به قلم: دکتر محمد جواد شریعت
□ در پایان مقالهی پیشین، به کلمهی «آغار» رسیدیم که آقای دکتر انوری آن را بُن مضارع «آغاردن» و «آغاریدن» بهحساب آوردهاند، و در صفحهی ۱۲۲ همچنین در دستور زبانی که برای پیامنور نوشتهاند، بُن مضارع آغشتن را «آغر» ذکر کردهاند. در حالیکه همین «آغار» بُن مضارع «آغشتن» است و آغاردن و آغاریدن مصادر دوم و سوم «آغشتن» است. زیرا در زبان فارسی بعضی از مصادر هستند که مصدر دوم و سوم دارند. به این معنی که بُن مضارع آنها ظاهراً خارج از قاعدهی مصادر باقاعده است و برای جبران این نقیصه از بُن مضارع آنها مصادر باقاعده ساخته میشود. مثل مصدر «گشتن» که بُن مضارع آن «گرد» است و از این بُن مضارع «گردیدن» که مصدری باقاعده است، ساخته میشود. این قاعده در مورد «کاشتن و کاریدن» و «گشودن و گشادن و گشاییدن» و «گسیختن و گسلیدن» و «انگاشتن و انگاردن و انگاریدن» و «شنیدن و شنودن» و «گذاشتن و گذاردن و گذاریدن» و «زادن و زاییدن» و «خفتن و خوابیدن» و… صادق است. در مورد «آغشتن» نیز بُن مضارع همان «آغار» است که مصادر دوم و سوم آن «آغاردن و آغاریدن» میشود و بُن مضارع آن هرجا که «آغر» نوشته شده باشد، یا غلط است یا مخفف «آغار» است. در همین فرهنگ هم ذیل «آغار» لغات «آغاردن، آغارش، آغاریدن» آمده است، امّا ذیل «آغر» هیچ مشتقی نیامده.
ذیل کلمهی «آغاز» در معنی اول، مقابل آن را «پایان، انتها، فرجام، آخر» آوردهاند، در حالیکه مهمترین مقابل آن «انجام» است که اتفاقاً مصراعی از حافظ را که بهعنوان شاهد نقل کردهاند، این است که «هرچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام». از طرف دیگر «فرجام» با «پایان و انتها و آخِر و انجام» تفاوت دارد و معمولاً «فرجام» نتیجهی «انجام» است. ]در این فرهنگ متأسفانه در مورد لغت فرجام هم کملطفی شده است و معانی متعدد و مهم این لغت نیامده است و اگر به شاهدی هم که از فردوسی آوردهاند، توجه کنیم، میبینیم که فرجام در معنی اصیل آن بهکار رفته است، یعنی نتیجهی نهایی جنگ که لغت عربی آن همان عاقبت میباشد[.
ذیل همین کلمه، آغازکننده و آغازنده و آغازیده نیامده است.
در کلمهی «آغال»، اهمال زیادی شده است و معانی دقیقی مانند شگون و لانهی زنبور و خانهی پشه و شورش و پسوندبودن این کلمه نیامده است، همچنین ترکیبات آغالشگر و آغالشگری و آغالنده در این فرهنگ نیامده.
امّا در مورد کلمهی «آغر» که در این فرهنگ آن را به آغشتن ارجاع دادهاند، اولاً این کلمه یک معنی اسم ذاتی دارد و بهمعنی «رودخانهی خشکشده که آب از آن قطع شده باشد و جایجای آن آب ایستاده باشد» است، ثانیاً مخفف «آغار» است و از آن «آغردن» ساختهاند که بهنوعی مخفف «آغاردن» است و به معانی خیساندن و خیسیدن و آشامیدن است و از آن صفت مفعولی و صفت مفعول بهجای فاعلی هم آمده و آن «آغرده» است که هیچکدام از این موارد در فرهنگ بزرگ سخن نیامده است.
مصدر «آغستن» و صفت «آغسته» که در متون ادب فارسی آمده است، از نظر محو شده است.
کلمهی «آغنده» با معانی مختلفی که دارد در این فرهنگ نیامده است.
معانی مختلف «آغوز» یعنی «فله، پله، حرش، فرشه، گورماست، لبا، زهک» و نیز درخت گردو نیامده است. کلمهی «آغوش» در مفهوم غلام تُرک، مجاز نیست، بلکه این کلمات را باید «نشانه» یا «سمبل» قلمداد کرد، مانند «زید» و «عمرو» در صرف و نحو عربی. ضمناً «آغوش» در ترکیب اضافی (آغوش طبیعت) از چه مقولهییست؟ «آغول» بهمعنی از روی غضب به گوشهی چشم نگاهکردن ¥ چشم آغول، و آغیل در دو معنی در این فرهنگ نیامده است. در معنی چهارم «آفتاب» که زن زیبارو باشد، شعر سعدی را مثال آوردهاند که:
آفتاب و سرو غیرت میبرند کافتابی سرو بالا میرود
و من نمیدانم آقای دکتر انوری از کجا فهمیدهاند که منظور سعدی از این زیبارو «زن» است؟!
ذیل کلمهی «آفتاب» در ترکیبات «به یا بر آفتاب انداختن» نیامده است.
هیچکس بیدامنِ تر نیست امّا دیگران
باز میپوشند و ما بر آفتاب انداختیم
همچنین این ترکیبات: آفتابسنج، آفتاب طلعت، آفتاب غروب، آفتابگردک، آفتابگزکن، آفتابگن، آفتابگین، آفتاب لقا، آفتابناک و… جایشان خالیست.
ذیل لغت «آفت» ترکیب «آفتِ دیو» بهمعنی صرع و دیوزدگی نیامده است که در اشعار قدیم فارسی فراوان آمده است.
لغات «آفدم، آفرازه، آفرنگ، آفرنگان و آفروزه» جایشان خالیست.
ذیل «آفرین» ترکیب «آفرینخانه» بهمعنی محل عبادت نیامده است.
لغات «آفنداک» و «آفندیدن» را در این فرهنگ نمیتوان مشاهده کرد.
در این فرهنگ گاهی صفتی میآید و بعد از آن حاصل مصدر آنکه با یاء مصدری ساخته شده است و مورد استعمال هم قرار گرفته است، میآید و گاهی حاصل مصدر یایی میآید ولی اصل آنکه یا صفت است و یا اسم، نمیآید. البته میدانیم که گاهی حاصل مصدری از کلمهیی ساخته نمیشود و در این مورد هیچ ایرادی نداریم، یا برعکس بعضی از حاصل مصدرها اصل آن استعمال نمیشود. امّا در این فرهنگ موارد تخلف زیاد است. مثلاً در اینجا «آقابانو» نیامده است، امّا «آقابانوئی» آمده است و به «آقبانو» نه «آقبانوئی» ارجاع داده شده است.
در مورد تلفظ «آقون و آقونی» باید تجدیدنظر شود، یعنی قسمت دوم آن «واقون» نیست، بلکه این ترکیب سه قسمت دارد: قسمت اول «آقون»، قسمت دوم (و = o) و قسمت سوم «آقون» است. دلیل آن هم دو چیز است، یکی آنکه مردم معمولاً آن «واوِ» وسط را اصلاً تلفظ نمیکنند و «آقون آقون» میگویند. دوم اینکه اصولاً طفل در آن زمان نمیتواند حرف (واو)ی را که احتیاج به لب و دندان دارد، ادا کند. شاید در زبان ترکی چنین تلفظی دارد یا بچههای ترکزبانان قادر به ادای چنین واوی هستند!
در مورد کلمهی «آک» هم کملطفی شده است. یکی بهعنوان گیاهیِ آن اشاره نشده است و مهمتر از آن به پسوندبودن آن در چهار مورد در زبان فارسی اشارهیی ندارد که برای هر یک مثالی میآورم: خوراک، سوزاک، کاواک، معناک.
لغت «آکال» که واژهیی نظامیست و در بیشتر متون تاریخی استعمال شده است و بهمعنی خوراک پادشاهان و فرماندهان و لشکریان است و جمع مکسر «اُکل و اُکُل» است، در این فرهنگ نیامده است. همچنین کلمهی «آکج» با معنای متعدد و مختلف آن جایش در این فرهنگ خالیست.
در آغاز معانی «آکندن» مرقوم فرمودهاند که در بعضی از متون فارسی این کلمه بهصورت «آگندن» هم ضبط شده است. در اینجا قاعده آن است که در کلمات ترکیبی میتواند حرف «ک» به «گ» تبدیل شود. و مقصود از کلمات ترکیبی، کلماتیست که در اصل مرکب از دو یا سه جزء بوده است، خواه اکنون آنها را یکجزئی بدانیم یا دو جزئی یا سه جزئی. مثلاً در مورد همین کلمهی «آکندن» حرف «آ» در آغاز آن علامت نفیست، یعنی «کندن» بهمعنی زمین را گودکردن است و «آکندن» ضدّ آن است، یعنی گودی را پُرکردن، پس در اصل این کلمه دوجزئیست و ترکیبی. همچنین است در امثال «افکندن¥ افگندن» و «پرهیزکار ¥ پرهیزگار»… و کلمات مشتق از اینها هم در همین حالت است، یعنی «آکنده» هم «آگنده» میشود و قسّ علی هذا.
کلمهی «آکنت» را هم که به آگنت ارجاع دادهاند، چنین است، ولی اعراب آن تا حدی غلط است.
ذیل کلمهی «آکنده» ترکیبات آکندهشدن، آکندهپهلو، آکندهگردن، آکندهگوشت، آکنش، آکنشگر، آکننده، آکنیدن، آکنیده ذکر نشده است.
ذیل کلمهی «آگاه» و آگاهداشتن و آگاهانده و آگاهاننده و آگاهانیدن و آگاهانیده، آگاهگردیدن و آگاهگشتن نیامده است.
در مورد کلمهی «آگفت» تلفظ آن را بهصورت ضمه بر حرف «گ» دادهاند که در بعضی از موارد نادر چنین است، ولی تلفظ اصلی آن با گاف مفتوح است و میتوانستند هر دو تلفظ را بدهند. امّا جالب توجه این است که مثالهایی که دادهاند، اجباراً باید به فتح گاف خوانده شود نه به ضمّ آن و این مثالها از این قرار است:
۱ـ بنالد از غم این روزگار و این آگفت
که هرچه بُد سبب شادی و نشاط برفت (ابن فندق)
۲ـ خود از بیم آگفت، بر جانب بصره رفت. نظامالملک
لغات آگُش (= آغوش) و آگشتن (= آغشتن) و آگن (= آکننده و حشو) و معنی دوم آگنج یعنی پسواژه در امثال جگرآگنج و گه آگنج، همچنین آگند در همین معانی و در همین مورد و آگندنی و آگنش و آگند و آگنیدن در این فرهنگ نیامده است.
لغت «آگور = آجُر» و مشتقات آن «آگورگر، آگورگری، آگوری» و لغت «آگوشیدن» و آگون و آگهان و آگهاندن و آگهاننده و آگهانیدن و آگهانیده ذکر نشده است و پس از ذکر «آگد» بلافاصله «آگهمند» آمده است که اگر بگویند که مثلاً آگهاندن و آگهاننده در حالت عدم تخفیف آمده است و ذکر آن زائد است یا باید برای دیگر مخففات دلیل بیاورند یا ذیل اصل مخفف آن را هم ذکر کنند که این کار نشده است.
اگر برای عدم ذکر «آگهیدن و آگهیده و آگیش و آکیشنده و آگیشیدن و آگیشیده» بهانهی مهجوربودن آنها را بیاورند، برای عدم ذکر «آگیم» بهانهیی نباید داشته باشند.
لغت «آل» بهطور کامل بررسی و ارائه نشده است، مثلاً در پسوندبودن آن در امثال چنگال و انگشتال و در معنی گیاهبودن آن.
آلاءالله باید ذیل کلمهی «آلا» و بهعنوان ترکیب اضافی آن میآمد، نه بهعنوان یک مدخل. ضمناً آلا بهمعنی سُرخرنگ نیز که فارسیست، ذکر نشده است.
ذیل «آلاخون» ترکیب «آلاخون والاخون» آمده است، امّا ذیل «آلات»، «آلات و ادوات» نیامده است. و معلوم نیست که چرا «آلاف و الوف» یکبار در ترکیبات آلاف آمده است و بار دیگر بهعنوان یک مدخل مستقل. ضمناً باید گفت که در مورد لغت «آلات» کملطفی شده است و کمآمدهای زیادی دارد.
لغات «آلاکلنگ» در معنی جانوری و «آلانک» و «آلانه» و «الاوه» و «آیشناک» و «آلبانی ـ که آلبانیائی آمده ولی آلبانی نیامده است» و ذیل «آلت، آلت یا آلات حرب، آلت مردی، آلت رجولیّت، آلت زنانگی، آلت مادگی نیاده است» و «آلترناسیونالیسم» و «آلر» و «آلگرو» و «آلگونه» و «آلنج» و «آلنگ» در این فرهنگ نیامده است.
در مورد کلمهی «آلو» که آن را جزء پسین بعضی از کلمات از قبیل پشمالو دانستهاند، این کلمه مخفف «آلوده» است. بنابراین قاعده که در صفت مفعولی مرخم گاهی علاوه بر حروف «ه» از آخر کلمه که در حقیقت هاء غیرملفوظ یا هاء بیان حرکت است، حرف «ت» یا «د» را هم از آخر آن حذف میکنند، مانند «زجرکُش» که اصل آن («با» زجرکشته) بوده است یا «میرزا» که اصل آن «امیرزاده» بوده است. در این مورد هم «آلو» در اصل «آلوده» بوده است.
لغات «آلوس» و «آلوسن» و «آلولک» و «آله بهعنوان پسوند در اثمال تُرشاله و تفاله و دنباله و نیز بهمعنی آلت و وسیله و بهمعنی سنبلالطیب» و «آلهکلو» و «آلیز ـ آلیزدن، آلیزش ـ آلیزنده، آلیزیدن» و «آماجخانه» و «آمادن» و «آمادهشدن» و «آمادهبودن» و «آماز» و «آماسکُش» و «آماسنده» و «آماهاندن» و «آماهانده، آماهاننده، آماهانیدن، آماهانیده، آماهیده» و «آمدهگوی = بدیههگوی» و «آمرزشکار» و «آمرزیدنی» و «آمِن بهعنوان صفت تفضیلی» و «آمنه» و «آموختگی» و «آموختن بهجای آمیختن» و «آموختهشدن» و «آمود (بخش پسین بعضی از کلمات)» در این فرهنگ نیامده است. ■
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0