سپیده دم بی رمق روز سیه روزان روز پریده رنگ با بوی سرد دل آزارش و فوج ابرهای کبودش از راه می رسد. سپیده دم بی جرس قطره قطره از هر سو فرو می چکد. به سان کشتی شکسته ای در خلأ غرقه در میان اشک. سایه های خیس رفته اند و خاموشی از پهنه ی فکرهای بیهوده و ایستگاه های زمینی […]