پایگاه خبری نمانامه: اولویتبندی در خصوص ملاک و معیار نگارش فیلمنامههای متعارف، فیلمنامهنویس را مجاب میکند که در ابتدای امر کشمکش اصلی فیلمنامه را که همانا حادثه محرک نامیده میشود، برگزیند و سپس نقطه اوج و گرهگشایی را در ذهن خود مجسم کند. در میان این دو، بخش میانی قرار میگیرد که در حین بسط و گسترش پیرنگ خلق میشود. اما نباید از این نکته ارسطو غافل شویم که ترکیب حوادث به نمایشنامه به عنوان یک کل، شکل و شمایلی مناسب و قابل دفاع میدهد. اگر هر صحنه از فیلمنامه علتی برای صحنه بعدی نباشد، فیلمنامه به تعدادی تابلوی مجزا تبدیل خواهد شد. این روابط درون فیلم هستند که باید از صحنهای به صحنه دیگر گسترش بیابند، مشروط بر اینکه اتفاقی یا تصادفی نباشند. به طور کلی هر کنش یا ایده در میانه طرح و در لوای خردهپیرنگها یا همان پیرنگهای فرعی لازم است با کنش یا ایده بعدی در ارتباط باشد و موجب وقوع یا عدم وقوع آن گردد. با توجه به توضیحات فوق بد نیست نگاهی به کارکرد خردهپیرنگها در فیلم آبجی بیندازیم که از این ساختار متعارف در فیلمنامه بهره جسته است.
این فیلم بر اساس پیرنگ فداکاری ساخته شده است. زیربنای این پیرنگ شخصیت است و باید قهرمان به گونهای انتخاب شود که با جسارت و شجاعت، زندگی خود را برای نجات شخص دیگری فدا کند، چراکه با تماشای فداکاری شخص به تحولات درونی او میرسیم و از چالش پیش روی او به هیجان میآییم؛ درگیریهایی که با تصمیمات مختلف او به شرمندگی یا احترام او خواهد انجامید. با توجه به انتخاب صحیح شخصیت مادر که با پرداخت مناسبی از زندگی و شرایط او همراه است، به باورپذیری نوع ایثاری که در مسیر مقابل او قرار دارد و به دلایل و انگیزههای او پی خواهیم برد.
فیلمنامهنویسان آبجی کشمکش اساسی در این فیلمنامه را با شوک ناشی از بدحال شدن مادری که به بیماری قلبی دچار است و با این پیشامد دغدغه مرگ بر او واقع میشود، شکل دادهاند. مادری که تا زمان حاضر زندگی خود را وقف دختر ۵۰ سالهاش (عطی، معصومه قاسمیپور) کرده که درگیر بیماری عقبافتادگی ذهنی است و حال با خبری که پزشک معالج به او میدهد، متقاعد شده که برای شرایط زندگی فرزندش در صورت مرگ محتملش تصمیمی اساسی بگیرد. حادثهای که علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی و عنصر اولیه در ساختار داستانی است و چهار عنصر دیگر را به حرکت درمیآورد (مشکلات فزاینده، بحران، نقطه اوج و گرهگشایی).
از این لحظه است که مشکلات فزاینده در داستان به عنوان چالشهایی در مقابل مادری قرار میگیرند که قرار است برای آینده دخترش چارهای بیندیشد. او به سراغ تمامی افرادی میرود که هم باید امین و مورد اعتماد او باشند و هم دینی بر دوش او نگذارند. طبیعتاً برادر و خواهر، یا تدارک ازدواج برای عطی، یا حضور در خانه سالمندان جزو گزینههای محتمل به نظر میرسند. مهارت فیلمنامهنویسان در همین قسمت مشخص میشود و لازم است با خردهپیرنگهای متعدد و مرتبط با قصه اصلی داستانشان را شکل دهند که در ذیل به آنها نگاهی گذرا خواهیم انداخت.
بلندترین پیرنگ فرعی درون فیلم به ماجرای عباس (حمیدرضا آذرنگ)، تنها پسر طلا، مرتبط است، هم او که پس از این ماجرا به خانه میآید و به طور ناگهانی به مادر اطلاع میدهد که قرار است با همسرش مژگان (مهسا مهجور) و پسرشان به خارج از کشور مهاجرت کنند و اینگونه است که محتملترین گزینه از لیست افراد مورد اتکای مادر خط میخورد. مادر سپس به سراغ دیگر دخترش، عالیه (پانتهآ پناهیها)، میرود که در خارج از کشور زندگی میکند و با فراخواندن او به ایران سعی میکند نسبت به متقاعد کردنش برای نگهداری از خواهرش اقدام کند تا خود با خیالی راحت روزهای آتیاش را پیش ببرد. مادر حتی با مدیریت یک خانه سالمندان در نزدیکی منزلشان هماهنگ میشود تا به عنوان طرحی آزمایشی برای برنامهریزی درازمدت، دخترش را به حضور بپذیرند. ولی از این حربه هم نتیجه مثبتی عاید او نمیشود، چراکه عطی توان و تحمل دوری از مادر را ندارد. او با رد پیشنهادات حضور پرستاری در خانه و همینطور نگهداری عطی از طرف دوستش خاله اقدس (شیرین یزدانبخش) و همسایگانش ادو (سیامنتو بارسقیان) و لوریک (مقمیک صادقیان)، درخواست آنها را برای خواستگاری از دخترش میپذیرد. ولی در روز خواستگاری عطی که توهم عشق جعفر (بابک حمیدیان)- کارگر ساختمان روبهرویی- را باور کرده است، با این اقدام نیز مخالفت میکند و در فرصتی که نصیبش میشود، قصد فرار از خانه با جعفر را دارد که برای تهییج او به انجام این عمل تمام طلاها و پولهای خود را نیز به او میدهد.
خردهپیرنگهای فوق همگی در میانه طرح فیلمنامه جای میگیرند و بدنه اصلی و بزرگ فیلم آبجی را تشکیل میدهند و از حادثه محرک تا بحران را در بر میگیرند. با علم به اینکه اساس کار خردهپیرنگ در درامهای شخصیتمحور تمرکز بر تحول شخصیت است، در مراحل مواجهه با این معضل ما تنها شاهد ناامیدی پروتاگونیست داستان هستیم و این یکی از ایرادات در طراحی پیرنگ است. این را میپذیریم که پیام فیلم ناشی از قدرت جبر بر اختیار است و قرار است داستان ما را با این مضمون روبهرو کند، ولی قهرمانی که قصد دارد برای سرنوشت دخترش پس از مرگ خود تصمیمی اساسی و کلیدی بگیرد، نباید اینچنین با گذشت و سعه صدر با مسائل و مشکلات کنار بیاید. قطع به یقین او باید بپذیرد که در صورت مرگ محتمل خودش اینگونه رفتارها که ناشی از دلسوزیاش است، رخ نخواهد داد و دیگر اویی وجود ندارد که بخواهد برای دخترش مادرانگی کند. پس برای تحول شخصیت ما انتظار قهرمانی ناامید را نداریم، چون قرار است با او همذاتپنداری کنیم. نه اینکه قهرمان را در یک دور باطل ببینیم که از عهده حل مسئله مذکور برنمیآید و با کوچکترین تلنگری راهکارهای خود را به دور میاندازد.
مشکل دیگری که اساسا باعث میشود نتوانیم با این میانه کنار بیاییم، یکنواختی و ملال معضلات و مشکلات برای قهرمان است. به طور کلی در یک سیستم متعارف و در شروع معضلات، قهرمان در جستوجوی راهکار برای حل مسئله به کمترین و محافظهکارانهترین اقدام ممکن دست میزند تا واکنش مثبتی را در جهان پیرامون خود ایجاد کند. اما این کنش رفتاری او به برانگیخته شدن نیروهای مخالف میانجامد و راه او را سد میکند و شکافی بین نتیجه کار و پیشبینی ابتدایی ایجاد میشود. درنتیجه قهرمان درمییابد که این راهکار به نتیجه محتوم نخواهد انجامید و بایستی کنار گذاشته شود و به شکلی صعودی به سراغ مشکل بعدی که بزرگتر از معضل قبلی است، میرود. حال اگر نگاهی به فیلم و معضلات درونی آن بیندازیم، متوجه میشویم تمام راهکارهای قهرمان دارای شدت و حدت برابر با یکدیگر هستند و نهتنها تفاوتی با یکدیگر ندارند، بلکه امکان جایگزینی آنها با هم نیز وجود دارد و این یکنواختی علیرغم تنوع مزبور، بدون شک منجر به آزردگی و خستگی مخاطب خواهد شد.
دیگر مشکلی که در کارکرد خردهپیرنگها با آن مواجهیم، مستقیماً به این پیرنگهای فرعی وابسته است. اگر کلیت این مشکلات فزاینده و خلق چنین کشمکشهایی را برای قهرمان داستان کاملاً منطقی و باورپذیر بدانیم، اما مسئله اصلی در شکل روایتشان قرار دارد. به سخن دیگر، چگونگی مواجهه و کشمکش قهرمان با آنها را نمیتوانیم بهدرستی بپذیریم. مهمترین خردهپیرنگ فیلم که در آن سوی اقدامات قهرمان جای گرفته است، به داستان جعفر- کارگر ساختمان روبهرویی- تعلق دارد که به نوعی نقش آنتاگونیست را برای قربانی بازی میکند. او یکی از باورپذیرترین خردهپیرنگهای داستان را به خود اختصاص داده است و آن را تا مرحله بحران نیز پیش میبرد. اما علیرغم هشدارهایی که اطرافیان از جمله عالیه به مادر میدهند، هیچ تقابل و کشمکشی بین او و جعفر رخ نمیدهد و تنها پس از اینکه خودش شاهد نظربازیهای دخترش و جعفر است، سعی میکند به او تذکری- آن هم بسیار خونسردانه- بدهد. نهایت کنش او پس از تکرار رفتارهای دخترش، مطلع کردن مهندس ساختمان (علیرضا استادی) از عمل ناپسند یکی از کارگرانش-جعفر- است، آن هم زمانی که قرار است خانهاش را برای ساختوساز در اختیار مهندس قرار دهد. خردهپیرنگ دیگری که از ابتدای داستان نقش مهمی در قصه بازی میکند، ماجرای کلاهبرداری آرش- که معلوم نیست چرا روی عزب بودن او تأکید میشود- شریک پسرش است که عباس را مجبور میکند قبل از درخواست مادر، از مهاجرت ناخواسته خود سخن بر زبان بیاورد؛ ماجرایی که اندکی تعلیق را به داستان اضافه میکند و مخاطب را درگیر قصه متقاطعی میکند که در کنار قصه اصلی پیش میرود. مادر حتی برای درک این اتفاق به دیدار مژگان، همسر پسرش، در محل کار او هم میرود و به نتیجهای نمیرسد! درواقع حل اتفاقی همین معضل است که مادر را مجاب میکند با مهندس ساختمان به شکلی تلویحی در خصوص ساختوساز خانهشان و یکی از کارگران او صحبت کند. اصولا انفعال مادر و سادهانگاری او در مواجهه با این مشکلات قابل نقد است، آن هم از قهرمانی که قرار است مخاطب را با خود همراه و همگام گرداند.
با توجه به شناخت نسبی که از قهرمان به دست آوردهایم، او با رد پیشنهادات نگهداری عطی از سوی همسایه و همینطور آوردن پرستار خانگی برای نگهداری از دخترش، تنها به این دلیل که مدیون دیگران نباشد، آنها را رد میکند، حال آنکه دلیل قانعکنندهتری برای این تصمیم وجود دارد و همانا شکل کاربردی کوتاهمدت این راهکارها برای عطی است. حال با توجه به عدم بیان این دلایل منطقی در فیلمنامه، میتوانیم عدم پذیرش آنها از سوی قهرمان را غیرقابل قبول بدانیم.
دیگر انتقادی که به کارکرد خردهپیرنگها در قصه وارد است، ورود و خروج ناگهانی و غیرقابل باور راهکارهاست. به عنوان مثال، در تماس تصویری با عالیه، مادر از او میخواهد به دلیل ترس از مرگ خودش به ایران بیاید تا آخرین دیدار را با هم داشته باشند! عالیه این رفتار مادر را با توجه به وجود بیماری قلبیاش موضوع جدیدی نمیداند و به دلیل مشکلات و گرفتاریهایی که در آن سرزمین دارد، زمان دیدار را به چند ماه آینده و تعطیلات سال جدید میلادی موکول میکند. اما در سکانس بعدی و به شکلی غیرمنتظره متوجه میشویم که عالیه قرار است بهزودی به کشور بازگردد! او پس از حضور در کنار مادر همان حرفهای گذشته را بر زبان میآورد و انتظار مادر برای نگهداری از خواهرش را پس میزند؛ نکتهای که در تماس تصویری هم قابل پیشبینی بود. اما مادر که از این نتیجه ناامید شده است، دچار انفعالی دگربار میشود و حتی نمیپذیرد که فراخواندن عالیه به ایران به دلیل همین تصمیمش بوده است. عالیه هم به فاصله چند روز اقامت در خانه مادری، آنها را ترک میکند و به خارج از کشور بازمیگردد. نهتنها هیچ بسط و پرداخت شخصیتی مناسبی از عالیه در این ورود شاهد نیستیم، بلکه خروج ناگهانی او نیز اندکی آزاردهنده است.
با تمام این اوصاف اما نباید از درستی بهکارگیری تمامی این معضلات در یک کل واحد غافل شویم؛ اتفاقی که در کمتر فیلمی از سینمای ایران شاهد آن هستیم و این یکپارچه بودن مشکلات به شکلگیری کلیت اثر کمک شایانی کرده است. همینطور باید از حادثه محرک، بحران، نقطه اوج و گرهگشایی رویاگونه داستان به عنوان نقاط قوت آن یاد کنیم که باعث میشود مخاطب با یک داستان مناسب و قابل اعتنا روبهرو شود.
منبع: مجله فیلم نگار
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0