پایگاه خبری نمانامه: اغلب اهالی فلسفه به این موضوع نقد دارند که «چرا در دانشگاههای ما از دل سیستم آموزش فلسفه، فیلسوف متولد نمیشود؟» این در حالی است که ما در فلسفهورزی گذشته درخشانی داشتیم و امروز کشورهای غربی گوی سبقت را از ما ربودهاند. اما چرا؟ سیستم آموزش فلسفه در کشورهای غربی چه تفاوتی با سیستم آموزش ما دارد که آنان را در دانش فلسفه در وضعیت بهتری قرار داده است؟
برای بررسی این موضوع سراغ پروفسور سید حسن امین رفتم. او صاحب کرسی استاد تمام در دانشگاه گلاسگو بریتانیا است. نکته جالب درباره او این است که استاد راهنمای رئیسجمهور روحانی نیز بوده است. او در کارنامه کاری خود دادستانی شهر گلاسکو در دهه ۱۹۹۰، وکیل دادگاه عالی اتحادیه اروپا و دادگاه حقوق بشر اروپایی، مدیر موسسه دایرهالمعارف ایران و مدیرمسئولی ماهنامه حافظ را نیز دارد.
هفتاد عنوان کتاب و بیش از دویست مقاله به زبانهای فارسی و انگلیسی از او منتشر شده است. اما از جمله آثاری که او در زمینه فلسفه، ترجمه و تألیف کرده است میتوان به کتاب «افکار و احوال حاج ملاهادی سبزواری؛ تاریخ فلسفه اسلام از اسلام تا عصر حاج ملاهادی سبزواری»، «شکوه و شکایت از بیعدالتی در جهان در قالب تفکرات فلسفی» و «تأملات نابهنگام نیچه: فلسفه غرب» اشاره کرد. از وی خواستیم با توجه به اینکه هر دو فضای آموزشی در ایران و غرب را تجربه کرده است، برایمان در مقایسهای تطبیقی، از چالشهای تربیت فیلسوف در ایران بگوید.
*جناب دکتر امین، با وجود اینکه ما سنت فلسفی غنی داریم و فلاسفه ما همچون فارابی و ابنسینا خود بخشی از تاریخ فلسفه بشمار میآیند اما برخلاف گذشته، امروز از سیستم آموزشیمان فیلسوف متولد نمیشود و در بهترین شرایط، شارحان و مترجمان خوبی آموزش میدهیم؟ چرا چنین است؟
این امر، خاص فلسفه نیست بلکه در رشتههای دیگر هم ما ابداع و ابتکار خاصی نداریم؛ برای مثال، ما در طب نیز سنت غنی داشتیم؛ عصری بود که کتابهای رازی و ابنسینا به عنوان متون طبی در دانشگاههای اروپا تدریس میشدند اما امروز ما ریزهخوار خوان کشفیات و علوم غرب هستیم.
همانطور که اشاره کردید در فلسفه نیز ما روزگاری فیلسوفانی همچون فارابی، ابنسینا و خواجه نصیر را داشتیم اما امروز تقریبا هیچ سهمی در فلسفهورزی نداریم. این واقعیتی است که نه تنها در ایران بلکه در کل جهان اسلام به چشم میخورد. بنابراین، نخستین پاسخ این است که فلسفه، استثنایی بر اصل نیست. ما در علوم دیگر همچون هنر، ادبیات و… هم لنگ میزنیم.
اما اگر بخواهم به چرایی این امر بپردازم، باید بگویم که با کمال تأسف ما نه سیستم آموزشی کهن و بومیمان را که بر مبنای ایجاد رابطه استاد و شاگردی بود حفظ کردهایم؛ به این معنا که طی آن در کنار آموزش، انتقال تجارب، احساسات و عواطف نیز صورت میگرفت، و نه در کسب و اقتباس نظام آموزشی غرب شیوهای تمام و کمال در پیش گرفتهایم و صرفا به ظواهر و فرمها بسنده کردهایم. از این رو، سیستم آموزشی ما نه بومیِ بومی است و نه حال که یک سیستم جدیدی را اقتباس کردهایم آن را تمام و کمال اجرا میکنیم. این نقص سیاستگذاری تنها به آموزش و پرورش و آموزش عالی ما محدود نمیشود و متأسفانه ما در بخشهای دیگر جامعه نیز، به همین شیوه عمل کردهایم.
*سیستم آموزش فلسفه در غرب از چه ویژگیهایی برخوردار است که آنان را در دانش فلسفه در وضعیت بهتری نسبت به ما قرار داده است؟
در غرب به حل مسأله و ملموس بودن مفاهیم اهمیت بسیاری داده میشود و صرفا مقصود از فلسفه، امور انتزاعی و دور از نظر و دسترس نیست و میکوشند تا مباحث نظری را به واقعیتهای عینی و بیرونی نزدیک و متصل کنند.
دوم اینکه علایق و استعداد دانشجو در رشته تحصیلیاش، ملاک است. این در حالی است که در کشور ما اغلب هدف از رفتن به دانشگاه صرفا اخذ مدرک است. اما در غرب رفتن به دانشگاه منوط به علاقهمندی به رشتهای خاص و دوم امکان بهره عملی بردن از دانش و مهارتی است که در دانشگاه کسب میشود. اگر فایده عملی برای رشتهای، مترتب نباشد آن رشته کنار گذاشته میشود.
اگر کسی در غرب، فلسفه را برای تحصیل انتخاب میکند بدین معنا نیست که چون نتوانسته در پزشکی قبول شود، بنابراین فلسفه انتخاب کرده است. او فلسفه میخواند چون به ظرفیتهای این رشته آگاه است و از روی علاقه آن را انتخاب میکند و در نهایت فیلسوف میشود یعنی قدرت استدلالورزی عقلانی و تفکرورزی را بدست میآورد.
*به اعتقاد شما، چقدر نسخه آموزشی غرب در فلسفه میتواند برای ما نیز راهگشا باشد؟
قطعا هر انسان عاقلی و هر جامعه خردورزی این وظیفه را دارد که وضع موجود خود را با نظایر خود مقایسه کند. بنابراین، در حل مسائل و مشکلات خود باید از نسخههایی که جوامع دیگر در پیش گرفتهاند، بهره بگیرد و به ارزیابی آنها بپردازد و با یک مطالعه تطبیقی جدی، مزایا و یا مضرات سیستمهای دیگر را بررسی کند؛ قسمتهایی که با محیط فرهنگیاش مناسب است، بگیرد و آنها که تطابقی ندارد را کنار بگذارد. اما ما به یکباره سیستمی را انتخاب میکنیم و چند سال اجرا میکنیم و بعد از صرف هزینه و زمان بسیار به معایب آن برمیخوریم و مجددا به نقطه اول بازمیگردیم.
آموزش فلسفه چه در حوزه و چه در دانشگاههای ما، بسیار «متنمحور» و «کتابمحور» است. به این معنا که کتابی انتخاب میشود و از دانشجو خواسته میشود که در طول یک ترم تحصیلی آن را مطالعه کند و امتحان دهد. این در حالی است که در غرب، یک کتاب به عنوان منبع اصلی معرفی میشود اما آموزش منحصر به آن کتاب خاص نیست و به همراه آن چندین و چند کتاب دیگر معرفی میشود. آنچه در سیستم آموزشی غرب اهمیت دارد، «موضوع» است؛ نه اینکه فلان مؤلف از ابتدا تا به انتها در مورد موضوعی خاص چه گفته است. بنابراین، سیستم آموزشی در غرب بیشتر «گفتوگومحور» و «مسألهمحور» است.
اگر بخواهم نگاهی تطبیقی به آموزش فلسفه در ایران و غرب داشته باشم، باید بگویم تفاوت ما شبیه تفاوتی است که بین سقراط و ارسطو وجود دارد. سقراط میگفت من از «گفتوگو» حقیقت را بیرون کشیده و کشف میکنم نه از راه آموزش و تلقین مطالب. در حالی که ارسطو اینگونه نبود و بر «آموزش» تأکید داشت.
در غرب سیستم آموزشی، بیشتر به «تفکرورزی»، «شکلگیری اجتماع علمی» و «گفتوگوی علمی» تأکید دارد. برخلاف سیستم آموزشی در ایران که صرفا بر محفوظات دانشجویان تکیه دارد؛ که آن هم پس از مدتی فراموش خواهد شد و این نکتهای است که توجه به آن میتواند برای ما راهگشا باشد.
*آیا با این جمله موافق هستید که «برخی جوامع فلسفهپرورند»؟ در واقع میخواهیم بدانیم فلسفه برای تولد و بلوغ به چه بستری نیاز دارد؟
فلسفه در محیطی رشد بیشتری خواهد داشت که در آن «آزادی گفتوگو»، «مناظره» و «تفکر» وجود داشته باشد نه این که افراد از بیان فکر و اندیشهای که در ذهنشان میگذرد، واهمه داشته باشند که مبادا مورد تکفیر قرار گیرند؛ اینها همه ترمزهایی است که بر سر راه تفکر و تفلسف قرار میگیرد. یکی از دلایل عمده پویایی فلسفه در غرب همین آزادی است که از بیان نظر خود هراسی ندارند.
*فلسفهورزی چه مراحلی دارد؟ در جامعه ما اهالی فلسفه در چه مرحلهای قرار دارند؟
ما امروز فلسفهورزی به آن معنا که کسی تفلسف کند، کم داریم هرچند که استاد و مدرس فلسفه زیاد داریم؛ به این معنا که فردی سالها در محضر استادی کسب علم کند و بعد خود به عنوان استاد، همان آموزشها را به نسل بعدی منتقل کند. اما اینها فلسفهورزی نیست.
بنابراین، اگر بخواهم به پرسش شما پاسخ دهم که اهالی فلسفه ما، امروز در چه مرحلهای از فلسفهورزی قرار دارند؟ باید بگویم ما اساسا فلسفهورزی نمیکنیم هر چند در گذشته نمونههای بسیاری داریم برای مثال محمد زکریای رازی یک فیلسوف به تمام معنا است هر چند که در ایران و در جهان اسلام بیشتر به عنوان پزشک و داروساز شناخته میشود و کسانی که خود را در تاریخ فلسفه صاحبنظر میدانند، رازی را «طبیبِ فیلسوف» و ابنسینا را «فیلسوفِ طبیب» معرفی میکنند. اما واقعیت این است که از نقطهنظر فلسفهورزی، رازی به مراتب فیلسوفتر از ابنسینا است؛ به این دلیل که به هیچ وجه امور فراعقلانی را نمیپذیرد. این در حالی است که اغلب فلاسفه شرق از جمله ابنسینا، گرایش به امور فراحسی، عرفانیات و معرفت شهودی هم داشتند که با عقلانیت میانهای ندارد.
به جز رازی بقیه فلاسفه ما به اصطلاح متأله و خداباورند، اینها نمیخواهند طوری فکر کنند که خدایی نیست. حال اینکه فیلسوف نباید هیچ انتظامی به نتیجه تعقل خود داشته باشد. یک فیلسوف میخواهد حقیقت را کشف کند؛ همچون دکارت که از صفر شروع میکند و در پی این است که «آیا حقیقتی در دنیا هست؟»
بنابراین به قول هگل هستی سه لایه پیدا میکند؛ «من»، «دیگری» و «دنیای والای گستردهتر» و فیلسوف نباید هیچگونه پیشداوری داشته باشد. با این تعریف از فلسفهورزی باید گفت ما در فرهنگ خودمان تنها در گذشته فلسفهورز داشتیم و اغلب آنان هم مورد طعن و لعن فقها و علما قرار میگرفتند؛ همچون شیخ شهابالدین سهروردی که در حلب کشته شد. اما خوشبختانه رازی به دلیل اینکه طبیب بود و وجودش برای جامعه نافع بود، به رغم اتهامات بسیار، جانش به خطر نیافتاد.
با کمال تأسف، از زمان ملاصدرا به بعد، ما فیلسوفی نداشتهایم که دارای بداعت، ابتکار و آوردن مبانی فلسفه جدید باشد؛ هر چند که بسیاری شخصیتهایی داشتیم که متفکر بودند اما فیلسوف نبودند.
«فیلسوف» به معنای اخص، کسی است که دارای «یک دستگاه فلسفی» باشد و یک منظومهای از اطلاعات کیهانشناختی برای توجیه جهان و ربط انسان و جهان ارائه کند. اما «متفکر» کسی است که در یک زمینه خاص مثلا علم جامعه یا سیاست و… صاحب فکر باشد.
*در یکی از مصاحبههای اخیر خود عنوان کردید که نیروی انسانی ما قابلیت این را دارد که یک «رستاخیز فرهنگی» رقم بزند، چه سهمی را برای اهالی فلسفه در این رستاخیز فرهنگی قائل هستید؟
به عقیده من متفکران و اهالی فلسفه بیشترین سهم را دارند از این جهت که میتوانند با فرهنگسازی و ترویج تعقل جاده صافکن رنسانس صنعتی و علمی و تولید علم و فکر باشند. تولید علم و فکر زاییده «اعتماد به نیروی عقلانی» خودمان است اما اگر مسیر جامعه جهتی غیرعقلانی داشته باشد، در حرکت خود با موانع بسیاری مواجهه خواهیم شد. اما با این حال، من خوشبین هستم و معتقدم جامعه و جهان در همه زمینهها، رو به تکامل و بهبودی است؛ هرچند که ممکن است در مقاطعی، دورههایی از افول را تجربه کرده باشیم.
در حال حاضر با توجه به نخبگانی که در سطح جهان داریم، امیدواریم که ذهنیت و عقلانیت ما از گذشته هم پیشی بگیرد و در فلسفه هم با قبول بخشی از تفکرات جهانی، خودمان را از منجلابی که با یک کتاب فکر میکنیم فلسفهدان شدهایم، نجات دهیم و تفکر، اندیشهورزی و فلسفهورزی واقعی در جامعهمان ریشه بگیرد. بر این باورم که این امر، خواهناخواه در آینده نه چندان دور برایمان رخ خواهد داد همچنان که در دیگر زمینهها همچون تولید علم، تولید صنعت، مدیریت اقتصاد نیز این امر محقق خواهد شد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0