رابطه اشعار شهریار و موسیقی

به قلم: علیرضا تبریزی


□ دکتر منوچهر جهانبگلو، در برنامه‌یی که از طرف دوستان و شاگردان استاد ابوالحسن صبا برپا شده بود، چنین گفته بود:

«هر روز و ماه و سال که از درگذشت استاد ابوالحسن صبا، استاد بی‌نظیر موسیقی ایران، می‌گذرد، فقدان او بیش از پیش آشکار می‌شود؛ ضایعه‌یی که بی‌شک تاکنون جبران ناپذیر مانده و هنر موسیقی کشور ما را هم‌چنان در سوگ و ماتم اندوهگنانه نشانده است. آیا هر ستاره‌یی که از آسمان ما فرومی‌غلتد، جمع ستارگان دیگر قدرت و توانایی آن را ندارند که جای نورافشانی آن را بگیرند و اقلاً کورسویی بزنند؟! در مورد بسیاری از بزرگان این مرز و بوم، این جمله مصداق راستین و صادقانه یافته است و اینک در مورد صبا خاموشی دردناک و جانگزاست که هم‌چنان در جای خالی او مقام کرده است. آیا صبا از سرشت ویژه‌یی بود؟ آیا به‌سان معجزه می‌مانست؟ چه چیز در او ویژگی خاص و استثنایی داشت؟ آیا او از آدمیان خاکیان و با سرشت ما آمیخته نشده بود؟»

استاد شهریار نیز به صبا علاقه‌ی خاصی داشت و سال‌هایی را که در تهران بود، همواره در مصاحبت او می‌گذرانید و اشعار متعددی برای او ساخت. به همین جهت، مرگ صبا اثری عمیق در او گذاشت و شعر «صبا می‌میرد» ثمره‌ی این اندوه عمیق است. شهریار ضایعه‌ی جبران‌ناپذیر مرگ صبا را با تمام وجود احساس کرده است:

عمر دنیا به سر آمد که صبا می‌میرد
ورنه آتشکده‌ی عشق کجا می‌میرد
صبرکردم به همه داغ عزیزان یارب
این صبوری نتوانم که صبا می‌میرد
غُسلش از اشک دهید و کفن از آه کنید
این عزیزی‌ست که با او دلِ ما می‌میرد
به غم‌انگیزترین نوحه بنالی ای دل
که دل‌انگیزترین نغمه‌سرا می‌میرد
دگر آوازه‌ی بوالقیس و سلیمان هیهات
هدهد خوش‌خبر شهر سبا می‌میرد
شمع دل‌ها همه‌ گو اشک شو از دیده بریز
کآخرین کوکبه‌ی ذوق و صفا می‌میرد
هر کجا درد و غمی هست بمیرد به دوا
این چه دردی‌ست خدایا که دوا می‌میرد
از گریبان غم و ماتم سنتور «حبیب»
سر نیاورده برون ساز «صبا» می‌میرد
عمر «شهنازی» و «استاد عبادی» باقی
قُمریان زنده اگر بلبل ما می‌میرد
ضرب «تهرانی» و آواز «بنان» را پرسید
گو کجایید که استادِ شما می‌میرد
آخرین شور و نوا بدرقه‌ی راه صبا
که هنر می‌رود و شور و نوا می‌میرد
از محیط خفقان‌آور تهران پرسید
که هنرپیشه‌اش از غصه چرا می‌میرد
مرگ و میری عجب افتاد در آفاق هنر
که همه شاهد انگشت‌نما می‌میرد
مردن مرد هنرمند نه‌چندان درد است
این قضایی‌ست که هر شاه‌وگدا می‌میرد
لیکن آن‌جاکه غرض روی هنر پرده‌کشید
دین و دل می‌رود و ذوق و ذکا می‌میرد
باغبان تا سر مهرش همه با هرزه‌گیاست
گل خزان می‌شود و مهرگیا می‌میرد
شهریارا نه صبا مُرد، خدا را بس کن
آن‌کـه شـد زنده‌ی جاوید کجا می‌میرد؟

شهریار در این شعر، نام تعدادی از موسیقی‌دانان را برده است. او باز در اشعارش از نوازندگان دیگر یاد کرده، از جمله: برای ابوالحسن اقبال آذر گفته:

بـوالـحـسـن اقبال آذر، افتخار شرق و غرب

شـهـرتی دارد جـهـانـگیـر و جمالی جاودان

برای احمد عبادی گفته است:

ز شـوق، سـوزِ دل آمـیـخـتم به  ناله‌ی ساز

کـه سـاز در کـف مـعـبـودِ مـن عبادی بود

برای حبیب سماعی:

سـنـتـور شـد یـتـیـم به داغِ حبیبِ خویش

بـیـمـار شـد تـرانـه به مرگِ طبیب خویش

شهریار در اشعارش هم‌چنین از قمرالملوک وزیری، علی‌اکبر شهنازی، سلیمی، قدیری، عذاری تارزن، عیسی کیهان‌پور، دلکش (عصمت بابلی)، بوذری، غلام‌حسین بنان، محمود تاج‌بخش، حسین تهرانی و ده‌ها نوازنده و خواننده‌ی دیگر، یاد کرده است.  ■

برای شهریار هوشنگ ابتهاج (ه‍ . ا. سایه)   با منِ بی‌کسِ تنهاشده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
منِ بی‌برگِ خزان‌دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگارِ دلِ من
بنگر این نقشِ به‌خون‌شُسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را ـ لیک
دلِ ما خوش به فریبی‌ست، غبارا تو بمان
هر دَم از حلقه‌ی عُشّاق، پریشانی رفت
به سرِ زلف بُتان سلسله‌دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم
پدرا! یارا! اندوه‌گُسارا! تو بمان
سایه در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
که سرِ سبزِ تو خوش باد کنارا! تو بمان