آموزش کارگردانی فیلم داستانی (جلسه اول)

استاد آموزش: میلاد فلاح

کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه سوره تهران
فارغ‌التحصیل ممتاز کارشناسی ارشد سینما از دانشگاه تربیت مدرس
صلاحیت تدریس از دانشگاه تربیت مدرس

زمینه‌های فعالیت:

فیلمنامه‌نویس و کارگردان
مدرس دانشگاه و مجتمع فنی تهران
در واحدهای کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی

پایگاه خبری نمانامه: نظریه پردازی ایتالیایی به نام ریچیوتو کانودو برای اولین بار نظریه سینما بعنوان هنر هفتم را تئوریزه کرد. کانودو از مفهوم ایده که سالها پیش افلاطون از آن استفاده کرده بود بهره برد.  افلاطون در تاریخ فلسفه نظریه‌ی عالم مُثُل را مطرح کرد. او اعتقاد داشت دو عالم وجود دارد: یکی عالم مُثُل و دیگری عالم ماده؛ و عالم مُثُل  را از عالم ماده جدا کرد.

عالم مُثُل جایی است که مفهوم ایده یا idea  در آن شکل می‌گیرد . مثلا اگر ما در این دنیا میلیون‌ها درخت داریم همه این درختان تصویری از یک درخت مُثُلی در عالم مُثُل هستند . آن درخت مُثُلی درواقع ایده یا  idea ِ درخت است. پس طبق نظریه افلاطون هر چیزی که ما در این دنیا می‌بینیم یک کپی مجازی از آن ایده ازلی در عالم مثل است که آن ایده حقیقت آن شی است . مثلا اگر اینجا میلیون‌ها درخت می‌بینیم همه اشاره دارند به یک درخت ازلی که در عالم مثل وجود دارد. یعنی آن درخت ازلی که حقیقت درخت بودن است.

افلاطون نظریه ای به نام غار افلاطون دارد که در آن ما انسانها را به افرادی تشبیه می‌کند که رو به داخل غار بسته شده ایم و درکی از فضای بیرون از دریچه غار نداریم و تنها چیزهایی که در طول زندگی می‌بینیم سایه‌هاییست که روی دیوار رو‌به‌رویمان می‌افتد. مثلا سایه یک زرافه که در حال رد شدن از بیرون غار است. ما فکر می‌کنیم حقیقت زرافه همان سایه ایست که روبروی ما افتاده و هیچ درکی از جهان بیرون و آن زرافه حقیقی نداریم .

افلاطون این نظریه را تشبیه می‌کند به اینکه تمام این عالم ماده در واقع یک مجازی از عالم حقیقت هستند ، تمام این دنیا یک مجازی از عالم مثل است . او عالم ماده را به سایه های روی دیوار غار و عالم مثل را به همان حقیقت جهان بیرون تشبیه می‌کند. اگر انسانی که داخل غار بسته شده به بیرون غار برود می‌تواند آن حقیقت را ببیند و درک کند.

ریچیوتو کانودو از این نظریه افلاطون استفاده کرد و عنوان کرد که ما ۶ هنر قبل از سینما داشتیم که یک سری از آنها temporal arts  یا هنرهای زمان مندند ( که به حقیقت و ایده و جهان مثلی نزدیکند)

و یک سری دیگر plastic arts  یا هنرهای مکان مندند ( هنرهایی زمینی یا مادی )

 

موسیقی

که سمت ایده و عالم مثل قرار دارد . موسیقی جسمانیت ندارد و وابسته به زمان است. در واقع از نظر ریچیوتو کانودو موسیقی والاترین هنر است به جهت اینکه به جهان مثل نزدیکتر است و وجه مادی ندارد. در نهایت ما فقط اصوات و فرکانس ها را می شنویم .

ادبیات

در ادبیات هنر کمی مادی تر می شود؛ چرا که با کاغذ و قلم سروکار داریم . اما ادبیات هنوز به جهان ایده و عالم مثل نزدیکتر است .

رقص

ما در رقص با اشکالی که رقصنده بروز می دهد و فضاهایی که می شکافد روبرو هستیم، پس به مراتب از موسیقی و ادبیات مادی‌تر شده ایم؛ اما در رقص نیز زمان همچنان مطرح است. پس در رقص ما هم مکان مند و هم زمان مند هستیم . تئاتر را نیز می‌توان جزو همین گروه در نظر گرفت .

نقاشی

در نقاشی زمان فریز می شود ولی زمان درونی وجود دارد؛ پس هنوز کامل به زیر مجموعه هنرهای مکان مند نمی‌رسد .

پیکره سازی

پیکره ساز مطرح جهان میکل آنژ

زمان در این هنر متوقف شده است . مثلا پیکره های میکل‌آنژ: دیسک‌پران، موسی و … در ثانیه ای متوقف شده اند و کاملا مکانی و مادی اند و در آنها کمتر خبری از ایده، زمان و عالم مثل است.

معماری

کاملا مادی و مکان مند است . یک مکان فریز شده و مادی.

استقلال سینما

در انتها ریچیوتو کانودو مطرح کرد که سینما مجموع تمام این هنرهاست و از تمام این هنرها بالاتر است چون از همه آنها استفاده می‌کند.  سینما بعد از نظریه ریچیوتو کانودو به عنوان یک هنر مستقل یعنی هنر هفتم مطرح شد .

سوال: منظوراز زمان درونی در نقاشی چیست ؟

در نقاشی می‌توان هنوز مفهوم زمان را جستجو کرد ، مثلا در آثار موریس اشر زمان که  مساله اساسی او زمان است. برخی از آثار نقاشی زمان را در بر می‌گیرند.

به هر حال نقاشی جزو هنرهای plastic  است اما میزان مکان‌مندی اش از معماری کمتر است . در نقاشی حرکت درونی چشم داریم . اینکه وقتی یک نقاشی را می‌بنیم اول به کدام نقطه نگاه می‌کنیم، بعد به کجا و بعد به کجا. یعنی حرکت درونی ای که خود نقاش در نظر گرفته  تا چشم شما را روی اثرش حرکت بدهد . آن حرکت در واقع زمان می برد پس کمی این هنر را زمان مند می‌کند .

 

 

آیا این حرکت درونی رو توی معماری نداریم؟

قطعا داریم. هیچ هنری تماما زمان‌مند و یا مکانمند نیست. حتی موسیقی کاملا زمانمند نیست چرا که به ادوات موسیقی و حنجره نیاز داره. اما کانودو هنرها رو در یک گرادینت در نسبت با هم در جرگه‌ی مکانمند و زمانمند قرار داد.

انواع فیلم:

ما چند نوع فیلم داریم:

  1. فیلم داستانی یا به اصطلاح روایی یا narrative film یا همون فیلمی که شما بیشتر باهاش سر و کار دارید. مهمترین جشنوارش تو ایران، جشنواره‌ی فجره و جشنواره‌ی فیلم کوتاه تهران برای فیلمهای کوتاه. تو سینمای جهان هم هموطور که می‌دونید جشنواره کن و اسکار مهمترین جشنواره های دنیا هستن.
  2. فیلم مستند یا documentary film که جشنواره سینما حقیقت رو تو ایران داریم که مهم‌ترین رویداد سینمای مستند کشوره.
  3. فیلمهای تجربی یا experimental film که در واقع به فیلم‌هایی گفته میشه که یک تجربه‌ی جدیدی رو به تجربیاتی که تا به حال انجام شده در تاریخ سینما اضافه میکنن. یعنی فیلم‌هایی که به هیچ طریق ممکن جزو دسته های فیلم مستند و داستانی یا انیمیشن قرار نمی‌گیرن و یک تجربه‌ی جدیدی رو دارن به تاریخ سینما اضافه می‌کنن.
  4. فیلمهای انیمیشن که حتما باهاشون آشنا هستید و از کودکی فیلمهای انیمیشن زیادی رو دیدید.
  5. سینمای ترکیبی یا hybrid cinema که ترکیبی از دو یا سه تا از این انواع سینماست. مثلا ممکنه یک فیلم داستانی اواسطش از فرم مستند هم استفاده کنه، یا یک فیلم تجربی اواسطش از فرم انیمیشن هم استفاده کنه، یا یک فیلم انیمیشن یک جاهایی زنده بشه، داستانی بشه، اینارو بهشون میگن سینمای ترکیبی.

 

انواع فیلم داستانی:

  1. فیلم بلند: تو دنیا از فیلمهایی که حدودا ۹۰ دقیقه‌اند تا ۱۴۰ دقیقه نهایتا، البته فیلمهای طولانی‌ترم وجود داره مثل: فیلم‌هایی که جیمز کامرون می‌سازه،مثل آواتار ممکنه ۳ تا ۴ ساعت باشن ، یا مثلا فیلمی هم از بلاتار داریم تحت عنوان تانگوی شیطان که ۸ یا ۹ ساعته، به هر حال تجربیات بلندتر هم داریم تو تاریخ سینما، ولی اون چیزی که معموله ما از ۹۰ دقیقه تا نهایتا ۱۴۰ دقیقه رو فیلم بلند می‌شمریم.
  2. فیلم کوتاه نوع دیگه‌ی فیلم داستانیه که می‌تونه حتی از ۶۰ ثانیه شروع بشه. فیلمهای۶۰ثانیه‌ای تا زیر ۳۰ دقیقه رو فیلم کوتاه حساب می‌کنن و از بالای ۳۰ دقیقه رو تو جشنواره‌های فیلم کوتاه راه نمی‌دن و برای همون فیلم‌های بالا ۲۰دقیقه هم خیلی دردسر ایجاد می‌شه، پس اگر قراره فیلم کوتاه بسازید، سعی کنید که تو ۲۰ دقیقه نهایتا جمعش کنید، چون مخاطبی که رفته تو جشنواره‌ی فیلم کوتاه می‌خواد فیلم کوتاه ببینه و واقعا حوصله‌ی فیلم نیم ساعته‌ رو نداره؛ در نتیجه تو هیئت انتخاب ممکنه فیلمتونو به راحتی رد بکنن.

سریال‌های تلویزیونی: سریال‌های تلویزیونی رو نباید اینجا می‌آوردیم اما به خاطر اهمیت روز افزونش و اینکه ممکنه در نهایت شما سریال‌ساز بشید و کارگردانی سریال هم خیلی تفاوت چندانی با کارگردانی فیلم بلند نداره بحثش رو اینجا آوردم. سریالها الان در شرایط کرونا واقعا نقش مهمی رو دارن ایفا می‌کنن و تقریبا میشه گفت که جای فیلم بلند رو اشغال کردن و کاملا سبد فرهنگی خانواده‌ها رو تو سطح جهان دارن شکل میدن. سریال‌های خیلی زیادی داره تولید میشه که بودجه‌های هنگفتی داره. پلتفرمای بزرگی مثل نت‌فیلیکس توش وارد شدن و بودجه‌های هنگفتی رو در اختیار سریال‌ها قرار میدن. سریال‌های ترکیه‌ای دارن درآمد هنگفتی رو نسیب کشور ترکیه میکنن، سریال بازی مرکب خبرشو خوندم که حتی ارز آوریش برای کره‌ی جنوبی از صادرات لوازم خانگی‌شون بیشتر بوده.

تکنسین و هنرمند: بین تکنسین و هنرمند تفاوت وجود دارد

تکنسین یا اپراتور: در واقع کسیه که یک تکنیکی رو بلده، بلده با یک دستگاهی کار کنه، بلده با یک سیستمی کار کنه و فراتر از اون هم نمیره؛ اینو بهش میگن تکنسین. ولی بحث هنر یه مقداری متفاوته، هنر فراتر از تکنیک حرکت می‌کنه، می‌تونیم درش تحلیل های جامعه‌شناختی ،روان‌شناختی، فلسفی و حتی عرفانی رو ببینیم. هنرمند فراتر از تکنیک یا امکاناتی که پلتفرم در اختیارش قرار میده حرکت می‌کنه.

ما یک سری فیلمساز در طول تاریخ سینما داریم که زیرمجموعه‌ی نظریه فیلم‌ساز مولف یا سینماگر مولف قرار می‌گیرن. فیلمسازانی‌ هستن که دارای ایدئولوژی ثابتن، به این معنی که رد پا و مهر و امضاشون تو تمام آثارشون دیده میشه.  هر فیلم آلفرد هیچکاک رو ببینید، نظریات فروید رو درش به وضوح می‌بینید ، به اصطلاح از یک انسجام محتوایی برخورداره آثاره هیچکاک، یعنی همه‌ی آثارش داره یک چیز رو میگه و این حرفیه که خودش زده، که: من یک فیلم بیشتر نساختم در تو طول عمرم.

همینطور اگر شما یک اثر از آندری تارکوفسکی ببینید و اسم فیلمساز رو از اول و آخرش حذف کنید، کسی که با تارکوفسکی آشنا باشه می‌فهمه که اینو قطعا تارکوفسکی ساخته، همینطور کوبریک، برگمان، جارموش ، ترنس مالیک و…

فیلمسازان مولف، فیلمسازانی هستن که به یک نحوی به سویه‌ی هنری و آرتیستیک سینما نزدیکترن. همه‌شون این ویژگی رو دارن که دارای تفکرن. مثلا ترنس مالیک همه‌ی فیلم‌هاش کاملا هایدگریه.یا مثلا رابطه بین بلاتار و اندیشه های نیچه، عرفان شرق در آثار تارکوفسکی و همینطور باقی کارگردانان مولف دیگه.

نکته:  هر کسی که فیلمنامه‌شو خودش می‌نویسه الزاما نمیشه گفت مولفه. اون چیزی که می‌تونه فرد رو تبدیل به یک فیلمساز مولف یا هنرمند بکنه اینه که از یک تفکر منسجم برخوردار باشه، یک تفکری که تو همه‌ی فیلم‌هاش داره بسط پیدا می‌کنه و وابسته به اون هر چقدر که سن کارگردان بالاتر میره و پخته تر میشه اون اندیشه‌ها هم پخته تر میشه و شما می‌تونید رد پای این پختگی رو کاملا تو آثارشون ببینید. پس اگر یک فیلمسازی برای پول یا شهرت و جایزه فیلم می‌سازه و هر فیلمش داره یه چیزی رو میگه، نمی‌تونه سینماگر مولف باشه؛ حتی اگر همه‌ی فیلمنامه هاشو خودش بنویسه. مثلا تفاوت بین استیون اسپیلبرگ با فیلمسازان مولف اینه که اسپیلبرگ هر چیزی رو می‌سازه، یعنی خیلی نمیشه رد پای تفکر خاصی رو تو آثارش دید. میشه استیون اسپیلبرگ رو بهترین تکنسین تاریخ سینما دونست به خاطر اینکه تفکر مولف و انسجام فکری نداره ولی در حد کمال تکنسین فوق‌العاده‌ایه. فیلم‌های خارق‌العاده‌ای ساخته اما نمیشه با تارکوفسکی، برگمان، کوبریک، بلاتار، ترنس مالیک و کیارستمی مقایسه‌ش کرد چون اینها مولف اند و وابسته به سویه‌ی هنری یا آرتیستیک سینمان.

چگونه تنها یک تکنسین نباشیم؟

چطور پامون رو از یک تکنسین صرف بودن فراتر ببریم.

جستجوی حقیقت

تمام این فرآیند صاحب اندیشه شدن و صاحب جهان بینی شدن از جستجو می‌گذره. جستجوی حقیقت. حتی اگه حقیقتی وجود نداشته باشه این چیزیه که شما باید از طریق جستجو بهش برسید؛ چون پختگی شما از این جستجو میاد.

 

 

این یک جمله‌ای از انجیل متاست: به درخواست کردن ادامه بدید و به شما داده خواهد شد، به جستجو ادامه بدید و شما پیدا خواهید کرد، به در زدن ادامه بدید و در برای شما باز خواهد شد، برای هر کسی که درخواست می‌کنه رسیدنی هست و هر کسی که جستجو می‌کنه پیدا می‌کنه و هر کسی که در می‌زنه دری براش باز میشه.

یکی از ویژگی های اصلی‌ای که هنرمندان دارن جستجو‌گریه. اینکه راجع به سوالات اساسی تاریخ فلسفه، که مولانا توی یه بیت خلاصه‌ش کرده : از کجا آمده‌ام،آمدنم بهر چه بود به کجا می‌روم آخر… سوال دارن. واقعا فیلمسازان مولف در مورد پرسش‌های بنیادین سوال دارن و میرن به سمت این که اون سوال هارو برای خودشون حل کنن.

 

 به صد آیینه دیدم خویشتن را                              به هر یک که رسیدم گفتم آنم    (شیخ بهایی)

 

این یک حقیقته که شما حقیقت رو در هر مرحله یا هر سنی از زندگیتون به صورت متفاوتی درک می‌کنید و به هر کدومش که می‌رسید فکر می‌کنید اون حقیقت نهاییه ولی حقیقت اینه که دو سه سال که می‌گذره می‌فهمید که اون دیدگاه قبلی که نسبت به حقیقت داشتید یک خامی‌ای درش بوده و حالا هم فکر می‌کنید چیزی که الان بهش رسیدید حقیقت نهاییه؛ منتها از سه سال بعدتون خبر ندارید و همین رشد شما توی این منزلهاست که شما رو تبدیل می‌کنه به آرتیستی که صاحب تفکر و جهان‌بینی عمیقه.