نگاهی به زندگی رادمردی آزاده با اندیشه هایی فراتر از زمان خویش

پایگاه خبری نمانامه: حاکمیت در ایران به همه ی کارهای مملکت برای بیش تر شاهان با شیوه ای براساس عادت در امر و نهی به ملت تحمیل و متداول بود، گفتار و دستور شاه اغلب به دور از هر معیار و ضابطه ای بیش تر فراخور حال صادر می شد و پس از انتشار دستور می بایستی ملت به ویژه مخاطب یا مخاطبان بی چون و چرا در اجرای امر و نهی شاهانه تن بدهند، در عدم اجرای دستور، این شاه بود که مجرم را به هر نحوی که دوست داشت دستور به سزای عمل می داد، او هر کس را که مایل بود مقام و منصب می داد و هر کس را که در نظرش خوش نمی آمد از کار برکنار می کرد، هم او بود به دنبال بهانه ای مجرم را با یک دستور کور و یا سر از تن اش جدا می نمود. گاهی محکومی را به دور از هر محاکمه ای به خاطر سر کیف بودن با الطاف شاهانه عفو می کرد! زمانی هم اقدام به مصادره ی اموال بخت برگشته ای می نمود و اگر هم میل داشت همان اموال را به نام مایملک شخصی، به هر کس که در امورات اش ذی نفع بود با همان الطاف شاهانه اعطا می کرد. گاهی برای کسب افتخارات در دوران حکومت اش از سر قدرت و هوس لشکر کشی می نمود، ولی اگر جنگی به او تحمیل می شد و یارای مقابله نداشت با دادن امتیازی به دشمن جارچیان را بسیج می کرد ندا سر دهند که شاه از کشت و کشتار حذر می کند و در اندیشه ی رفاه حال رعیت است. آن گاه با خیال آسوده به عیش و نوش شاهانه می پرداخت. اگر هم مقابله با متجاوز بر می خاست این ملت زیر یوغ شاه بود که به دم تیغ دشمن متجاوز فرستاده می شدند و دست آخر در صورت پیروزی و تسلط ملت فداکار به دشمن، قلم فرسایان خوش خدمت به شاه در ثبت رخدادنگاری این فداکاری و پیروزی جانبازان راستین مدافع وطن را به نام شخص شاه به ثبت می رساندند.

اطرافیان تملق گو و چاپلوسان عروسک نما هم آلتی بودند در دست شاه که وجود فرمایشی شان در مراحل مختلف به کارشان می آمدند.

طی زمان های متمادی این ملت درد و رنج شیده و غیرت مند بوده اند که برای رهایی از یوغ هر ستمی به ویژه از چنگال دشمن متجاوز به کشور در دفاع از جان و مال و ناموس، بی وقفه با ستمگر و متجاوز درگیر مبارزه ی بی امان بوده است. این ملت از جمله عشایر و کشاورزان تا نیل به آزادی و استقلال می بایستی در کنار امرار معاش روزانه، پی گیر مبارزه با دشمن می بودند و همیشه در آرزوی ایجاد امنیت همه جانبه با کسب لقمه نانی حاصل از دسترنج خود در کنار خانواده ی کم توقع اش در حسرت، زندگی را گذرانده است، او مدام با فقر و گرسنگی گرفتار زورگویی ها وجود و ستم حاکمان خودخواه و بیش تر خوش گذران و بدتر از آنان مالکان و خان های دست نشانده ی شاه و یا ماموران به اصطلاح معذور در اجرای اوامر زورگویانه ی شاه عمرشان سپری شد.

پرداخت مالیات های سنگین بار سنگین تری بر دوش ملت درد کشیده ای بود که زندگی را در حسرت دمی در داشتن آسایش و آرامش هر چند لحظه ای می گذراندند.

همه ی عمر به این ملت تحمیل شده بود که حفظ جان و تدارک آرامش وجود شاه میسر نمی شود مگر با کار و مشغت بار ملت. چنین اندیشه و برخوردی و در مقطع حکومت کریمخان زند، ملت ناباورانه احساس کرد در آرامش است و از آن زورگویی و ستمگری خبری نیست و تا اندازه ای از قید و بندها رهایی یافته است. در واقع طعم آزادی و آسایش نسبی را به طور عملی لمس و مشاهده می کرد، می دید.

پس از آن همه رنج و محروم بودن از حق اولیه انسانی در کشور، کریمخان به رفاه ملتش همت گماشته است. ساخت حمام جهت رعایت بهداشت، ایجاد راه های ارتباطی بین شهر و روستا، کاهش میزان مالیات و دریافت آن، تنها از افراد واجد شرایط، محبوس کردن مجرمینی که ملت از وجودشان در آسایش و امان نبودند به جای کور کردن و گردن زدن عده ای بی گناه و … باعث شده بود که پس از مدت های مدید در تاریخ ایران، ملت خود را در بهشت موعود احساس کند. عدالت کریمخان زند و تلاش او برای سازندگی کشور، موجب حیرت همگان شده بود. محمد احمد پناهی سمنانی می نویسد:

به موجب آرای مورخان، کریمخان در میان شاهان ایرانی یک استثناست. از زندگی و کارهای او گزارش های خواندنی داده است.

 

جلال الدین میرزای قاجار مولف تاریخ نامه خسروان با آنکه هرگز نسبت به دشمن خاندان خود نظر خوش نداشته است درباره ی کریمخان نوشته است گمان نمی کنم از آغاز جهان که این همه شهریاران آمده اند هیچ یک را چنین خوی نیک بوده باشد (۱)

در زمان کریمخان و جانشینان تا تسلط کامل حکومت قاجار، هجوم تجار و شرق شناسان اروپا و سفیران کشورهای اروپایی بیش از دوران گذشته به ایران آغاز شد. اینان در آغاز به نام تاجر یا شرق شناس و در سفرهای بعدی شان به عنوان سفیر وارد ایران می شدند. پناهی سمنانی می گوید :

این دوران آغاز شدت تلاش ها و کوشش های استعمارگران اروپایی برای دخالت در امور ایران است. انگلیسی ها از هر دری که رانده می شدند از در دیگر سر برون می کردند که ماجرای مفصلی دارد.

کریمخان زند با هوشیاری و بدبینی نسبت به انگلیسی ها به آنها اجازه جولان نداد. ملت ایران هنوز چهره از ستم حکام قبل از کریمخان نزدوده بود که مرگ او فرا رسید. مردم طعم آسایش و امنیت را با هزاران امید تجربه می کردند که با فوت کریمخان زند یک بار دیگر همه چیز در جهت ستمگری و جنایت واژگون شد و بر سر جانشینی وی جنگ های خانگی به راه افتاد و همگی به روی همدیگر شمشیر کشیدند تا آنجا که به کور کردن و گردن زدن یکدیگر هم قانع نشدند.

ستم ها و جنایت ذکی خان برادر ناتنی کریم خان و همچنین خواست ها و امیال حاج ابراهیم کلانتر فرزند هاشم از تبار یهودیان مسلمان شده شیراز که به شاه تراش مشهور شده بود، در این تحرکات و کشت و کشتار بی تاثیر نبوده است. سر بر افراشتن آغامحمد خان قاجار برای گرفتن انتقام خاندانش و رسیدن به تخت سلطنت، پنج سال پس از مرگ کریمخان بود.

یازده سال پس از فوت کریمخان، لطفعلی خان زند فرزند جعفر خان زند با اندیشه های پیشرفته به عنوان یک پدیده پای به میدان مبارزه گذارد.  طرح ها و افکار نوین این جوان بیست و سه ساله تا آن زمان در هیچ کجای دنیا دیده و شنیده نشده بود. ژان گور فرانسوی در این مورد می نویسد:

لطف علی خان… سلطنت خود را اعلام کرد و خویش را پادشاه ایران نامید و سکه زد و اولین کار بزرگی که پیش گرفت این بود که سه جاده شوشه بین شیراز و بوشهر، شیراز و بندر عباس، شیراز و بند لنگه احداث کند. احداث این سه جاده در آن عصر یکی از کارهای بزرگ عمرانی بود که سلاطین سلف نکرده بودند و لطفعلی خان با وجود جوانی دست به کار آن زد. دومین کار بزرگ او این بود که در صدد برآمد سدی روی رودخانه (موند) بسازد و آب آن رودخانه را بر اراضی طرفین سوار کند. – رودخانه موند رودی است که از کوه های فارس سر چشمه می گیرد – چون از آغاز خلقت یا حداقل از آغاز تاریخ ایران در آن اراضی زراعت نکرده بودند.

لطفعلی خان زند در جنگ و گریز با آغامحمد خان در اقصی نقاط کشور و در ارتباط با مردم تجاربی کسب کرد که این اندوخته ها برای سازندگی و آبادانی کشور و رفاه حال ملت مفید است. او متوجه محبوبیت به جا مانده کریمخان در میان مردم بود، از این رو آن خوی انسان دوستی درونی اش را که به ارث داشت دو چندان کرد و در حفظ رویه و روش اخلاقی خود، کوشید و همواره این خصلت را در عمل تا آخرین روزهای عمر کوتاهش به کار گرفت.

لطفعلی خان در سنین هیجده تا بیست و سه سالگی، زمانی که پدرش جعفر خان حکومت را به دست داشت و پس از آن که خود به سلطنت رسید با تمام نیرو اندیشه و اعمالش را در جهت آبادانی و رفاه حال ملت گذاشت. این جوان جسور در هجده سالگی کرمان و بم را از دست حاکمان ظالم به در آورد و معروف است که هر کس برای دادخواهی نزدش می رفت ناراضی بر نمی گشت.

همان طور که جنایات شاهان در ایران بر کسی پوشیده نیست عدالت کریمخان زنده و ایده و اندیشه ی نوین و روشن لطفعلی خان زند هم بر همگان ثابت و روشن است. لطفعلی خان با پیروی از حفظ عدالت کریمخان به گواه تاریخ و نوشته های بازمانده از مورخین، تفکر و اعمالش برای سازندگی کشور که همیشه نظر به آینده داشته است ناشی از صفات ذات درونی سواد و دانایی او بوده است. محمد احمد پناهی سمنانی به نقل از آمینه پاکروان می نویسد:

لطفعلی خان در کودکی از استادان خردمند بهره مند شده بود. او می توانست درباره اقلیم ها، شهرها، ستارگان و شعر سخن براند. شعر نیکو می سرود. در بحرانی ترین ساعت زندگی که ستاره بخت و اقبالش برای آخرین بار درخشید و فرو مرد و در چنبر گرسنگی و نومیدی گرفتار شد نامه هایی منظوم برای بدترین دشمنانش پرداخته است و این کار عاری از هرگونه خودنمایی بود.

ژان گور در ادامه گفتارش درباره لطفعلی خان زند می نویسد:

لطفعلی خان زند زمامداری روشن فکر بود که هرگز تبسم از لبانش دور نمی شد. و از لحاظ صورت و سیرت فرشته بود. هر کس او را می دید محبتش را در دل می پروراند.

خلق و خوی و لیاقت زمامداریش او را محبوب همه کرده بود او نامی درخشان از خود در تاریخ شرق باقی گذاشت.

ژان گور به نقل از سرهنگ گولد اسمیت انگلیسی می نویسد:

از کتب نویسندگان و جهانگردان اروپایی که به ایران مسافرت کرده اند بیش از مورخین راجع به لطفعلی خان زند می توان کسب اطلاع کرد و به سیمای آن شاهزاده دلیر و زیبا که جراتی بیش از جرات شیر داشته پی برد. لطفعلی خان به مناسبت داشتن دلیری کم نظیر و جرات خارق العاده شبیه به پهلوانان افسانه ها بود. که وقتی می دید تنها هستند و دشمن از هزار مرد سلحشور بیشتراست خود مبادرت به حمله می کردند و به تنهایی صف قشون هزار نفری را می شکافتند و از آن عبور می نمودند. خان زند چند بار از این شاهکارها نشان داد و اگر آن شاهزاده در مغرب زمین می زیست آوازه اش طوری طنین می انداخت که در صف قهرمانان دنیا جزء چهره های جاوید می شد.

در جای دیگر سرهرفورد جونزبریج مستشرق انگلیس که با لطفعلی خان ملاقات داشته است می نویسد؛

او (لطفعلی خان زند) بسیار با محبت و مهمان نواز بود و با تبسمی که هیچ گاه از چهره زیبایش دور

نمی شد هیچ کس ناامید  و دست خالی از نزد او نمی رفت.

لطفعلی خان زند با افکار روشن و نوین برای پیشرفت کشور و آینده نگریش، همچنین شجاعت، سخاوت، کشور داری، مردم داری، عدالت و علاقه به تحول در صنعت و هنر در مقایسه با کشورهای جهان آن روز به ویژه اروپای سال های ۱۷۷۰ میلادی یعنی زمانی که رنسانس انقلاب صنعتی در اروپا شکل نگرفته بود در دوره هجوم استعمارگران اروپایی، سرازیر شدن شرق شناسان و تاجران اروپایی به ایران و آغاز کشت و کشتارهای خانوادگی در خاندان زندیه بر سر جانشینی کریمخان زند، حیله ها و تررفندهای حاج ابراهیم کلانتر برای حفظ اموال شخصی و تدوام سمت و قدرت خود غارت منابع و اشیای قیمتی و حفاری های ٖآثار گذشتگان از جمله تاراج منابع علمی و هنری توسط یهودیان به خارج از ایران، برای بهبود حال ملت ایران طرح ها و ایده هایی را مطرح ساخت که برخی از آنها عبارتند از :

تامین زندگی ضعفا و افرادی که قادر به کار کردن نبودند.

تحصیل اجباری علم و فراگیری فن و دانش برای جوانان به خصوص دختران که تا آن زمان در هیچ کجای جهان رایج نبوده است.

تشکیل محلی برای تربیت افسر و سرباز (پادگان) به منظور حمایت و حفظ کشور در مقابل دشمن.

سد سازی برای جلوگیری از هدر رفتن آب های جاری کشور

گسترش ارتباط راه های بین شهر و روستا به منظور ارتباط اقوام و طوایف مختلف ایران برای داد و ستد تولیدات دستی و محصولات کشاورزی

توسعه صنعت در رشته های مورد نیاز کشور علاوه بر اسلحه سازی

ساخت کشتی های جنگی و بازرگانی جهت بهره برداری به موقع از آن

قرار دادن محدودیت جهت جلوگیری از ورود بی رویه اجانب به داخل کشور و کنترل مرزها ( به ویژه مرزهای آبی)

ایجاد مراکز برای گرفتن حقوق مظلومین

ثمره سیاست حاج ابراهیم کلانتر و دشمنی او با لطفعلی خان زند و ملت ایران و عدم همکاری او با تیره ها و نژادهای اقوام ایرانی، راهگشایی برای به قدرت رسیدن خاندان قاجار که نسبت به اقوام ایرانی بر ملت ایران دور و غریب بودند همیشه مورد پرسش اهل فن در تاریخ بوده است.

درباره مخالفت و دشمنی حاج ابراهیم کلانتر با لطفعلی خان زند، ژان گور می نویسد:

حاج ابراهیم چون نتوانست لطفعلی خان را آلت دست قرار دهد تا به نام سلطنت او، همه قدرت را به دست آورد، از در دشمنی درآمد.

اما به زودی متوجه شد که لطفعلی خان زند دارای اراده است و به ذاته دارای هنر کشور داری می باشد.

خان جوان زند شاید در تاریخ مشرق زمین نخستین کسی بود که در اندیشه ی تاسیس بیمه اجتماعی گام برداشت و اگر عمرش کفاف می داد آن را به وجود می اورد و گرچه آنچه می خواست به وجود بیاورد عنوان بیمه اجتماعی را نداشت اما نتیجه ای که از آن به دست می آورد چون نتیجه ای می شد که امروز بیمه اجتماعی به دست می آید. او می خواست ترتیبی بدهد که هر کس که نیروی کار کردن ندارد و نمی تواند معاش خود را تامین کند. مستمری بگیرد.

ژان گور در ادامه می نویسد:

خان زند به مناسبت زیبایی و حسن مشرب در همه جا و نزد همه کس محبوب بود و درباریان، ملازمان، سرداران و سربازان نمی توانستند از او دل بکنند. صفات پسندیده و زیبایی لطفعلی خان زند و روشنفکری آن جوان، وی را به کلی از ابراهیم کلانتر بی نیاز کرده بود و کلانتر می فهمید که بر خلاف انتظار و آرزوی خود نمی تواند لطفعلی خان را آلت دست بکند و این نخستین خصومت کلانتر نسبت به لطفعلی خان زند بود.

حاج ابراهیم کلانتر که به فرمان لطفعلی خان بر سر قدرت بود، به او خیانت کرد، همه تجهیزات جنگی و اموال سلطنتی و مالیات ها را به آغامحمدخان تحویل داد و پس از اسیر کردن خانواده ی لطفعلی خان خسرو میرزا پسر هشت ساله لطفعلی خان را به خان بابا ( فتحعلی شاه ) تحویل داد که کور و اخته شدن این کودک به دستور آغامحمدخان ماجرای بسیار غم انگیزی دارد و شرح ماجرای آن را آمینه پاکروان، احمد پناهی سمنانی، ژان گور، هرفورد جونزبریج و دیگران هر کدام به تفصیل نوشته اند.

آغامحمد خان فرزند کوچک تر لطفعلی خان را به نام ابولفتح خان را نیز پس از دستگیری لطفعلی خان در حضور خانواده او اخته کرد.

حاج ابراهیم پس از آن که وابستگی و سرسپردگی خود را بنا به مصلحتی که داشت به آغامحمدخان قاجار اعلام کرد و هر آنچه نقدینه و جواهرات در خزانه دولت بود، در اختیار آغامحمد خان گذارد. دروازه شهر شیراز را به روی لطفعلی خان بست و از ورود او به شهر جلوگیری کرد.

به دنبال خیانتی که حاج ابراهیم مرتکب شد،دشمنی آشکارش با لطفعلی خان ثابت شد و کشور را به سمت قهقرا و مخالف در جهت عکس ایده های لطفعلی خان سوق داد.

با این تغییر اوضاع، لطفعلی خان تنها و تهی دست با سپاهی بسیار کم و بی هیچ تجهیزات جنگی اما دور از هر پلیدی و آلودگی، آواره شهر و بیابان شد. در تمام مدت هرگز امید خود را برای رسیدن دوباره به حکومت از دست نداد و متکی به نیروی جوانی و بازو و شمشیر خود، به جنگ نابرابر با قاجار و کلانتر ادامه داد. شرح دلیری ها و شجاعت های لطفعلی خان در حملات و یورش به سپاه آغامحمد خان  را مورخین خارجی و بعدها در زمان سقوط رژیم قاجار نویسندگان و مورخین ایرانی به تفصیل نوشته اند.

اگر تاثیر تمدن های پیشرفته را از ادوار دور تا به امروز مورد مطالعه قرار دهیم در می یابیم تنها چیزی که نمی توان با هیچ ترفند و جنگ و زوری به ملتی تحمیل کرد. تمدن پیشرفته است که ملت خود در جست و جوی آن هستند. همچنین با پذیزش تاثیر تمدن پیشرفته هر ملتی بر ملت دیگر، در می یابیم افکار و طرح های لطفعلی خان زند بر رنسانس  در اروپا از پایه های تاثیر گذار و مهم بوده است. با خاطره نویسی های مستشرقین و گزارش های تجار و نمایندگان اروپایی به سرعت این افکار تجدد طلبانه در میان ملل غرب رواج یافت: مللی که برای احیای حقوق خود وارد تحول عظیم و جدیدی به نام انقلاب صنعتی شدند. گرچه انقلاب صنعتی اروپا همزمان با حکومت تیموریان در ایران شکل گرفت ولی به شهادت تاریخ تا سال ۱۷۹۰ میلادی اروپائیان کاری از پیش نبرده بودند و تنها در سال ۱۷۹۱ میلادی در اروپا زورگویان به گیوتین سپرده می شدند در حالی که در ایران لطفعلی خان و بیگناهان کشته می شدند.

برای دستگیری یا کشتن لطفعلی خان از دو طریق وارد عمل شدند. یکی حاج ابراهیم کلانتر با ارسال رشوه و قول و قرارها و دیگری تعیین جایزه از طرف آغامحمدخان قاجار هر دو امکانات وسیع و آن همه جاسوس به او دستیابی نیافتند ولی هرفورد جونزبریج شرق شناس انگلیسی به بهانه علاقه به دیدار لطفعلی خان او را در بیابان برهوت و بی آب و علفی یافت و حتی بحث معامله جواهرات سلطنتی همانند دریای نور، تاج ماه، و سیمین اکبرشاهی را که همراه لطفعلی خان بود به میان کشید که مخالفت و ناراحت شدن لطفعلی خان زند خود داستانی دارد. همین شخص به ظاهر شرق شناس در زمان به سلطنت رسیدن فتحعلی شاه قاجار به عنوان سفیر انگلیس به دربار او رفت!

در حالی که در ایران اکثریت ملت به دنبال آغامحمدخان قاجار و حاج ابراهیم کلانتر بودند که دیدیم توسط این عناصر ملت و کشور به چه قهقرائی رفت. در اروپا ملت اموال حاکم غارتگر را مصادره و صرف راه انقلاب صنعتی کردند و اکثر سرمایه داران همراه مردم بودند. ولی در ایران اموال و ثروت به حاج ابراهیم و آغامحمدخان اختصاص داشت و اموال ذی قیمت و دفینه های پیدا شده را هم توسط یهودیان با کمترین قیمت یا از طریق شهرهای شمالی ایران یا از راه بنادر جنوب به کشورهای خارج به تاراج دادند. در اروپا از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ میلادی رهبران زورگویی امثال لویی شانزدهم و ملکه او و لویی هفدهم را بر کنار کردند و سپس کشتند و بعد از آن زمان شروع کار دادگاه انقلابی بود و کنوانسیون ملی، جمهوری اول، اتحادیه مثلث روس- انگلیس و اتریش تشکیل شد. اما در ایران طی همان سال ها لطفعلی خان را به همراه جمعیتی از مردم بی گناه از جمله مردم غیور کرمان از دو چشم کور کردند و یک بار دیگر سایه شوم امر و نهی شاهانه، کشت و کشتار، غارت، چپاول،ظلم و ستم و دریافت مالیات های سرسام آور بر این سرزمین سنگینی کرد و بیدادگری به وسعتی بیش تر از گذشته به مرحله اجرا درآمد. از آن سو طرح های لطفعلی خان زند برای صنعتی شدن سر از اروپا درآورد و به ثمر نشست و راه انقلاب صنعتی را با انسجامی چشم گیر به پیش برد. ولی در ایران سیر قهقرایی، خفت و خواری توسط شاهان قاجار و با دخالت های بیش از اندازه دول اروپا در امور داخلی ایران به راهی رفت که بیانش دل و روح هر ایرانی آزاده ای را می آزرد.

و به قول محمد پناهی سمنانی:

این مداخلات به تدریج منجر به آن نوغ دخالت هایی گردید که شاهان قاجار بعدها به عنوان آلت اجرای نیات استعمارگر انگلیس قراردادهای خانمان برانداز و شومی را امضا کردند و دست استعمارگران غارت پیشه را باز گذاردند و سیادت سیاسی و اقتصادی آنها را به مردم محروم کشور ما تحمیل کردند.

××××

محمد علی خان سیستانی که با قدرت شمشیر لطفعلی خان و حکم جعفرخان زند ( پدر لطفعلی خان) به حکمرانی بم منصوب شده بود. وقتی از همدستی حاج ابراهیم کلانتر و آغامحمدخان قاجار مطلع شد، به تصور اینکه برادرش ( جهانگیر خان از سرداران لطفعلی خان ) اسیر آغامحمدخان است و به طمع دریافت جایزه تعیین شده از طرف آغامحمدخان در صدد خوش خدمتی برمی می آمد او برای حفظ قدرت و موقعیت خود بنای خیانت را گذارد. با وعده پرداخت انعام به سربازانش همه را بر علیه لطفعلی خان شوراند تا او را دستگیر کند. لطفعلی خان که به قصد خارج شدن از بم برای آوردن اسبش وارد قلعه و استبل شده بود، هنگام خروج سربازان محمدعلی خان دروازه را بستند تا او را در محوطه اصطبل تابستانی غافلگیر کنند. لطفعلی خان برای رهایی از این محاصره مبادرت به حمله می کند. از ساعات آغازین صبح روز واقعه تا غروب همان روز به تنهایی و دریک جنگ نابرابر پس از مقاومت زیاد در اثر فشار گرسنگی، تشنگی و خستگی روزها و شب های پیش از حادثه از پا در می آید و این جوان دلاور اسیر و تحویل آغامحمدخان می شود.

در کرمان آغامحمد خان ابتدا دستور به کور کردن او می دهد و بعد به تهران روانه و در دخمه ای نمور او را زندانی می کند. هنوز قدرت آغامحمد خان به همه جای سرزمین ایران آن روز استیلا پیدا نکرده بود. با اعمال فشار و زور بر ملت از هر گوشه و کناری عاصی و معترض می شدند. با حضور لطفعلی خان در تهران، مردم کوچه و بازار زمزمه بر آوردند که شاه کور ولی مرد صفت بهتر از عنصری خنثی و جنایت پیشه است. جاسوسان به سرعت این خبر را به آغامحمدخان رساندند و او هم بلافاصله دستور قتل وی را صادر کرد. جای تعجب است که مرگ او در زندان با فاصله ای نه چندان زیاد مصادف بود با مرگ لوئی هفدهم در اروپا که او هم در زندان به دستور انقلابیون کشته شد.

تفاوت ایده و تفکر این دو شخصیت برای کشورداری به درستی قابل تشخیص است. به هر حال درست پس از این حوادث، اتحاد چند کشور اروپایی شکل گرفت. ژان گور می نویسد:

وقتی جسد لطفعلی خان را برای شستن به غسال خانه ای واقع در نزدیک چهل تن تهران بردند، به اسکلتی شباهت داشت که پوستی روی آن کشیده باشند و کسی که آن جسد را می دید، فکر نمی کرد این کالبد آخرین شمشیرزن شرق است.

در جای دیگر می نویسد:

ولی فجایعی که  آغامحمدخان قاجار در مورد او مرتکب شد مرتبه اش را در تاریخ تا مرتبه یک شهید بالا برد.

دیگر روزگار، شمشیر زنی چون او تربیت نخواهد کرد. او را در امامزاده زید تهران دفن کردند بدون اینکه اثری روی قبر بگذارند.

پس از تسلط حکومت ایران ویران کن قاجارها در ایران، هیچ کس جرات نگاشتن شرح حقایق دوران زندیه به ویژه اندیشه و طرح های لطفعلی خان را برای حکومت داری نداشت و همه آثار و اهداف این طرح روش پیش رفت کشور را در خاکستر تاریخ محو و مدفون کردند.

جا دارد از نویسندگان و محققانی که بعد از حکومت قاجار همت به خرج دادند و با حس ایرانی دوستی شان، مظلومیت این جوان روشنفکر و قصه زندگی اش را به رشته تحریر در آوردند تشکر کنیم و کارشان را ارج بنهیم.

لطفعلی خان زند جزء مردان ترقی خواهی بود که امتیاز شجاعت و دلیری در میدان رزم را هم داشته است و تا آن زمان هیچ کس در ایران، دارای افکاری چنین پیشرفته برای دستیابی به یک زندگی کاملا نوین، متحول و متفاوت با گذشته نبوده است. بی شک نام او در ردیف دلاوران روشنفکر و خدمتگزار در تاریخ ثبت است. او تماما در اندیشه ی رفاه حال ملت و پیشرفت و ترقی کشور بود و به نیروی جوانی و صداقت خود متکی و مردی بود که در شرایط دشوار زندگی با همه فراز و فرودهایش، گوهر شجاعت و انسانیت خویش را آلوده پلیدی ها نکرد و همواره کوشید چه در اوج قدرت و سلطنت و چه در نهایت فقر و آوارگی انسان بماند.

 

محمود رضاخانی کرمانشاهی