پایگاه خبری نمانامه: برای پیدا کردن ریشه های سینمای دینی در جهان غریب باید به گذشته دور سفر کرد و حتی به ایام نخستین این هنر چشم دوخت.
بررسی ها نشان می دهد حتی در فیلم های کلاسیک و اولیه ای مثل «Intolerance»محصول ۱۹۱۶ نوعی اصولگرایی مذهبی وجود داشته و اولین نسخه «بن هور» که به شیوه صامت و در سال ۱۹۲۵ اکران شد، مانند مشهورترین و بهترین ورسیون آن (محصول ۱۹۵۹ و ساخته ویلیام وایلر) بر بنیادهای مذهب حرکت می کرد و جنگ های ارابه رانی آن فقط پوششی هنری بر انگاره های مذهبی و باورهای ایمانی بود. اولین نسخه «شاه شاهان» در سال ۱۹۲۷، «نشانه صلیب» در سال ۱۹۳۲ و «شیطان و دانی یل دبستر» در سال ۱۹۴۱ دیگر فیلم های «مذهب بنیان» زمانه خویش بودند و «فرشته بر شانه های من» در سال ۱۹۴۶ و «فقط خدا می داند» در سال ۱۹۴۷ ثابت کردند حتی در یک هالیوود پول پرست، ایمانی به خداوند و مشیت الهی از نظرها دور نمی ماند و تکیه گاه کاراکترهای این آثار است.
حرکتی بایسته تر شکوفایی فیلم های مبتنی بر مذهب و حرکت بایسته کارگردانان غربی به سوی ایمان و مذهب و به ویژه مسیحیت که دین غالب در آمریکای شمالی و اروپا است، از دهه ۱۹۵۰ به بعد شدت بیشتری گرفت.
«خرقه» در سال ۱۹۵۳ با شرکت کلکسیونی از بازیگران نامدار هالیوود نوعی عروج با سلاح ایمان بود و «۱۰ فرمان» در سال ۱۹۵۶ که صیاد جوایز اسکار بود، نشان داد شهر رویاسازی های کاذب برای راضی نگه داشتن مردم دین مدار در غرب از هیچ کاری فرو گذار نمی کند. «باراباس» در سال ۱۹۶۱ ادامه ماجراهای مسیحیایی در هالیوود بود و «بزرگترین داستان گفته شده» در سال ۱۹۶۵ نمادی از داستان های کهن و در بردارنده ماجرای کشتی نوح و ادامه ای بر آن.
رودررویی آشکار خدا و مذهب
با این حال هالیوود از اواخر مهر ۱۹۶۰ به بعد تصمیم گرفت برای مهیج تر کردن فیلم های آیینی و پول درآوردن بیشتر، شیطان را به شکلی آشکارتر رو در روی خدا و مذهب قرار دهد و در داستان های خود تأکید کند که اگر انسان برنخیزد و پرهیزکار نباشد، اسیر پلیدی ها خواهد شد. «بچه رزماری» محصول ۱۹۶۸ اولین اثر بزرگ نشان دهنده کاشته شدن بذر شیطان در انسان ها و این بار در بطن مادر و در جنین او بود و «جن گیر» در سال ۱۹۷۲ به داستان مخوف اسیر شدن روح و جسم یک دختر نوجوان (لیندا بلر) توسط اهریمن چنان بال و پر هولناکی داد که لقب ترسناک ترین فیلم تاریخ همچنان سزار آن می نماید و البته ویلیام فردکین خالق این فیلم پردلهره است. «طالع» (در ایران با نام «طالع نحس») نشانگر یک کودک دیگر بود که در دام شیطان افتاده و با داشتن شماره مخوف ۶۶۶ بر فرق سرش هرگاه اراده کند ساطور مرگ را بر سر قربانی هایش نازل می کند. این بچه (با نام کوچک دیمی ین) خود شیطان نیست اما نزدیک ترین چیز به اوست.
اروپا در همان زمان امثال «برادر خورشید و خواهر ماه» را می ساخت که نسخه نرم و نازک فیلم های کدر و تند ضد مذهبی بود که در قالب استیلای شیاطین ساخته می شد و خبری از سبعیت در آنها نبود. اروپایی ها دوست داشتند از عنصر هشدار اولیه به مردم دین از دست داده اکتفا کنند اما هالیوود با نشان دادن حداکثر حرکات حیوانی از سوی انسان های مذهب از دست داده به آنها تلنگر می زد که بیدار شوید وگرنه مثل «دوگما» (۱۹۹۹) به سوی تباهی مطلق و زندگی درون طیفی از شیطان پیش خواهید رفت.
سریر خون
دامنه تولید فیلم مبتنی بر وحشت های اجتماعی و دوری از باورهای آیینی و ایمانی به آنجا کشیده شد که سری فیلم های وحشتناک «جمعه سیزدهم»، «اره»، «جیغ» و «جنایت در خیابان الم» تبدیل به سریر خون و پایتخت های جنایت شدند و کنجکاوی و وحشت طلبی تماشاگران به بیراهه کشیده شده غربی بازار این فیلم ها را داغ تر و گیشه آثار مبتنی بر مسیحیت از دست رفته را پررونق تر کردند.
«میسیون» کار فوق العاده سال ۱۹۸۶ رولاند جافی قصه یک هیئت مذهبی است که با در برداشتن انسان های از جان رسته برای تبلیغ آیین های کلیسایی به یک آمریکای جنوبی فاقد باورهای محکم مذهبی می رود و چون از درون ترک خورده، ایستادگی لازم را تقابل پلشتی های روزگار بروز نمی دهد و بازی رابرت دنیرو در رل یکی از میسیونرها که خود دچار شک و اخلال است چنان درخشان می نماید که فیلم فقط بر پایه آن نیز می تواند در برهوت بی آیینی به نقطه نجات برسد.
دلایل بازگشت
«آخرین قدم های مرد مُرده» در سال ۱۹۹۵ با بازی حرفه ای شون پن و سوزان ساراندون (که دومی جایزه اسکار را برد) قصه مردی است که وقتی به مجلس می افتد و مقابل مجازات اعدام قرار می گیرد، به تمامی ملکوت رهایی از وجود باطلش و زیبایی های مذهب پی می برد اما برای رستگاری روح شیطان وار او قدری دیر شده است. «مایل سبز» (۱۹۹۷) به کارگردانی فرانک دارابونت بیشتر یک خرافه گرایی آراسته شده به باورهای مذهبی است ولی هالیوود پس از سال ها گم کردن مذهب و رویکرد به فیلم های اغوا کننده نشانگر زیبایی های کاذب بیرونی سرانجام از سال ۲۰۱۰ به سود ایمان و مذهب رجعت کرد.
یک دلیل عمده این رویکرد این بود که فیلم های برخاسته از درون این سیستم فکری بسیار ارزان تمام می شدند و در گیشه بسیار می فروختند اما شکی نیست که فقط استقبال مجدد مردم از مذهب و آیین و احترام بود که سبب می شد هالیوودی ها دنیا و زندگی را جور دیگری ببینند و به سبک و سیاق فرانک کاپرا در فیلم جاودانی «این زندگی فوق العاده» یادآور شوند که باید قناعت پیشه بود و به تمامی زحمات خداوندی ادای عشق و احترام کرد و با وزش نسیم های ناملایمات دین و ارزش خانواده را فراموش نکرد.
محصولات دوری از انجماد فکری
پی آمد این نگرش ساخت حداقل ۱۰ فیلم مذهب محور در هر سال از ۲۰۱۰ به بعد در یک هالیوود غرق در انجماد فکری بوده است. از این دست فیلم ها که به ندرت از جمع ۱۰ اثر پرفروش سینمایی در هفته های نخست اکران شان خارج نشده اند، می توان به این موارد اشاره کرد: «نامه هایی به خدا»، «پسر واعظ» و «تلاقی» (هر سه محصول ۲۰۱۰)، «ترنم کننده روح» و «نشان وقار» (هر دو محصول ۲۰۱۱)، «کشتی نوح: یک آغاز تازه»، «بهشت گمشده» و «بین بهشت و زمین» (همگی محصول ۲۰۱۲)، «کتاب دانی یل» و «شمع کریسمس» (محصول ۲۰۱۳)، «خدا نمرده است»، «مهاجرت: خدایان و پادشاهان»، «پسر خدا» و «آوار» (محصول ۲۰۱۴)، «۹۰ دقیقه در بهشت»، «کشتن مسیح» و «آخرین روزها در صحرا» (محصول ۲۰۱۵)، «معجزه هایی از بهشت»، «بپا خاسته» و «قول» (محصول ۲۰۱۶) و «احیای گاوین استون»، «معصوم ها» و «بگذار روشنایی بیاید» (محصول ۲۰۱۷). در این میان «سکوت» فیلم آیینی و مذهبی مارتین اسکورسیسی محصول سال ۲۰۱۶ برخلاف کارهای مذهبی مل گیبسون چندان نفروخت و حتی بازی عالی لیام نیسون و آدام درایور هم دریچه نجات هنری و رستگاری فرهنگی آن نشد.
در سال ۲۰۱۸ نیز فیلم های آیین محور «فقط می توانم تصور کنم»، «مانند نیزه ها» و قسمت دوم فیلم «ناشکسته» یا عرضه شده اند و یا در نوبت اکران اند و یک بار دیگر با موجی طرف هستیم که حداکثر ۵ میلیون دلار صرف ساخت یک فیلم می کند و در گیشه ها ۱۲ تا ۱۵ برابر آن را در می آورند.
بهترین های گیبسون
با این حال ماندگارترین فیلم های آیینی و مبتنی بر مذهب در غرب ظرف دو دهه اخیر که توانسته اند با بهترین های فیلم های غیرایمانی چند دهه گذشته برابری کنند، بی گمان «مصایب مسیح» فیلم تند و سرشار از خونریزی سال ۲۰۰۴ مل گیبسون و «Hacksaw Ridge» کار دیگری از همین سینماگر و محصول سال ۲۰۱۶ بوده اند، در اولی می بینیم که چگونه تفرقه سازان و افراد موسوم به «Jesuits» و حافظان حکومت های وقت مسیح را به صلیب می کشند تا تاج و تخت شان بر باد نرود و در دومی یک سرباز جوان بهیار در عین پشت نکردن به باور بنیادین اش در خصوص اسلحه به دست نگرفتن و پرهیز از کشتن انسان ها دست به قهرمانانه ترین حرکات در جبهه یک جنگ مخوف می زند تا افسران و سربازان افتاده در ورطه مرگ را به گوشه امنی برساند و به نعمت زندگی پیوند بزند. دزموند داس (با بازی اندرو گارفیلد) در «Hacksaw Ridge» نماد همه معصومیت های از دست رفته در هالیوود است و گیبسون چنان در «مصایب مسیح» حواریون سست عنصر کنونی را با تماشای رنج کلانی او زجر می دهد که انگار قصد بیدار کردن آنها از خواب غفلت تجاری گرایی در جهان اقتصادی امروز را دارد.
در دوربین اسکورسیسی
در نقطه مقابل مارتین اسکورسیسی در سال ۱۹۸۸ «آخرین وسوسه مسیح» را براساس نوشته نیکوس کازانت ساکیس یونانی به بینندگان داد تا بگوید خدشه ها و نیرنگ ها حتی در مقابل برگزیدگان ارشد خداوند نیز خودنمایی کرده اند و فقط سه سال بعد از آن در بازسازی «دماغه وحشت» با نشان دادن مرد مهاجم و تعقیب گری که خانواده فرد مسبب به زندان رفتن خویش را عذاب می دهد و به سوی نیستی می راند، از رستگار نشدن مردمی می گوید که درس های مسیح(ع) را نیاموخته اند، این تضادها همگی از عملکرد استودیوهایی برمی خیزد که در عین پول گرایی صرف گاهی تسلیم روح بلند انسان ها و پرواز اندیشه های کمال طلب می شوند و در غیر این صورت کمپانی های فیلمسازی در غرب سال هاست که آموخته اند مذهب فقط یک نماد گذرا در فیلم هایشان باشد و نمایش های آیینی فقط مراسمی سرشار از تظاهر مانند آن چه در فیلم مفرح «برادران بلوز» (۱۹۸۰) می آید.
درس های کوبریک
شاید هم چشم های استنلی کوبریک فقید از همگان تیزتر و بیناتر بوده باشد زیرا با «چشمان کاملاً بسته» (۱۹۹۹) و با بازی تام کروز و نیکول کیدمن در رل های اصلی نشان داد که چطور جهان غریب به سوی فروش هر چه نازل تر انگارهای مذهبی خود رفته و دیگر به هیچ چیز پای بند نیست. این فیلم داستان زن و شوهر جوانی است که در افسون بایدها و نبایدها گرفتارند و رویا و کابوس را آمیخته و از دروازه های انسانیت عبور کرده و در لب مرز تباهی قرار دارند و زندگی برایشان چالشی سرشار از زیبایی و افسوس است. به کدام سو باید رفت.
کوبریک فقط چند روز بعد از شروع اکران این فیلم جان باخت تا هیچکس نفهمد از درون قصه هشدار دهنده اما قدری پر ابهام او کدامین دستورالعمل را می توان به مردم روزگار داده پایان باز فیلم او دنیایی رو به تباهی های بعدی و شاید هم رستگاری انسان هایی است که به چشم دیده اند چطور می توان بر اثر مذهب گریزی با شتاب هر چه بیشتر به سوی تباهی رفت و دم نزد و به غلط تصور کرد که زیبایی های بصری همه نعمتی است که خداوند به انسان ارزانی داشته است.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0