به قلم: غزل قربانپور ( منتقد و مترجم)
پایگاه خبری نمانامه: «روستای محو شده» نام رمانی از برنار کیرینی است که به دست ابوالفضل اللهدادی ترجمه و در نشر نو به چاپ رسیده است.
برنار کیرینی (به فرانسوی: Bernard Quiriny) (زاده ۲۷ ژوئن ۱۹۷۸) نویسنده، منتقد ادبی و استاد حقوق عمومی در دانشگاه بورگُنی در شهر دیژُن است.
اینک آخرالزمان
قصهی اصلی در روستایی در مرکز فرانسه رخ میدهد که نامش شاتیون آن بییر است. مردم روستا که از بیشتر امکانات ارتباطی روز و وسایل رفاهی بهرهمند هستند، یک روز صبح وقتی میخواهند راهی محل کار خود شوند، با اختلال در همهی وسایل ارتباطی و امکانات رفاهی روبهرو میشوند. اول وسایل نقیله در نزدیکی مرز روستا از کار میافتند.
بعد تلفن و اینترنت دچار اختلال میشوند. تمامی راههای ارتباطی ممکن با نزدیکترین شهر قطع میشود و اهالی روستا با دیواری از محدودیتهای تکنولوژی محصور میشوند. مردم در حالتی از ناباوری و ترس به علت مسئله فکر میکنند. آنها میپندارد شاید این محدود شدن مربوط به آزمایشی از طرف دولت است، یا حتی بدتر از آن مردم بیرون از مرز نامرئی بطور کل از بین رفته اند و تنها انسانهای باقیمانده زمین مردم روستا هستند. بنابراین حتی نجات نژاد انسان یکی از دغدغههای اصلی مسئولین روستاست.
در حالیکه تمام راههای ورود و خروج به روستا مسدود است، اولین مسأله مهم تامین مایحتاج برای ادامه زندگی است:
«مسئله تأمین مایحتاج خیلی زود مطرح شد. اهالی شاتیون که عادت داشتند قفسههای مغازهها را کاملا پر ببینند و هر روز نان تازه بخورند در ابتدا به آن فکر نکرده بودند. فراموش کرده بودند که کامیونی سه بار در هفته هشتاد کیلومتر را از آولن طی میکرد تا جلو فروشگاه دو تا چهار پالت جنس خالی کند، از یاد برده بودند که نانوایی ها آردشان را از نِوری میخریدند و گوشتهای قصابی نیز از نِوری به آنجا منتقل میشد. خب این چشمهها در حال حاضر خشکیده بودند؛ فقط کالاهایی در دسترس بود که قبل از ۱۵ سپتامبر به بخش وارد شده بود. اینگونه فروشگاه به مرکز همه توجهها تبدیل شد.»
در داستان برسر تقسیم منابع گفتگو هایی رد و بدل میشود که که هرکدام بیانگر یک اصل از اصول احزاب سیاسی شناخته شده درجهان است و هر کدام از روستاییان نماینده و طرفدار حزبی خواهند بود.
در محیط روستا که اساساً محیطی مولد از لحاظ دامپروری و کشاورزی است چنان وابستگی شدیدی به تکنولوژی مشاهده میشود که روستاییان برای تامین مایحتاج خود کاملا ناتوانند. این امر نشان میدهد مدرنیزه همیشه به نفع انسان وحفظ بقای او عمل نکرده است و انسان مدرن از پارهای جهات ضعیفتر از اجداد خود است.
روستا حتی بعد از مهاجرت روستاییان به شهر میبایست از لحاظ تولید مواد غذایی مستقل باشد.اما این گونه نیست، روستاییان برای تامین مایحتاج به کارخانه های بزرگ شهری وابسته هستند.
این همان اشکال وارد به عصر صنعت است.
– فرار از آلکاتراز
بنابراین روستاییان میکوشند برای نجات خود به روش زندگی پیش از عصر تکنولوژی بازگردند که این مساله هم چالشهای مختلفی را به دنبال دارد. مثل عدم وجود نیروی انسانی کارآمد و متبحر و نپذیرفتن نظام قبیلهای که در قرون و هزاره های قبلی راه گشا بود.
مردم روستا خود را آزاد و مستقل میپنداشتند و غافل از این موضوع بودند که اسیر و زندانی تکنولوژی هستند. فرار از زندان تکنولوژی به مراتب برای انسان عصر مدرن سختتر از فرار از هر غل و زنجیری است.
روستاییان اندکاندک با مشکلاتی روبهرو میشوند که از آن بیخبر بودند: کمیابی و نایابی، صفهای طویل خرید، سهمیهبندی سوخت، برقراری نظام کوپنی… بهسوی کلیسا هجوم میبرند اما وقتی کشیش نیز نمیتواند توضیحی باورپذیر بدهد، کلیسا اندکاندک خالی و خالیتر میشود.
دوری از کلیسا که نماد معنویت است نشان دهنده سقوط اخلاقیات است.
اصول اخلاقی زیر پا گذاشته میشود و جامعه مدرن و متمدن به جامعهای بدوی و عصر حجری تبدیل میشود که جنگ برای نان هدف متعالی زندگی است.
یک زندگی بهتر
قسمت پایانی کتاب برای ما مردم خاورمیانه بسیار آشناست، مردم روستا میکوشند برای دست یابی به امکانات بیشتر از راه فراری ناشناخته و نا آزموده استفاده کنند، بی آنکه به عاقبتش بیاندیشند. همانطور که پناهندگان سوریه، ایران و … مستأصل از جنگهای بی پایان، کمبود امکانات به امید دستیابی به محیطی امن و آزاد بی محابا دل به دریای ناشناخته میزنند و سرانجامی مبهم و غمانگیز پیدا میکنند.
این راه فرار توسط پسر بچهای که نماد آزادیخواهی نسل جدید است, پیدا میشود. پسر نسنجیده برای رها شدن از چنگال سنت قدم به راهی ناشناخته میگذارد و هیچکس از عاقبت او و سایرین که به دنبالش رفتهاند، خبری ندارد.
مردی از دیوانه ای پرسید
اسم اعظم خدا را می دانی؟
دیوانه گفت :
نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی توان گفت
مرد گفت:
نادان شرم کن،چگونه نام اعظم خدا نان است ؟
دیوانه گفت :
در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم ونه درب هیچ مسجدی را باز دیدم ، از انجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است .
روستای محو شده داستانی زیبا و هیجان انگیز با ترجمه ای خسته کننده و ملال آور است که خواندن تمام آن برای خواننده فارسی زبان نیازمند صبر و شکیبایی است.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0