□ فریبرز، استاد زبان، روی صندلی راحت نشسته، مشغول خواندن روزنامه بود که ساناز دخترش از در وارد شده، گفت: ـ سلام بابا، فردا میخوام یه شاگرد جدید برات بیارم. ـ شاگرد جدید؟ کیه؟ اسمش چیه؟ ـ نوشی، از همشاگردیهای خودم تو هنرکده است. ـ نوشی؟ نوشی هم شد اسم؟ این اسمهای جدید بیهویّت چیه […]