به قلم: سیدمحمد ناظمی قرهباغ
نمانامه: آنچه می خوانید نقدی بر یادداشت اخیر یوسف اباذری جامعه شناس و استاد سابق دانشگاه تهران، پیرامون سیاست فانتزی است. اباذری در آذرماه ۱۳۹۳ در دانشگاه تهران در یک سخنرانی مطالبی تحت عنوان اتحاد نامقدس مردم و حکومت در سیاستزدایی بیان کرد که واکنشهای موافق و مخالفی را در سطح جامعه برانگیخت. او در این جلسه موسیقی پاپ داخلی را مبتذلترین نوعِ موسیقی دانست. این اظهار نظر باعث شد تعدادی از هنرمندان و فعالان در حوزه موسیقی ایران واکنشها و اظهارات تندی را علیه اباذری نشان دهند.»
به شکلی تناقضآمیز، این واقعیت است که به یوتوپیای راستین ما تبدیل شده است؛ اما یوتوپیایی که دیگر در قلمرو امور ممکن قرار ندارد و تنها میتوان رویای آن را در سر پروراند، همانگونه که انسان رویای یافتن شیء گمشدهای در سر دارد.» ژان بودریار در میانه انبوهی از بیانیهها و اعلامیههای سیاسی منتشرشده از چهرههای سیاسی و سلبریتیها و… مشاهده یادداشتی از دکتر یوسف اباذری تکاندهنده بود. نه بهخاطر محتوای آن، بلکه بهخاطر اینکه این اباذری و مانند او هستند که میتوانند در این شرایط، سخن قابلتأملی بر زبان بیاورند و ما نیز باید بیاموزیم که از نخبگان بشنویم و اگر روزی نخبگان و اندیشمندان جامعه در سکوت مطلق فرو رفتند و عرصه، عرصه ترکتازی چهرههای سیاسی، روشنفکری، هنری، ورزشی و… شد، روزی است که باید سخت از وضع خود بترسیم.
درست به همین خاطر است که نگارنده چند سطری را در نقد یادداشت دکتر اباذری منتشر میکند، زیرا احتمالا این اولین یادداشتی است که از سر تأمل نگاشته شده است و به همین خاطر ارزش نقد کردن دارد.
اباذری همچون همیشه بهخوبی تشخیص داده است که دلیل اصلی عدم رضایت مردم ایران و ایجاد انبوهی از مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعی در کشور، پیروی کور از سیاستهای نئولیبرالیستی با رمز «علم اقتصاد» و دعاوی فریبنده و اتوپیایی آن است که از سال ۶۸ آغاز شد و ریلگذاری کشور را تغییر داد. او همچنین تلویحا و تصریحا تذکر میدهد که فرهنگ لذتجویانه مقتضی این سرمایهسالاری افسارگسیخته، وجه گریزناپذیر آن است و همین فرهنگ امروز گریبان جامعه ایران را هم گرفته است. به عبارت بهتر، بخشهای آغازین این یادداشت، بهخوبی کلیت ماجرای امروز ایران را هم توضیح میدهد: سیاستهای تند و افسارگسیخته نئولیبرالیستی با هر عنوان و لقب زیبا و جذابی هم که باشد، مقتضی فرهنگی است که آن فرهنگ با صرف مخالفت ما از بین نمیرود.
احتمالا یکی از همین اقتضائات سرمایهداری که در بیان یوسف اباذری فراموش میشود، تبعات «انقلاب جنسی» است. امری که هم گردش مالی بزرگی را در سرتاسر جهان ایجاد کرد و هم اقتضائات صریح سیاسی برای کشورهای جنوب داشت و هم تبعاتی مانند صنعت سقطجنین و سیاستهای افراطی لیبرالیستی در حوزه سیاستهای تن را ایجاد کرد. همه این موارد، مثالهایی هستند که دقیقا برآمده از سرمایهداری و لیبرالیسم متاخرند ولی بهشکل حیرتآوری بهصورت معکوس تفسیر میشوند. این تفسیر معکوس، یحتمل از تبعات ظهور پدیدهای به نام ترامپ است. ترامپ کمابیش مانند هر جمهوریخواه دیگری که به قدرت میرسید، باید از جنبش «حق حیات جنین» حمایت میکرد و این بهخاطر فاشیست بودن ترامپ نیست، بهخاطر پایگاه جمهوریخواهان بین مذهبیها و اخلاقیون است. این جنبش آنقدر قوی بود که حتی در دوره قدرت دموکراتها هم پیروزی تاریخی بزرگی را بهدست آورد. گیرم که اینها همه نبود، مگر حداقل جز این است که آزادیهای جنسی و ازجمله مساله سقطجنین جزء ممنوعات قاطع ادیان و سنتهای باقیمانده زندگی انسانهاست و آیا این ارتباطی با لیبرالیسم افراطی دارد؟ آیا لیبرالیسم افراطی غیر از این ادعاست که با استناد به مفهوم مبهمی به نام حق فردی –که حکم ناموس لیبرالیسم را دارد- به خود اجازه قتل انسانی دیگر و مهندسی فرهنگ و سنت انسانها را به خود میدهد؟ و کیست که نداند دعوا بر سر یک تکه پارچه بر سر زنان نیست؟
از دیگر اقتضائات این سرمایهداری متاخر، انحلال هویت و اندیشه بهویژه در جوانان در زندگی رادیکال رسانهای و نمایشی شدن یا به تعبیر دیگر، فانتزی شدن همه امور است. فانتزی شدن اندیشه جوانان، عامل مهمی در تهی شدن آنها از هر نوع فرهیختگی و درنگ و تامل و حتی تصمیمات پخته است. جهان فانتزی رسانه، ارتباط بین واقعیت و خیال را از بین میبرد و هر نوع امر متعالی و استعلایی را نابود میکند. وقتی چیزی استعلایی نباشد، آرمانی هم نخواهد بود، دموکراسی یا هر چیز دیگری. این جوانان فانتزی همانهایی هستند که روزی در رثای مرحوم پاشایی خیابانها را پر میکنند و امروز تعداد اندکی از افراد باجربزهتر آنها بسان فیلمهای هالیوودی مانند جوکر، به هرچه که هست و نیست در خیابانها حمله میکنند. جوانانی که به هیچ عنوان نماینده جامعه ایران نیستند، هرچند نشانگر تغییرات آن هستند.
این اعتراضات خیابانی فانتزی، اگرچه زمینه حقیقی هم داشته باشد که دارد و اگرچه اغلب مردم ایران در «اصل اعتراض داشتن به نحوه مدیریت کشور» با آنها همسو باشند، اما هیچ غایتی، هیچ معنایی، هیچ آرمانی، هیچ رویکردی جز خود اعتراض کردن بیانتهای بدون محدودیت ندارد. این سیاستورزی فانتزی، سیاستورزی هالیوودی، سیاستورزی نمایشی، سیاستورزی بیمبدا و بیمقصد، تنها از جانب ما آرزومندان قدیمی، ما ورشکستگان آمال و آرزوهای قدیمی خود است که معنادار تلقی میشود. اگر یادداشتها و شعرها و شعارهای ما نباشد، شعرها و شعارهایی که در جای خود مهم و محترم هستند، محتوایی در خود این فانتزیهای نمایشی خطرناک وجود ندارد.
سیاست فانتزی خطرناک است؟
خطرناک است نهفقط بهخاطر کور و بیمحتوا بودن و غیرقابلپیشبینی بودن آن، بلکه بهخاطر اینکه دقیقا همان نئولیبرالیسم و سرمایهداری متاخر که گلوبال بودن، ذاتی آن است، به فراخور طرحهای اقتصادی و اجتماعی جهانی خود، از سیاستورزی جهانی هم برخوردار است. من نمیفهمم چرا وقتی استاد اباذری درحال مقایسه و کشف مشترکات سیاستهای نئولیبرالیستی در ایران و جهان است، اینقدر هوشمندانه تحلیل میکند، ولی وقتی که به عاملیتهای سیاسی میرسد، همه عاملیت را محدود به سیاستمداران ایرانی میکند؟ آیا سالهای متمادی فعالیتهای رسانهای حرفهای شبکههای فارسیزبان و پیوست آنها در فضای مجازی که همگی به مزدورانهترین شکل ممکن تابع سیاستهای نئولیبرالیستی هستند و شریک هر نوع اقدام کلان سرمایهسالارانه در ایران، قرار است هیچتاثیری در نسل جوان نداشته باشد و این نسل صرفا نتیجه منطقی مشاهده و بررسی تعارضات و تناقضات سیاسی ایران باشند؟
درواقع حذف «عاملیت امپریالیستی» از نگاه چپ ایرانی، یکی از مهمترین مرثیههایی است که باید درپی آن گریست. این حذف ناشی از ترس است. ترسی برآمده از این گمان که با اعتراف به عاملیت امپریالیسم در ایران، جایگاه و محبوبیت و پرستیژ مستقل بودن خود را از دست خواهد داد و بنابراین تلاش میکند صرفا راوی دیگری از کلانروایت لیبرالیسم در ایران باشد: حقوق فردی، آزادی جنسی، سقطجنین و… .
دقیقا همین حذف است که فهم نئولیبرالیسم در ایران را دچار مشکل میکند. همانطور که بسیاری از راستگراها اعتراض میکنند: «کدام لیبرالیسم؟ کدام سرمایهداری؟» هرچند آنها درست نمیگویند ولی خیلی هم بیجا نمیگویند، زیرا سرمایهداری و نئولیبرالیسمی که در ایران بعد از انقلاب ظهور کرد در ارتباط وثیق با سیاستهای جهانی سرمایهداری و عاملیت سیاسی آن بوده است و نه یک بافت عمیق و وثیق برآمده از شرایط طبیعی و ازجمله تصمیمات دقیق و پخته سیاستمداران داخلی. آیا واقعا اباذری بر این گمان است که سیاستمداران امروز ایران، آنقدر با این تئوریها آشنا هستند که با حزماندیشی و دقت، این سیاستها را وارسی و از بین آنها گزینش میکنند؟
خود ماجرای حجاب از کجا آغاز شد؟ آیا این یک زخم کهنه از دوره فاشیسم رضاخانی نبود؟ آیا این جمهوری اسلامی بود که سیاست خود درباره حجاب را برجسته کرد یا نمایشهای رسانهای سالها فیلمسازی و گزارشسازی از ایران بود که سیاست حجاب جمهوری اسلامی را پیش چشم آورد؟ در کدام سند و بیانیه جمهوری اسلامی، حجاب بهعنوان رکن نظام گزارش شده است؟ آیا استاد بیش از حد تحتتاثیر کاریکاتورسازی فعالان رسانهای خارج از کشور قرار نگرفته است؟
وقتی بخواهید از چیزی دفاع کنید که به آن اعتقاد ندارید، یا حداقل در مرکز اعتقادات شما نیست، ناگزیر خواهید شد به شعار دادن و شعر بافتن و این دقیقا همان کاری است که اباذری در فقرات پایانی یادداشت خود میکند. دموکراسی، مفهومی جذاب ولی بسیار مبهم و بیشتر آلی است تا اصالی است. اگر در کلانروایت لیبرالیسم، دموکراسی شیءانگاری میشود و این شیء مفروض بهمثابه آرمان مطرح میشود، پشتوانهای دارد که از دل چند قرن تاریخ مدرنیته قابلفهم است. اما این دموکراسی آرمانی یوسف اباذری که گمان میبرد با هیاهوی خیابانی جوانان هضمشده در مناسبات رسانهای نئولیبرالیستی قابلتحصیل است، چیست و از کجاست؟ اساسا چه شده که اباذری گمان میکند میلیونها ایرانی اهل پیادهروی اربعین و مشارکتکننده در راهپیماییها –گیرم دولتی- بهراحتی تن به تغییرات رادیکال ایدئولوژیک میدهند؟ بله، شکی نیست که اکثر ایرانیها در ماجرای فوت مرحوم امینی سخت دلآزرده شدند. دست بر قضا طلایهداران این آزردگی و مرثیه، اقشار مذهبی بودند و همچنان هم این امید هست که از دل پیگیریهای ایشان که امکان گفتوشنود بهتری با سران دولت دارند، قوانین نادرست کشور اصلاح شوند. اما اکثریت مردم ایران، چه مذهبیتر باشند، چه خودمحورتر (با فرض صحت تقسیمبندی) برای تغییرات کلان ایدئولوژیک پا به میدان خطر نخواهند گذاشت. تکلیف دسته اول که مشخص است، چون هیچ جایگزین بهتری نمیشناسند، تکلیف دسته دوم هم مشخص است، چون فرهنگ لیبرالیستی با مبارزه سنخیت ندارد و اصلا لیبرال ستیزهجو یعنی همان فاشیستی که اباذری همواره از آن حذر دارد که آن هم رهبر بزرگی نیاز خواهد داشت. شاید البته این رویداد تلخ، گوشهای سیاستمداران را برای بازگشت مجدد بهسوی مردم و بهویژه تجدیدنظر در اقتصاد سیاسی کشور باز کند. این هیچ منافاتی هم با توجه بیشتر به حقوق عامه ندارد. تردیدی نیست که این تغییرات باید عاجل و قاطع باشند و اشتباهات سالهای گذشته را جبران کنند ولی لازمه این گوش باز کردن هم این است که دولت از ناحیه این تغییرات، «احساس تهدید امنیتی» نکند. درواقع هرگونه دمیدن در آتش سیاستورزی نمایشی-فانتزی خیابانها، هرچه مسدودتر کردن راه اصلاح کشور و امکان گفتوشنود برای ایجاد تغییرات است.
یوسف اباذری در این یادداشت تعریضاتی هم به آزادیهای قومی و مذهبی داشت که چون خود او ورود تفصیلی به آن نداشت، نگارنده نیز به این موضوع نمیپردازد ولی عجالتا تصور میشود اباذری در آن موضوع هم کمی گرفتار انگارههای مد روز است و بههرحال پاسخ آن موضوع به آینده احاله میشود.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0