به قلم: فرید جواهرکلام □ فریدون قبل از خارج شدن از منزل، جلوی آینه ایستاد و خوب خود را برانداز کرد. میخواست خیلی مرتب باشد. در آینه چه میدید: پیشانی بلند، ابروان پُرپشت، چشمان جذّاب، موهای بلند فلفلنمکی، بینی قلمی، سبیلی ظریف و صوفیانه، رویهمرفته، سیمایی شاعرانه داشت. لباسی متناسب و شیک پوشیده بود، چون […]
به قلم : فرید جواهر کلام پاییز فصل دلانگیز و دلخواه، غروب زیبا، دوستان خوب، باغی باصفا وآرام و خوشمنظره، در نقطهای دور افتاده و خالی از جنجال در کرج. میتوان حدس زد که دوستان، چه ضیافت شاد و پرسروری در پیش داشتند. اینها دوستان دوران نوجوانی، دبیرستانی یکدیگر بودند. هشت نفر: محمود (صاحبخانه) دامپزشک […]