به قلم: محمدکریم جوهری
اکنون! جادوها شکسته شد! مردی مردستان برخاست و خروشی دشمن شکن برآورد و نوشت آن چه را که می باید می نوشت! محمود رضاخانی از یار محمد خان کرمانشاهی، این سردار سرافراز و بزرگ (مشروطه) ی ِ ایران نوشت! آه و افسوس های ِ فراوان، که ما دیر به ارجمندی و ارزش و کار سردار دلاور و دریادل ایران زمین یار محمد خان و جانفشانی های ِ او در راه ِ ایران و ایرانی دست یافتیم!) همه از سردار نوشته اند، ولی آن چه محمود ِ رضاخانی، این زبردست داستان نویس بی مانند و جان بر کف نوشته است، درست تر، زیبا تر، گرانسنگ تر و راست تر و خوش نوشت تر از همه است!
به راستی درودها بر او که برای نوشتن این کار سخت و بی مانند سال ها سال از جان و از همه ی داشته های خویش ما یه نهاده است و به درستی که کار کارستان و شایسته ی سپاس ها و درودهای بسیار پدید آورده است!
من از (محمود رضاخانی) این آموزگار ارزنده ی راستی و درستی و از (تگرگ) و (یار محمد خان ) با ارزشش آموزه های فراوان آموختم! آموختم که مردی و دلاور بودن کار ِ بزرگ و بی پایانی است که تا همیشه دنباله دارد و سردار یار محمدخان کرمانشاهی، ایران دوستی فرزانه و زنده و جاویدی است که تن به سازش و سر خم کردن در برابر ِ ستمکارها و ایران فروش ها و دو دوزه بازها نداد و خونش را در راه ِ آزادی و سرافرازی بر خاک ریخت تا سیل خونش بنیاد ستم و ستمکارها و جهانخواران پلید و پست را ریشه کن کند و با خود ببرد و نیست و نابود سازد!
درودها بر (محمود رضاخانی) و هزاران و هزاران درود، بر سردار ِ (مشروطه) ی ایران، یار محمد خان کرمانشاهی که ایستادن در برابر اهریمن ها و دیوها و ددها را به ما آموخت!)
به یاد آن بزرگمرد ِبی همتا، سردار یار محمد خان بزرگ، اشکی از دیده می فشانیم و سروده ای را برایش می خوانیم باشد که یادش سبز ماند و جاوید بماناد:
(سردار….!)
از: محمد کریمˏ جوهری
برایˏ: (سردار یار محمد خانˏ کرمانشاهی)
***
تا می درخشد آفتابˏ سرفرازی٬
نامˏ درخشانˏ شما هم تابناک است!
ای دلنشین (سردارˏ) آزادی٬ دل افروز٬
دل هایˏ ما از درد و رنجت چاک چاک است!
***
تو (یارˏ) ما (سردارˏ) ما بودی (محمد)٬
ای (خانˏ) مردی و امیدˏ جانˏ ایران!
(ستار) و (باقر) را تو بودی یار و همراه٬
ای بیستون کوهˏ به پا٬ وی مهرˏ تابان!
***
خونˏ تو می جوشد هنوز ای پاک سردار!
چون چشمه ها در دشت هایˏ سبزˏ پیکار!
خونˏ تو آتش بود و ۥبنیانˏ ستم سوخت!
چشمˏ جهان را با خروش و خشمˏ خود دوخت!
خونˏ تو پایانˏ سیاهی و ستم بود!
دریایˏ خشم آتشفشانی دم به دم بود!
خونˏ تو مرگˏ اهرمن را مژده ها داد!
خشمˏ تو می زد ۥپتک ها بر جانˏ بیداد!
تو مردˏ میدان بودی و بی باکˏ هر درد!
ماهˏ شبستان بودی و آیینه بی ´گرد!
تو کوه بودی کوهˏ بشکوهˏ رهایی!
سردار بودی یارˏ خوبˏ روشنایی!
تا بانگˏ شب کوب و ستم سوزˏ تو پیچید!
دشمن چو بیدی بر سرˏ راهˏ تو لرزید!
ای آسمانی آرزو٬ فریادˏ پاکی!
سرمایه یˏ ۥپرمایه و همزادˏ پاکی!
خونˏ تو خاکی بر سرˏ هر خواب کرده است!
خشمˏ تو برفˏ بی کسی را آب کرده است!
خونˏ تو آزادیˏ ما را داد می زد!
در کوچه ها خورشید را فریاد می زد!
تو مردˏ مردستانˏ ایران٬ (ۥگردˏ ۥکردی)!
که آبرویˏ اهرمن را پاک ۥبردی!
ای مهربان کرمانشهی٬ سالارˏ بیدار!
وی پهلوانˏ بی هراس و همدمˏ یار!
ایران به تو می بالد ای دریایˏ کوشش!
ای رهسپار و رهنمایˏ هر چه جوشش!
من هم به تو می بالم ای ۥپشت و پناهم!
ای سرفراز آموزگار امیدˏ راهم!
راهˏ تو راهˏ زنده و جاویدˏ دل هاست!
راهˏ تو روشن در نگاهˏ سبزˏ فرداست!
تو زیرˏ بارˏ شب نرفتی روز بودی!
فرزانه و جان برکف و پیروز بودی!
یادت درخشان ای بهشتی همدمˏ ما!
وی مردمی آیینه یˏ همواره بر پا!
یادت درخشان ای بهارˏ تازه و ´تر!
وی مهربان سردارˏ بی همراهˏ با ´فر!
یادت درخشان ای شکوهˏ بیستون کوه!
وی سروˏ بر پا تا همیشه ۥگرد و ´نستوه!
یادت درخشان ای فروزان یاسˏ ۥبستان!
وی دشمنˏ تلخی و سرمایˏ زمستان!
یادت درخشان٬ یادˏ سبزت جاودان باد!
بادا روانت تا همیشه شاد و آزاد!
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0