پایگاه خبری نمانامه: فیلم خورشید با صحنه دزدی چند پسربچه از ماشینهای لوکس آغاز میشود؛ جسارت و خشونت آنها برای انجام چنین کاری و پس از آن سرخوشیشان در تن سپردن به آب. پس از این معرفی مختصر با علی (با بازی روحالله زمانی) و دوستانش همراه میشویم. علاقهای که علی به دختر دستفروش در مترو دارد و مشکل مادرش که به شکلی سربسته به آن اشاره میشود. تا اینجای کار به نظر میرسد فیلم قرار است با پیگیریِ ماجراهای سکانس اول ادامه پیدا کند، اما ورود آقا هاشم (با بازیِ علی نصیریان) به داستان و پیشنهادی مبنی بر پیدا کردن زیرخاکی مسیر داستان را بهکلی تغییر میدهد. شاید به نظر برسد داستان خورشید از جایی آغاز میشود که علی و دوستانش تصمیم میگیرند به مدرسه بروند و زیرخاکی را پیدا کنند. اما با توجه به پایان داستان آنچه اهمیت دارد، سرنوشت بچههایی است که در سکانس اول معرفی شدهاند. از اینرو فیلم میکوشد سرنوشتِ شخصیتهای اصلیاش را در تقابل میان محیط داخل و خارج از مدرسه به تصویر بکشد.
حلقه اتصال این دو محیط به هم، زیرخاکی/ گنج یا مواد مخدری است که زیر مدرسه قرار دارد. به بیان دیگر، آنچه بچهها را به مدرسه میکشاند، حضور در محیطی آموزشی به منظور تحصیل و تربیت نیست و آنچه باعث میشود پس از اهلی شدن از نعمت حضور در مدرسه محروم شوند، ارتباطی با سعی و تلاششان ندارد. خورشید موقعیتی متناقض را از طریق پرداخت روابط انسانی و جزئیات موقعیتها پیش میبَرد.
شاید به همین دلیل باشد که زمان زیادی از خورشید صرف به تصویر کشیدنِ صحنهها یا بازخوردهایی میشود که حضور آنها در فیلم غیرضروری به نظر میرسد، اما در فیلمنامه پیشبینی شدهاند تا حالوهوایی را ایجاد کنند که از طریق آن بتوان به درک بهتری از شرایط زندگی، وضعیت ناپایدار و سرنوشت محتوم شخصیتهای اصلی رسید. به عنوان مثال، صحنههای مربوط به صحبتهایِ علی با پرستار تیمارستان که هر دو بار بینتیجه است، صحنههای مربوط به ملاقاتهای علی و دختر افغانِ دستفروش، یا صحنههای درس پرسیدن معلم از علی که منجر به درگیری با بچهها و یاد دادن کله زدن به آقای رفیعی (با بازی جواد عزتی) میشود.
هر سه صحنه در ابتدا کشآمده و اضافه به نظر میرسند، اما تأثیر مهمی در رفتار و سرنوشت علی و دوستانش دارند و به خطوط فرعی داستان جهت میدهند تا تأثیری قابل باور به خط داستانی اصلی بگذارند. بهترین استفاده از این بازخوردها در صحنهای اتفاق میافتد که خواهر ابوالفضل برای عوض کردن دفتر مشقش به مدرسه آمده. موقعیتی ساده که به دلیل ارتباط درستی که میان آن و صحنههای قبلی وجود دارد، تعلیق سینمایی به وجود میآورد و بیننده را درگیر آینده شخصیتها نگه میدارد.
علی و دوستانش با درگیر شدن در ماجرایِ پیدا کردنِ زیرخاکی در زیرزمین مدرسه، زیر پوشش معصومیتی که بزرگترها به آن باور دارند، تحول ناخواستهای را تجربه میکنند. هر چند که این تحول آنها را در مسیر سعادت قرار نمیدهد و شرایط زندگی آنها را سختتر از ابتدای فیلم میکند. از نگاه دارودسته آقا هاشم، علی و دوستانش بچههایی هستند که سنوسالشان هم پوششی مناسب برایِ انجام دادن کار خلاف است و هم بهانهای برای استثمار. از سوی دیگر و از نگاه مسئولان مدرسه، علی و دوستانش بچههایی نیازمند کمک هستند که در سن مناسبی برای تحصیل و جهت دادن به استعدادهایشان قرار دارند، از طریق آنها میتوان کمکهای مردمی جذب کرد و مدرسه را سر پا نگه داشت.
اما بزرگترها، چه مسئولان مدرسه، چه خلافکارها، از این حقیقت تلخ غافلاند که علی و دوستانش به واسطه شرایط سخت زندگیشان سالهاست که از معصومیت کودکیشان فاصله گرفتهاند و چارهای ندارند با آینده نهچندان روشنشان کنار بیایند. خورشید از پسِ پرداختن به حواشی بسیار و ارتباط دادنِ موقعیتها و شخصیتهایش در پیِ رسیدن به پایانی است که نهتنها امیدوارکننده نیست، بلکه تحول شخصیتها را بینتیجه جلوه میدهد. در طول فیلم به نظر میرسد مدرسه قرار است به مأمنی برای علی و دوستانش تبدیل شود و کمکهای آقای رفیعی آنها را زیر این چتر حمایتی حفظ کند.
به شکلی که حضور در مدرسه باعث شود آنها رفتهرفته ارزش با هم بودن را جدای از زمانی که به یکدیگر در انجام کاری خلاف یاری میرسانند، درک کنند. از اینرو شگفتی نهایی داستان، پیدا شدن مواد مخدر به جایِ زیرخاکی نیست، بلکه روبهرو شدن بیننده با سرنوشت علی و دوستانش است. وقتی داشتن استعداد در فوتبال قرار نیست به جایی برسد، افغان بودن مانعی جدی برایِ ادامه تحصیل باشد، پدر معتاد همواره معتاد باقی بماند و مادر مریض هیچگاه روشنیبخش خانه نباشد، دیگر اهمیتی ندارد زیرخاکی چیزی واقعاً ارزشمند است، یا یک کیسه مواد مخدر. علی و دوستانش محکوم به پذیرش موقعیتی هستند که ناخواسته در آن گرفتار شدهاند و راهی هم برایِ رهایی از آن ندارند.
کنایهآمیز است که زیرخاکی وقتی پیدا میشود که دیگر مدرسه خالی شده تا صدای زنگ به جای آنکه نویدبخش شروعی دوباره گردد، به سور عزا تبدیل شود. دستاورد علی در واقع هیچ است. او و دوستانش به طمع زندگی بهتر پا در راهی گذاشتند که نهتنها نتیجهای در بر ندارد، بلکه تمام داشتههایشان را نیز از آنها میگیرد. بدین ترتیب، گرهگشایی پایانی خورشید را (با اینکه در خوانشی معناگرایانه به پاشنه آشیل فیلم تبدیل میشود) میتوان نقطه قوت فیلمنامه قلمداد کرد؛ پیچشی که در به تصویر کشیدنِ سرابی که به کابوس تبدیل شده، موفق عمل میکند.
سکانس ابتدایی و پایانی فیلم را در کنار هم قرار دهید. از آن بچههای جسور و سرخوش سکانس ابتدایی حالا دیگری هیچ چیزی باقی نمانده است. آنها حتی در مسیر تحقق رویایشان مدرسه و آقای رفیعی را هم از دست دادهاند.
منبع: فیلم نگار
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0