شگفتانگیز زیبا، به نحو طنزآلودی با تبختر کسانی که هر نوع تاثیر گرفتن از دیگران را به شدت انکار میکنند، در تعارض است.
فوئنتس در این گفتار پیچیده و سرشار از اشارات و تلمیحات به اشعار، متون و شخصیتهای گوناگون چنین میگوید: “آیا کتابی بیپدر، مجلّدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟ کتابی که زادهی کتابهای دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخهای از شجرهی پرشکوه تخیّل آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینشی جدید، نورستن قصههای دیرنده، دوام مییابد؟” (فوئنتس: ۱۳۸۶، ۷۶-۷)
در جای دیگری میگوید: “… این موهبت بزرگ زمان است: آن نویسنده، دیگر نویسنده نمیماند؛ او بدل به عامل نامرئی کسی میشود که نام خود را بر اثر نهاده، آن را به چاپ داده و حقالتالیف آن را گرفته (و همچنان میگیرد). اما کتاب به دست دیگری نوشته شده….” (همان، ۶۵) او شرح میدهد که چگونه با دیدن دختر مورد علاقهاش پس از شش سال، اولین ایده آئورا در ذهنش شکل گرفته و در عین حال “کهوهدو” شاعر طنزپرداز اسپانیایی قرن ۱۶و ۱۷ را به عنوان نویسنده واقعی آئورا معرفی میکند. او در سطوری بعد از سوررئالیستها و بخصوص لوئیس بونوئل و فیلم “فرشتهی کشتارگر” هم نام میبرد. پس از آن نوبت کارگردانی ژاپنی است، که او هم به نوبه خود از یک نویسنده قرن هجدهم تاثیر پذیرفته است. داستان این هر دو نفر در پایان حاکی از مرداربارگی است، که الهامبخش آئورا بوده است.
در داستان آکیناری، نویسندهی قرن هجدهم، که وقایع آن در قرن پانزدهم رخ میدهد، زنی جوان و روستایی پس از به سفر رفتن شوهرش و انتظار فراوان در سالیان جنگ، میمیرد. پس از بازگشت مرد، زن مرده به جهان بازمیگردد تا شبی را در جهان زندگان با معشوق خود سپری کند. فردای آن شب، زن برای همیشه رفته است و مرد که نمیداند او مرده، روز بعد این را از خدمتکاری پیر میشنود. در فیلم میزوگوچی، کارگردان معاصر هم داستان کمابیش از همین قرار است اما فوئنتس چهار سال بعد از دیدن فیلم و نوشتن آئورا نسخهای از داستانهای ژاپنی بسیار قدیمیتر را مییابد که دویست سال پیش از آن قصه و سیصد سال پیش از فیلم نوشته شده و آن داستان نیز پایانی توأم با مرداربارگی دارد. این بار عاشق از سفر بازگشته، گور معشوق را میشکافد تا پیکر پوسیدهاش را در آغوش گیرد و شبح زن به سراغ او میآید تا قصهی خود را برای او بگوید. این داستان نیز از منابعی است که فوئنتس برای آئورا ذکر میکند و همچنان که میدانیم چهار سال پس از نگارش آئورا بدان دست یافته است. او سپس با جستجوی بیشتر در کتابخانهها به منبعی بسیار قدیمیتر، به نام “زندگینامهی آئیشاه”، در بین قصههای چینی میرسد و چنین مینویسد:
اما آیا داستانی که من در سینمایی پاریسی دیدم، میتوانست سرچشمهای نهایی داشته باشد؟… آیا من، آیا هر کس دیگر، میتوانست از “زندگینامهی آئیشاه” فراتر رود، به سرچشمههای چندگانه، به هزاران چشمهی جوشانی که این قصهی نهایی در آنها گم میشد: سنتهای کهنترین ادبیات چینی، هنگامهی قرنهای روایی که گستردگی مضامین همیشگی خود را بهندرت آشکار میکنند: باکرهی فوق طبیعی، زیبای مرگآفرین، عروس شبحگون، زوج بازرسیده به هم؟ آنگاه دانستم که پاسخ من میبایست منفی میبود، و در عین حال، آنچه روی داده بود تنها قصد اصلی مرا تایید میکرد: آئورا به این دنیا آمده بود تا هبوط این جهانی ساحرهها را افزون کند. (همان، ۷۷)
همچنین شخصیت دوشیزه بوردرو در داستانی از هنری جیمز، دوشیزه هاویشام در “آرزوهای بزرگ” چارلز دیکنز، دختر انگلیسی کنتس باستانی پوشکین در “بیبی پیک”، ساحرهی قرون وسطایی میشله و مارگریت گوتیه آلکساندر دوما در داستان “خانم کاملیا”، همگی به گفتهی فوئنتس ساحرانی هستند که آئورا را در دامن خود پروردهاند.
(برگ هنر شماره ۹ ویژه نامه کارلوس فوئنتس)
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0