این روز ها بهار بنشسته بر دشت چوکوروا بار گرفته درختان بارور شده جهان از سبزی و سرخی زردی دیوانه وار . آی مردم! نشنیده نماند کسی: کودکی گم شد. بر دستش شاخه ای برگ بو انگشتانش مشرق نور زلفش آشفته پریشان مواج میان باران. بر هر که جوید او را، بر هر که […]