پایگاه خبری نمانامه: من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشتهی بیابان خضر الیاسم!
شما مرا از من گرفتید.
خیالات خود را به من چسباندید.
خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید!
قلعهگیر و خندقگذار و معجزهسازم کردید!
شاه مردان و شیر خدا گفتید!
از زمینم به چهارمآسمان بردید!
به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید!
در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
وای بر آنکه برده کند، و آنکه بردگی خواهد!
وای بر آنکه نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافتهی من برای رواج سکههای قلبتان!
به ذوالفقار خونچکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا سادهدلان را کیسه تهی کنید!
اى طبلى از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختید تا خود شکم بینبارى!
اى رگ گردن بر آورده، گردن زدن آیین کردى، که گردنت نزنند!
اى بالانشین، که حیا افکندى، دور نیست که افکنده شوى!
و ای ستم بر، که در مظلومیّت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟
و تو ای سوار بر رهوار تو بر سینه و سر زدی اگر کسی میدید، تا رکابت گیرند و چون بر زین نشستی، بر پیادگان خندیدی!
اى زادهی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایى که به نامم سوگند خوردى براى فریفتن خویش و دیگرى و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمى از فردا کن که آینه روبه رویت گیرند.
ذوالفقار این است، نه تیغ دو دم!
صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد . به سالها!
آنها که خود را به من میبندند، کاش آزادم کنند از این بند!
آنها که سوار بر مرکب روح سادهدلانند! آنها که لاف جنگ میزنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش میپرورند برای جنگ با حقیقت!
شما با من چه کردید؟!
بزرگم کردید برای حذفم!
راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهها از ابن ملجم پر است و از علی خالی!
شما دوستداران من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟
▪مجلس ضربت زدن _ بهرام بیضایی
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0