استاد محمّدعلی اسلامی نُدوشن
ما نه میتوانیم خود را انسانِ برتر بدانیم، و نه انسانِ فروتر، و نه از مردمِ دیگرِ دنیا جدا. مردمی هستیم با مقداری خصلتهای ناصواب، و در مقابل، مقداری امکانات. اگر کوشش نکنیم که این خصلتها را تعدیل کنیم، امکاناتِ ما عاطل خواهند ماند، و اکنون روزگار به درجهای از فشردگی و حسّاسیّت رسیده که دیگر نمیشود با مسائل بازی کرد.
ما از رسوبِ تاریخ سر برآوردهایم، در دست تندبادها به جلو رانده شدهایم، و بخشِ عمدهی استعداد و تلاشِ ما در این راه به کار افتاده که موجودیّتِ خود را نگه داریم.
بنابراین آنچه در ما عیب گرفته شده، از نوع تَذَبذُب، تقیّه، افراط و تفریط، تکرَوی، بیراهه جویی، اکنونبینی، کم توجّهی به اصول و معیار و منطق؛ نخست بدانیم که اینها کم و بیش زائیدهی مقتضیّات بودهاند، پس برای تصحیح یا تعدیلِ آنها باید مقتضیّاتِ تغییر پذیر را تغییر داد.
ما ملّتِ «موزائیک» هستیم، یعنی از ذرّه
ذرّههای حوادث، ماهیّت یافتهایم. زمانی «اَبَر قدرت» بودهایم و زمانی دیگر فروافتاده و زیر دست. در سرزمینی زندگی کردهایم که به قول حافظ «رباطِ دو در» بوده. درجهی حرارتِ هوا از مکانی به مکانی و از فصلی به فصلی، تا پنجاه درجه تفاوت میکرده، تَر سالی یا خشکسالی میتوانسته است شبحی از بهشت یا دوزخ را در برابرِ ما نهد. یک روز همه چیز بوده، و روز دیگر میتوانسته است هیچ چیز نباشد. اندیشهها و معتقدات بر حسبِ عوارضِ بیرونی، و «مَنویّاتِ» فرمانروایان رنگ به رنگ میشده.
اکنون دنیا رو به راهی دارد که بعضی از عوارضِ فیزیکی به دستِ بشر قابل تغییر شدهاند، به همراه آنها روحیّهها نیز میتوانند تأثیر پذیر از مقتضیّاتِ تازه گردند. یکی از عوامل عمدهای که همواره در چگونگیِ سِیرِ تاریخیِ ایران اثر داشته، جغرافیاست؛ یعنی ما در میانِ دو موجِ شرق و غرب قرار داشتهایم. در جوابگویی به جغرافیا، راهی که در برابرِ ما نهاده شده است حفظ موازنه است، یعنی بر پای خود استوار بودن. گرایش به یکی از دو قطب، تعادلِ بسیار باریک را بر هم میزند. ممکن است گفته شود این کار آسان نیست، اگر آسان نیست، ناممکن هم نیست. با اِعمال شیوهی درست میتوان قدرتهای ذینظر را بر سرِ این عقل آورد که مصلحتِ جهان و آنها و ایران، در رعایتِ این موازنه است. ایران در طیّ تاریخِ خود چنین نقشی داشته. حتّی در دورههای ضعف _مانند دورهی قاجار_ حفظ موازنه به او امکان داده تا استقلال گونهای برای خود نگاه دارد.
… شاخصی که هرگز در ارتباط با حکومتهای دیگر پشیمانی نمیآورد درجهی وابستگیِ آنها به ملّتشان و پیرویِ آنها از مَشیِ انسانی است، صرفنظر از آنکه تابع چه کیش و آئینی باشند: «ای بسا هندو و تُرک همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان». رسم دنیا بر این قرار گرفته بوده که اصولِ اخلاقیِ چندانی در رابطهی بینالملل حاکم نباشد (اَلمُلک عَقیم)، بخصوص در قرن بیستم و بعد از دو جنگِ جهانی، این درجهی اِبنُالْوَقتی به بالاترین حدّ خود رسیده. وقتی نفع اقتضا کرده، یکشبه دشمن مبدّل به دوست، و سیاه به سفید، و دشنام به تحسین شده، و یا عکسِ آن!
آشفتگیای که بر دنیا حاکم گردیده، علّتِ عمدهاش آن است که همهی مسائل از دیدگاهِ «خودپرستی» دیده میشود.
گاندی بر وابسته نگاه داشتنِ «وسیله و هدف» پافشاری داشت. میگفت: «روشِ ناپاک، هدف را ولو شریف باشد، آلوده میکند». در این اصل تردید نیست، زیرا قدمِ اوّل، سنگِ اوّل است که «گر نهد معمار کج، تا ثریّا میرود دیوار کج». درست است که نظرِ گاندی خیلی آرمان گرایانه بود، ولی عکسِ آن، «یعنی به گور کردنِ آرمان» هم، درجهای دارد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0