این دل بشکسته را از رنج و حرمان فارغ است خانه ی ویرانه را از سیل و طوفان فارغ است در دل روشن نباشد آرزوهای عبث خانه ی پاک از زبان یاوه گویان فارغ است آدمی گر مور باشد حاکم خود می شود از محیط فخر دوران سلیمان فارغ است رنج عالم می خراشد […]
(( نگاه )) روزگار تیره ام بی حد سیاه افتاده است بختک برگشته ام در قعر چاه افتاده است دیده را پوشیده دارم زآنچه در عالم که هست بسکه چشمانم به آن روی چو ماه افتاده است میبرد راه جنون چشمان حیران این دلم دل به دنبال رخ ماهش براه افتاده است آن نگاهش تا […]