نمانامه: احمد پوری درباره حادثه تلخ قتل زن اهوازی گفت: بسیار هولناک است. اما با توجه به سابقهای که داریم و پیش از آن هم چنین وقایعی را در جامعهمان شاهد بودهایم به خودی خود زمینه دردناک اما خوبی برای داستان است.
احمد پوری علاوه بر اینکه پشت انبوهی کتاب ترجمه ایستاده است داستان و رمان هم مینویسد. ذهن وقادی دارد و به سادگی ماجرای قتل هولناک اهواز قتل دختر ۱۷ ساله را به ادبیات داستانی ارتباط میدهد. او میگوید: بازآفرینی اینگونه وقایع در ادبیاتداستانی هم نمود و ظهور بیرونی داشته است. پوری رمان «همسایهها» احمد محمود را در این بین مثال میزند که آنجا هم به دلیل اختلافهای سنتی و ناموسی شخصیت داستان دست به قتل میزند. محمد محمدعلی در «نقش پنهان» و حتی صادق هدایت و ساعدی هم از این گونه بازآفرینیهای خلاقانه در «بوف کور» و «دو برادر» داشتهاند. آن هم سالها پیش از آنکه خبری از قتلهای هولناکی چنین در واقعیت بوده باشد. یا شاید بوده و ما امروز از آنها کم اطلاعیم و باید به جراید آن روزگار مراجعه کنیم. گفتوگوی کوتاه ما را با احمد پوری با ارجاع به قتل فجیع اهواز بخوانید.
قتل اخیر در اهواز و کشته شدن دختر ۱۷ساله به دلیل مسائل ناموسی برای شما به عنوان داستاننویس چقدر قابلیت داستانی شدن دارد؟
اگر قابلیت منظورتان است به هر حال رویدادی تأسف برانگیز و تکاندهنده است و اتفاقا سابقه داشته و دارد اما هرگاه که چنین وقایعی رخ میدهد داغها را تازه میکند. داغی که در فرهنگ و زندگی ما وجود دارد و با تکرارش دوباره این زخم سر باز میکند. بسیار محتمل است که برای نوشتن رمان جرقهای در ذهن داستاننویس بزند. اما واقعیت امر نکته دیگری را هم در خود نهفته دارد. نویسنده معمولاَ هر چه قدر حرفهای باشد سریع به چنین حوادثی واکنش نشان نمیدهد.
چرا؟
نویسندگانی که ذاتاَ نویسندهاند و صناعت کار را مانند هر حرفهای میدانند اجازه میدهند تا حادثه در ذهنشان به اصطلاح رسوب کند و پس از آن با آرایههای دیگری و با صناعت و ساختار دیگری آن را بازآفرینی کنند و روی کاغذ بیاورند. فرض کنید زلزلهای رخ دهد و تعداد زیادی از مردم از بین بروند. فردای آن روز نویسنده حرفهای قطعاَ قلم دست نمیگیرد تا درباره زلزله بنویسد و به یک معنا زلزلهنگاری کند!
چه اشکالی دارد که نویسنده فردای روز حادثه با اشراف نسبی به موضوع دست به قلم ببرد؟
چون طبعاَ نویسنده مانند هر شهروند دیگری خودش هم در التهاب آن خبر به سر میبرد. آن خبر باید به بخش ناخودآگاه ذهن نویسنده برود و تبدیل به داستان شود. حالا کی و چگونهاش دیگر با نویسنده نیست! شاید دو ماه دیگر شاید یکسال دیگر و شاید هم یک دهه طول بکشد.
نظر شخصیتان درباره حادثه اهواز به عنوان یک نویسنده و مترجم چیست؟
بسیار هولناک است. اما با توجه به سابقهای که داریم و پیش از آن هم چنین وقایعی را در جامعهمان شاهد بودهایم به خودی خود زمینه دردناک اما خوبی برای داستان است. واژه «خوب» را از نگاه مثبتش نمیگویم بلکه منظورم صرفاَ این است که میتواند داستان را بسازد. اما اینکه کی و کدام نویسنده این کار را انجام دهد به گمانم باعجله و بلافاصله نباید منتظر نشست. یک نویسنده مبرز چنین کاری را دفعتاَ انجام نمیدهد.
ریشه چنین جنایتهایی را میتوان در ادبیات داستانی دنبال کرد؟ در داستانهای جنایی و پلیسی ایرانی چه؟ به عبارتی منظورم سنت جنایی نویسی است. به فرض کشوری مانند انگلستان این بستر و سنت را داشته که نویسندهای مانند «آگاتا کریستی» از آن سر برمیآورد.
نمیتوانیم بگوییم که اصلاَ چنین سنتی نداشتهایم. معتقدم در ادبیات ما چنین تجربههایی را پشت سر نهادهایم. رمان برتر زبان فارسی یعنی «همسایهها» را میتوان مثال زد که در آن حاج توفیق به خاطر اینکه در حین عروسی زنش پایکوبی و عشوه کرد دسته چپق به سرش میکوبد و او را میکشد. ما این نمونهها را داریم. در حال حاضر نمیتوانم نمونههای مختلف را مثال بزنم. باید هم داشته باشیم. اتفاقهایی از این دست در جامعه اتفاقاتی نیست که با آنها بیگانه باشیم. در زندگی ما دستکم در حد شنیدهها چنین اخباری را در مناطق مختلف کشور خصوصا مناطقی که هنوز نگاه سنتی قوی تر است بارها شنیده شده که غیرت و تعصب البته تعصب بیجا، باعث شده چنین قتلی پیش آید. اخیراَ هم موارد زیادی داشتهایم.
در سینما چطور؟
فیلم «عروس آتش» ساخته خسرو سینایی حول همین محور است. دیالوگ بسیار زیبایی که وکیل با آن پسر دارد و میگوید: «تو چه فکر میکنی! فکر میکنی موضوع عجیبی رخ داده؟ از این قبیل اتفاقها زیاد است. معمولاَ این کار را میکنند و با پرونده فراموش میشوند. چون پرونده چندان هم جدی گرفته نمیشود.» منظورم این است که ما به دور از این سابقه نبودهایم. در ادبیات و سینمایمان این اتفاق را شاهدیم و میخواندهایم. همسایه ما کشور ترکیه یکی از زیباترین فیلمها را به نام «راه» بر مبنای همین قتل ناموسی ساخت.
چنین حادثهای آیا برای شما به عنوان نویسنده و روشنفکر مرز بین واقعیت و تخیل را به هم نمیریزد؟ چون گاه واقعیت به قدری هولناک است که پذیرشش هم سخت و دشوار است.
اجازه دهید که بگویم نه فقط مواردی از این دست مرز واقعیت و تخیل را برای نویسنده به هم میریزد بلکه نویسنده چون گزارشگر نیست حتی سادهترین گزارش را اگر از بخش حوادث روزنامه بخواهد بردارد و آن را تبدیل به داستان کند مطمئناَ مرز آن حادثه لختی که آنجا خوانده به قدری با غیر واقعیت رویا و اوهام نویسنده درهم میآمیزد که پس از خواندن داستان شاید به سختی بتوانید متوجه شوید که داستان از یک گزارش ۱۰ سطری روزنامه برگرفته شده است. اگر داستان برمبنای واقعیت باشد و عین آن واقعیت را بگوید که اصلاَ داستان نیست. مرز واقعیت و غیر واقعیت (فیکشن و نانفیکشن) حتماَ برای نویسنده باید به هم بخورد. در غیر این صورت نویسنده گزارش نوشته است. این قتل نه به خاطر اینکه هولناک است بلکه به دلیل اینکه ذات داستان گزارشگری نیست و میخواهد دنیای جدیدی بسازد و ماجرا را از بعد عاطفی حسی یا تاریخی ببیند نویسنده هیچگاه آن را آگاهانه نمینویسد.
ذهن نویسنده متوسع است و میتواند به همه جا سرک بکشد. وقوع چنین جنایتی با این هولناکی در خیال نویسنده میگنجد که بخواهد آن را دوباره بیافریند؟
چرا نگنجد. مگر در ذهن غیر نویسنده نمیگنجد؟ آدمهای عادی بلافاصله که چنین اخباری میشنوند ابتدا میگویند انسان نمیتواند باور کند و برای اینکه خودشان را راحت کنند میگویند چنین آدمی دیوانه است. این پاسخ پرسش شماست. یعنی در ذهنش نمیگنجد و دنبال راه گریزند. او آدم عادی بلافاصله دنبال دلیلی میگردد تا خیال خود را از هر حیث آسوده کند. اما داستاننویس به سویههای مختلف چنین موضوعی مینگرد و اتفاقا رنج بیشتری میکشد. نویسنده به این فکر میکند و صحنهها را در ذهن خود بازسازی میکند که سر عزیزت را کسی را که دوستش میداری ببری و در خیابان بگردانی و بخندی! دیوانه بودن او پاسخی سادهلوحانه است. پاسخی که خودم را آسوده کنم. نویسنده مانند همان آدم عادی است با این تفاوت که برای رهایی از این «رنج» صحنههای قتل با کابوسهای خودش که از قبل وجود داشته در هم میآمیزد و اینجاست که اثر هنری خلق میشود.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0