به قلم: پروفسور سیدحسن امین
استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسگو کالیدونیا
۱- ابعاد جغرافیایی
مجمعالجزایر بحرین، مرکب از سی و پنج جزیرهی بزرگ و کوچک واقع در کرانهی جنوبی خلیجفارس به وسعت ۶۲۲ کیلومتر مربع است. بزرگترین این جزایر، همان جزیرهی بحرین (= شامل بندر منامه) است که پس از جزیرهی قشم، بزرگترین جزیرهی خلیجفارس است. دومین جزیرهی بزرگ این مجمعالجزایر، محرّق یا محرّک است.
جمعیت بحرین، نزدیک به هشتصد هزار نفر است و اکثریت مردم آن ایرانیتبارند. از جهت مذهبی، اکثریت مطلق یعنی شصت درصد ساکنان بحرین، شیعه، بیست درصد سنّی و بقیه مسیحی یا هندوییاند. از قدیمالایام، شیعیان بحرین را بحارنه (= بحارنه جمع بحرانی، مانند بیاهقه = جمع بیهقی، قزاونه = جمع قزوینی و تبارزه = جمع تبریزی) میخواندهاند و در مقابل اهل سنّت ساکن آن منطقه را بحرینی (نه بحرانی) میگفتهاند.
۲- سابقهی تاریخی
بحرین بر پایهی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جداییناپذیر از سرزمینهای ایرانی بهشمار میرفته است. قدیمیترین حماسهی منظوم جهان که با نام گیلگمش در تمدن سومری در حوالی ۳۲۰۰ق.م. در منطقهی هلال خصیب Fertile Crescent (= از خلیجفارس تا سرچشمههای دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمهبشری و نیمهخدایی آن حماسه را بحرین = دیلمون – به زبان آسوری تیلمون – میشناساند. دیلمون که «بهشت سومری»ست، واژهیی ایرانیست؛ همچنان که نام قهرمان آن حماسه، گیلگمش (= گیل + گاومیش) نیز ایرانیست.
بحرین در عصر هخامنشیان که در حدود ۷۰۰ ق.م. حکومت خود را در مناطق جنوب غربی ایران آغاز کردند، با نام «نیدوککی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در ۵۳۹ ق.م. فتح بابل بهدست کورش کبیر، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گرهه Gerrha دادند.
پس از حملهی اسکندر در ۳۳۱ ق.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبائل مهاجر عرب به این جزایر راه یافتند و در سیستم ملوکالطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند، تا آنکه اردشیر بابکان موسس سلسلهی ساسانی در ۲۶۶م حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت، شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آنجا بنا نهاد که یکی از آنها «خِط» [خِتّ] یا «فنیاد اردشیر» [= بنیاد اردشیر] نام گرفت؛ چنانکه ابنبلخی ضمن گزارش کارنامهی اردشیر نوشته است:
«و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جملهی آن است و چند پارهشهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و…. شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزهی خطّی [خِتّی] از آنجا خیزد و این جمله او بنا کرده است.»۱
بعدها هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در ۳۰۲م به سلطنت رسیده بود، در ۳۰۹م در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد. جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت ۳۰۹-۳۳۷م)، بههمین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنانکه ابنبلخی گوید:
« او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همهی اطراف، مفسدان دستبرآورده بودند و برخصوص عرب دستدرازی بیشتر میکردند و چون به حدّ بلوغ رسید،… بزرگان لشکر را جمع کرد… و وزیران را گفت… آغاز به جهاد عرب خواهم کردن… سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند… و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند، الا اینکه همه یا کشته یا گرفتار شدند… پس مرد را می آوردی و هر دو کتف او به هم میکشیدی و سولاخ میکردی و حلقهیی در هر سوراخ کتف او میکشیدی… و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی.»۲
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی بهعمل آورد و بخشهای جنوبی کشور را باعنوان نیمروز نامبردار کرد. اسپهبد (= فرمانروای کل) نیمروز (= فرماندار) ؟ معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده میشد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز میرفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عربها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنانکه به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (= بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری بهنام علاء بن عبداللّه حضرمی نامهیی به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه بههنگام حملهی اعراب و سرانجام یکی از شهرهای بحرین بهنام «زاره» که مرزبانی ایرانی بهنام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حملهی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.۳
در باب فتح بحرین، ابنبلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» مینویسد:
«آغاز گشایش پارس به اول اسلام،چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرهیی بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامهیی نبشت… تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ میکردند و بعد از آن دیگر باره، عمل بحرین و عمان به عثمانبن ابیالعاص ثقفی داد… جزایر با ولایت پارس رود… و چون این جزایر، گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند… و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود… لشکری عظیم جمع آورد… یکی از مقدّمان عرب… نیزه بر سینهی شهرک زد و بکشت…»۴
بدینگونه مسلّم است که به هنگام حملهی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیتهای مذهبی بویژه نخست اهل رده و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مستقر – از شهرکهای بحرین – در اوج جنگهای اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتیهای مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. بهحدی که قرمطیان بحرین – در نوعی همسویی نظامی با اسماعیلیهی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغدادسخت ایستادگی کردند و حتا در ۳۱۷ ق – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوهیی) – به مکه لشکر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند. ناصر خسرو قبادیانی (وفات ۴۸۱ ق) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب میکرد که از دیدار و کمک هممسلکان خویش بهره برد، از جزیرهی بحرین یاد کرد است:
«چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیرهییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند.»۵
در نیمهی دوم قرن پنجم، حکومتگران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در ۴۶۹ ق / ۱۰۷۶م با کمک ملکشاه سلجوقی حکومتی شیعی در آنجا بنیاد نهادند که یکصد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسلهی حاکمان عیونی در ۶۳۶ ق / ۱۲۳۹م بهدست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نمایندهی خلیفهی عباسی از بحرین، برافتاد و یکبار دیگر، بحرین بهعنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره میشد، چنانکه شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچهی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمانروایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریضتر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمینه عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنهی عمان و قلهات و تمامی بندرگاههای خلیجپارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند.»۶
در ۷۲۵ق امیر تالش چوپانی – از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرفالدینشاه اینجو را به تصدی امور مامور کرد. اما این نایب اندکاندک، مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در ۷۳۴ ق محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس و در نتیجه بحر که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آلمظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که بهنام شاه شیخابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه میخواندند و به ایشان خراج میدادند.۷ حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیرهی بحرین از اقلیم دوم… داخل فارس و از ملک ایران است».۸
هنگامیکه پرتغالیها به خلیجفارس وارد شدند، در بحرین قلعهیی ایجاد کردند، ولی روسای قبیلهی بنیجبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکردند، سر از ربقهی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در ۹۱۳ ق / ۱۵۰۷ م به بحرین لشکرکشی کردند و قبیلهی بنیجبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰ق حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالیها و از سوی دیگر عثمانیها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیجفارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّهوردیخان سردار نامدار شاهعباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشکر کشید و در نتیجه بحرین از ۱۰۱۰ق / ۱۶۰۱م دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره میشد. در ۱۰۴۰ق / ۱۶۳۰ م امام قلیخان – فرزند اللّه وردیخان – کشته شد و سوند وک سلطان زنگنه و پس از او به تناوب دهها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در ۱۱۲۷ق / ۱۷۱۵م سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطفعلیخان والی فارس در ۱۱۳۰ ق به زحمت توانست از عمانیها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از ۱۱۳۶ق به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – همچون دیگر بخشهای ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عربهای محلی بود.
نادرشاه افشار پس از تاجگذاری در ۱۱۴۸ق، محمدتقیخان بیگلربیگی فارس را مامور تصرف بحرین کرد. محمدتقیخان پس از تصرّف مجدد بحرین، کلید قلعهی بحرین را برای نادرشاه فرستاد و نادر شخص او را به امارت آن جزایر منصوب کرد. از کشتهشدن نادر تا چند سال دوباره بحرین، حالت عادی نداشت. کریمخان زند، در ۱۱۹۰ق شیخ نصر فرزند شیخ ناصر را به حکومت بحرین تعیین کرد و او برای اخذ مالیات به بحرین رفت. امپراتوری استعماری بریتانیا که در عصر شاهعباس صفوی برای بیرون راندن پرتغالیها از خلیجفارس به ایران کمک کرده بود، از ۱۲۳۶ق / ۱۸۲۰م زیر پوشش بهانههایی قانونی چون مبارزه با دزدان دریایی و تحریم بردهفروشی، پایههای حضور مستقل خود را در آبهای خلیجفارس محکم کرد و از ۱۲۶۴ق / ۱۸۴۷م از شیخ محمد بن خلیفه اجازه گرفت که تمام کشتیها و مردم بحرین را تفتیش کند. هنگامیکه شیخ محمد مزبور، برای نجات از شرّ انگلیسیها با والی فارس و پادشاه ایران به مکاتبه پرداخت و ضمن تمکین از حاکمیت ایران از دولت ایران تقاضای کمک کرد، انگلیسیها با استفاده از قدرت نظامی خود بحرین را تصرف کردند و با برکناری شیخ محمد و برادرش شیخ علی، شیخ عیسی بن علی را به روی کار آوردند. شخص اخیر با نمایندهی دولت استعماری انگلستان، دو معاهده امضا کرد که بدون اجازهی انگلستان با دولت دیگری – یعنی ایران و عثمانی – رابطه پیدا نکند وجز دولت انگلستان هیچ کشور دیگری در بحرین نمایندهی سیاسی نداشته باشد. بدینگونه رسماً بحرین، تحتالحمایهی انگلستان شد.
انگلیس از ۱۳۰۲ش / ۱۹۲۳م در بحرین نمایندگی دائمی (= فرمانده سرزمینی) تاسیس کرد و در این مقام در ۱۳۰۶ش / ۱۹۲۷ با عربستان قراردادی بست که مورد شکایت ایران قرار گرفت. در ۱۳۱۰ که انگلیس با الزام شیخ بحرین به امضای قراردادی جدید، تسلط خود را بر بحرین محکمتر کرد، دولت ایران در ۱۵ تیر ۱۳۱۰ در قالب نامهیی سرگشاده به امضای عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار بدفرجام رضاشاه پهلوی) به سر رابرت کلایو (وزیر امور خارجهی وقت انگلیس) نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمام دول در حقوق بینالملل عمومی… اقتضا دارد که دولت بریتانیا به ایران حق بدهد که سرزمینهایی را که مالکیت ایرانی آنها شناخته شده است،رسماً مطالبه کند.»۹
بهرغم این اعتراضها از سوی دولت ایران که به طور مستمر تا ۱۳۱۳ تکرار میشد، انگلیس در ۱۳۱۴ش/۱۹۳۵م پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و بههمین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تاسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از اینکه انگلیس در ۱۳۴۵ ش / ۱۹۶۶ م پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیشتر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامیکه انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهایش را از مشرق سوئز بیرون خواهد برد و لذا پیشنهاد تأسیس دولت «امارت عربی» را با نه شیخنشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئهی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
۳- اقدامات ایران برای الحاق بحرین به ایران
قبل از تصمیم ناگهانی و بیسابقهی محمدرضاشاه در اواخر سال ۱۳۴۸ به انصراف از حق حاکمیت ایران بر بحرین و «تاختزدن» حاکمیت ایران بر مجمعالجزایر بحرین با اعادهی حاکمیت ایران بر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک، بحرین جزء لاینفک (= بخشی جداییناپذیر) ایران قلمداد میشد. دولت ایران در آبان ۱۳۳۶ طیّ لایحهیی بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان وزیر امور خارجهی وقت در پاسخ به اعتراضات انگلیس و دولتهای عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست» در همین اوان، محمود فرخ (معتصمالسلطنه) هم استاندار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استانداری بحرین نام گرفت.
در ۱۳۴۰ شیخ بحرین بهنام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخ عیسی در بحرین زیرنظر انگلیسیها به حکومت رسید. ایران نیز به جنبوجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی – امنیتی» لازم – از جمله اعزام ماموران ساواک به شکل مسافر، توریست و بازرگان به بحرین از یکسو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی بهعمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآوردند.۱۰
هفتهنامه تهران مصور به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز درهمان سال ۱۳۴۰ نوشت که اگر سپهبد تیمور بختیار به نخستوزیری برسد، «آزادی بحرین یکی از برنامههای ایشان خواهد بود.»۱۱
این نقشهی «آزادسازی» بحرین را اوّلبار سپهبد حاجیعلی رزمآرا که در بهار ۱۳۲۹ به نخستوزیری رسید و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوریکردن ایران را داشت، در توطئهیی کشته شد، در سر میپرورانید. رزمآرا قصد داشت با آرامسازی و تنشزدایی، هر سه دولت انگلیس، امریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسالهای ملیکردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینهی رزمآرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخستوزیریاش – یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر ۱۳۴۱ و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند ۱۳۴۲ – در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزایر را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید.»۱۲
باری، گزینهی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزمآرا در زمان نخستوزیریاش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دورهی ریاستاش بر ساواک، مطرح بود. اینگونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حق حاکمیت از سوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقهیی، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانهیی نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت ۱۳۴۹ به رغم دعاوی عراق بر «شطالعرب»، با پشتیبانی جتهای جنگندهی نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و برد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامیکه تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد. در سطح بینالملل، هم، دولت آرژانتین در اردیبهشت ۱۳۶۱ / مه ۱۹۸۲ با دعوی حاکمیت بر مجمعالجزایر فالکلندز Falklands در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزایر را با پیادهنظام خود تصرّف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری مارگرت تاچر با لشکرکشی و نیز غرقکردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابلهی مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزایر بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد. با این همه، آرژانتین هیچگاه دست از ادعای حاکمیت خود برنداشته است، و همچنان از هر موقعیتی برای حمله به موضع استعماری انگلیس و تجدید دعوی خود استفاده میکند؛ چنانکه آخرین بار در نهم مرداد ۱۳۸۷ / ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۸، کریستینا فِرناندز دُکرچنر Christina Fernandez de Kirchner رییسجمهور آرژانتین در دیدارش با آوازخوان معروف و محبوب غرب مادونا Madona با صراحت از حاکمیت آرژانتین بر این مجمعالجزایر سخن گفت و شکایت کرد که: «دولت انگلیس به رهبری مارگارت تاچر در عملیات نظامی بر آرژانتین پیروز شد اما هیچگاه قادر نخواهد بود که چهرهی استعماریاش در قرن بیست و یکم را مخفی کند.» 13
سوابق حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت آرژانتین بر جزایر فالکندز مشابه بود و اگر ایران در نتیجهی تحرّک نظامی با خطر عکسالعمل متقابل انگلیس مواجه میشد، با توجه به منفور بودن سوابق استعماری انگلیس در مصر، عراق، خلیجفارس، فلسطین، هند، پاکستان و بنگلادش اکثریت ملتهای مسلمان جهان طرف انگلیس را نمیگرفتند و به فرض که ایران از جهت نظامی مغلوب میشد، از جهت سیاسی و وجاهت بینالمللی محبوب ملل استعمارستیز جهان میشد و در فضای سیاست دوقطبی جهان، بلوک شرق هم قبل از اینکه ایران را در سازمانهای بینالمللی محکوم کنند، انگلیس را محکوم میکردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهدهیی در باب بحرین (بهخلاف اروندرود) اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی میزد و حتا در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابلهی نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی عکسالعمل نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم در برابر این اقدام نظامی برای اعادهی حاکمیت ایران بر بحرین، دور از ذهن نیست؛ چنانکه هنگامیکه سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مراد میرزا حسامالسلطنه فتح کرد، دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس نیروی دریایی به مانور پرداخت و به دولت ایران اولتیماتوم داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسالهی بحرین در دورهی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاهقاجار که انگلستان بزرگترین امپراطوری روی زمین بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال ۱۳۵۰ش / ۱۹۶۸م دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس در آستانهی عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحدهی عربی» متوسل به لشکرکشی نمیشد. امریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت،در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غم آن جلوگیری از نفوذ شوروی بود. لذا به احتمال قوی، همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیرنظر گرفتن شوروی داشت، با ادامهی آن پایگاه در بحرین هم با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به معارضهی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. لذا اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و امریکا، از جهت جوّ بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پا درمیانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایه اش بر «استعمارزدایی»ست، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت، در آن برههی خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرّف عملی بحرین – همانند تصرّف جزیرهی ابوموسی و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود – شاید حرکتی بود که به «ریسک» میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیت توسط به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بینالمللی و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند؛ چنانکه:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکرهی دور میز را رعایت نمیکرد، برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از رفراندم ۶ بهمن ۱۳۴۱ در مسالهی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی) و عدهیی از دانشجویان (از جمله رضا مصطفوی دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقهیی هم نه تنها برای تصرف جزیرهی ابوموسی از تحرکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظفار به خواهش سلطان عمان به آن کشور لشکرکشی کرد. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیهی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چهگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشکر بفرستد؟۱۴
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمیدانستند – گزینهی نظامی را به کلی منتفی دانست و بهعکس در مسالهی ظفار چون آمریکا و انگلیس میخواستند که جلوی نفوذ کمونیسم را در خلیجفارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحهی ایرانی و بهخطر افکندن جان سربازان ایرانی به ظفار نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیستهای یمن جنوبی یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
باری، توسّل ایران به تحرّکات نظامی در مسالهی احقاق حق ایران در بحرین اخلاقاً و قانوناً بسی موجهتر از اقدام مشابه نظامی ایران در مسألهی ظفار بود چرا که در طول چهل و چند سالهی اول قرن چهاردهم هجری دولت ایران همیشه از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد. برای مثال، ایران در شهریور ۱۳۰۱، قیمت تمبر برای مرسولات پستی به بحرین را «مانند سایر نقاط ایران» معیّن کرد و در اسفند همان سال، عدهیی از اشخاص سرشناس بحرین از وزارت پست و تلگراف ایران طی نامهیی تقاضا کردند که دفتر پستی بحرین را نیز بهعنوان یک جزیرهی ایرانی رأساً اداره کند. در همین سال، مردم بحرین برای پیوستن به ایران «حزب نجات بحرین» را برای «استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی» به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی – از روحانیون شیعهی بحرین – تشکیل دادند و شرط عضویت در حزب را از حفظ داشتن لااقل دو اصل از اصول قانون اساسی ایران دانستند. همزمان با این تحرکات، کمیسیون مشترکی (متشکل از نمایندگان وزارت خارجه و وزارت فواید عامه) در ۲۹ اسفند ۱۳۰۱ش / ۱۹ مارس ۱۹۲۲ برای اعادهی عملی حاکمیت ایران در بحرین تشکیل شد و سرانجام در ۱۳۰۳ش / ۱۹۲۴م در مطبوعات کشور و نیز در صحن مجلس شورای ملی، پیشنهاد شد که برای نمایندگی مردم بحرین در مجلس شورای ملی فکری اساسی شود.۱۵
هنگامیکه دولت انگلستان (بهعنوان دولتی که بحرین را تحتالحمایه داشت)، در ۱۳۰۶ش / ۱۹۲۷م قراردادی با عربستان سعودی راجع به بحرین (و قطر و امارات متصالحه) امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن بهعنوان تجاوز به تمامیت ارضی ایران به جامعهی ملل شکایت برد. وزارت امور خارجهی ایران، همچنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر ۱۳۰۶ / ۲۲ نوامبر ۱۹۲۷ یادآور شد که:
«مالکیت ایران بر بحرین محرز… است و… [مادهی ۶ معاهده] تا درجهیی که مربوط به بحرین است، برخلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهیی که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. علیهذا دولت ایران به این قسمت از معاهدهی مذکور جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلیس به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند.»۱۶
مهدیقلیخان مخبرالسلطنهی هدایت در مقام نخستوزیر، طی شکواییهیی که در ۲ آذر ۱۳۰۶ / ۲۳ نوامبر ۱۹۲۷ به دبیرخانهی جامعهی ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلّم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراضنامهیی را که دولت ایران به انگلستان داده بود، به جامعهی ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحهی ۶۰۵ «روزنامهی جامعهی ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید و چون وزارت خارجهی دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین، انکار کرد، وزارت امور خارجهی ایران مجدد در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ / ۲ اوت ۱۹۲۸ خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچوقت دولت مستقلی بهنام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نکرده است و بنابراین قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمیتواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود.
بعد از آن، دولتمردان ایران در ۱۳۰۹ در زمان وزارت امور خارجهی محمدعلی ذکاءالملک فروغی، در ۱۳۱۰ طی نامهیی به قلم عبدالحسین تیمورتاش خطاب به وزارت امور خارجهی انگلیس و در ۱۳۱۳ در زمان وزارت امور خارجهی باقر کاظمی مرتب موضوع حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکتهای نفت آمریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت آمریکا نیز اعتراض کرد. اما بهعلت ضعف جامعهی ملل و بعد شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ راه بهجایی نبرد. در زمان نهضت ملیشدن صنعت نفت، لایحهی ملیکردن صنعت نفت مورخ اسفند ۱۳۲۹ شامل ملیکردن «شرکت نفت بحرین» نیز میشد.
در پی بیرون راندن انگلیسیها از ایران و خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیسی، طومارهای بسیاری از بحرین به امضای طبقات مختلف مردم بحرین به تهران میرسید. دکتر مصدق قصد داشت پس از حل مسالهی نفت نسبت به بازگرداندن بحرین به ایران نیز اقدام کند.
در فاصلهی چهل و پنج سالهی ۱۳۰۱ تا ۱۳۴۶ ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحهی موّرخ آبان ۱۳۳۶، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست تا آنجا که ایران، استانداری ویژه برای بحرین تعیین کرد بلکه در مجلس شورای ملی ایران نیز یک نفر نمایندهی بحرین وجود داشت که بهدلیل ناکامی ایران در برگزاری انتخابات در بحرین، حق رأی نداشت. البته دولت انگلستان به لایحهی ۱۳۳۶، اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی»ست و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند. اما دولت و ملت ایران، همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع میگرفت و در همهی مجامع بینالمللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد.۱۷
۴- چهگونگی انتزاع بحرین از ایران
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزء لاینفک ایران سالها ادامه یافت. برای مثال، اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است که: «هنگامیکه سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکهی انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمروی کشورم میدانم، همین الان قصر را ترک میکنم. ملکهی انگلیس، در همان موقع وارد میشد، رییس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته.» 18
تا آنکه انگلیسیها به ذهن شاه، القا کردند که چون بحرین کشور فقیریست و درآمد کافی ندارد، ایران به آسانی میتواند دست از حاکمیت خود برا آن جزایر بردارد!
سردنیس رایت Sir Dennis Wright سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شمارهی ۵۹۲ مورخ دوم آپریل ۱۹۶۸ خود به دولت متبوعاش تصریح کرده است که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظهی افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصلهی چند روز در گزارش دیگری (بهشمارهی ۶۱۱ موّرخ هفتم آپریل ۱۹۶۸) مینویسد که شاه را در باب جزایر ایرانی خلیجفارس ملاقات کرده است و شاه را از پیوستن بحرین به اتحادیهی امارات متصالحه (امارات متحدهی عربی بعدی که سه سال بعد در ۱۹۷۱ تشکیل شد) ناخشنود یافته است. 19
بهرغم این سوابق، محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهیی با روزنامهی گاردین Guardian چاپ لندن در شهریور ۱۳۴۵ / اوت ۱۹۶۶ آنچه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!»
در ادامهی همین مواضع، شاه در سفری به هند در دی ۱۳۴۷ / ژانویه ۱۹۶۹ در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی، نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحقشدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند. این «همهپرسی» عملاً یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و امریکا بود. لذا بلافاصله مفاد آن در اسفند ۱۳۴۸ مارس ۱۹۷ به اوتانت دبیر کل سازمان ملل متحد اعلام گردید و دولت ایران رسماً خواستار «مساعی جمیلهی دبیر کل سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین» شد و انگلستان هم با پیشنهاد ایران! موافقت کرد!! صحنهسازی و دودوزهبازی بیش از این نمیشد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیات دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس William Luce نمایندهی سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین فراهم شد.
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه دایر بهدست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی اهالی ایران یا بحرین بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتا وزارت امور خارجه، انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقالهی «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی» به آنها اشاره کردهایم.۲۰
نتیجهی این به اصطلاح همهپرسی، از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحتالحمایه خود داشت، معلوم بود. سرانجام در پی اعزام هیاتی از سازمان ملل به سرپرستی ویتوریو وینسپیر Vittorio Winspeare در فروردین ۱۳۴۹ همهپرسی مناسبی! بدون مشارکت عمومی انجام شد و برگزارکنندگان همهپرسی بییال و دم و اشکم (محدود به نظرخواهی ماموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین) چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلالاند. کمبودهای این راهکار، عبارت بودند از اینکه اولاً اقدام به ارجاع موضوع به سازمان ملل، برای مردم ایران و بحرین روشن و شفاف تشریح نشده بود و نتیجهی بده و بستانهای پشت پرده و سرّی بین شخص شاه و دولت استعماری انگلیس بود. ثانیاً، دولت ایران هیچگونه اقدامی حتا در سطح اطلاعرسانی و آگاهیبخشی برای ترغیب مردم بحرین نسبت به الحاق نهایی خود به ایران معمول نداشت، در حالیکه لازم بود حداقل هیات ایرانی علاقهمندی به تبلیغ و ترویج گزینهی الحاق به ایران و تبیین پیشینهی تاریخی تعلق بحرین به این کشور و فکر مشترک مردم ایران و بحرین در استعمارزدایی و بیرونراندن انگلیس از منطقه مامور میشد و از طریق گفتاری، شنیداری و دیداری ذهن اهالی بحرین نسبت به این مساله روشن میشد. ثالثاً، رفراندوم باید کامل و صریح با نصب صندوق رأی و حق انتخاب یکی از دو گزینه در فضایی آزاد و دموکراتیک صورت میگرفت، در حالی که نظرخواهی سطحی و اجمالی ماموران سازمان ملل به رفراندوم آزادانه شباهتی نداشت؛ زیرا تنها قشری از جمعیت بحرین اظهارنظر کردند و اکثریت مردم که شیعه و ایرانیتبار بودند، با محافظهکاری و ترس از عمال حکومت شیخ بحرین اظهارنظر نکردند.
بهرغم همهی این مسائل، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامهی شمارهی ۲۷۸ مورخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ ش / ۱۱ مه ۱۹۷۰م، استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را به اتفاق آراء تصویب کرد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین! تقدیر و تشکر کرد. هیات دولت قطعنامهیی را برای قطعیشدن استقلال بحرین از سوی مجلس شورا و سنا تصویب کرد.
برای احراز قانونینبودن این تصمیم کافیست که به چهگونگی تعامل قوهی مجریه با قوهی مقننه در چنین مسالهی ملی مهمی اشاره شود. دولت ایران، پذیرش قطعنامهی شورای امنیت دائر به استقلال بحرین را به مجلسین شورا و سنا گزارش کرد. مجلسین شورا و سنا در ۹ فروردین ۱۳۴۹ خبر انتزاع بحرین را به عنوان یک امر اجرایی که قوهی مقننه با آن کاری ندارد، استماع کردند.
واقعاً غریب است که اولاً در مسالهی مهمی مثل واگذارکردن بخشی از کشور به بیگانگان و به عبارت دیگر مخدوشکردن تمامیت ارضی ایران، نه لایحهیی از سوی دولت و نه طرحی از سوی مجلس ارائه شد. هیات دولت فقط قطعنامهیی در تایید قطعنامهی شورای امنیت گذرانید و آن را به مجلس فرستاد. ثانیاً، از بین احزاب سیاسی و نمایندگان مستقل، تنها فراکسیون نمایندگان حزب پان ایرانیست به این تصمیم دولت اعتراض کردند و دولت امیرعباس هویدا را از این باب، استیضاح نمودند. گفتنیست که دکتر محمدرضا عاملی تهرانی قائممقام دبیر کل حزب پانایرانیست که بعدها قائممقام دبیر کل حزب رستاخیز در زمان دبیر کلی دکتر محمد باهری شد، ناطق مخالف اصلی در این موضوع بود. مجلس هم بهناچار موضوع تصمیم را به رأی گذاشت. نمایندگان مجلس سنا آن را در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتفاق آراء تصویب کردند. نمایندگان مجلس شورا نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندهی طبیعی و حقیقی مردم نبودند و مثل کارگزاران و کارمندان دولت به این سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بیقید و شرط از ارادهی شاه وقت، انتزاع بحرین را از خاک کشور، در جلسهی فوقالعادهی مجلس در روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹ – با ۱۹۹ رأی موافق و ۴ رأی مخالف – تصویب کردند. مضحک آن است که ملت ایران از طریق نهادهای بزرگ کشوری (همچون نیروهای مسلح، احزاب سیاسی، دیوان عالی کشور، مرجعیت و روحانیت شیعه و حتا مطبوعات سراسری) هیچ حرکت قابل ملاحظهیی در مقابل این «وطنفروشی» از خود نشان نداد و با عدم تحرّک سراسری و ملی، رژیم شاهنشاهی چند معترض محدود بیپشتیبان (چون داریوش فروهر رهبر حزب بسیار کوچک ملت ایران) را نیز بدون محاکمه به زندان افکند. رژیم سابق، با کمال بیانصافی، نمایندگان حزب پانایرانیست را که از حق قانونی خود استفاده کردند و استیضاح دولت امیرعباس هویدا را دراین مقوله موجب شدند، در دورهی بیست و سوم قانونگذاری اجازهی انتخابشدن نداد و به همین دلیل فقط دکتر فضلاللّه صدر که از حزب پانایرانیست کناره گرفت و با همکاری دکتر حسین تجدد «حزب ایرانیان» را تاسیس کرد، در دورهی بیست و سوم به مجلس راه یافت.
صرفنظر کردن ایران از بحرین – همچنان که لشکرکشی به ظفار – محصول تصمیمگیری فردی شخص شاه بود که در اینگونه مسائل، نه تنها مردم عادی یا نمایندگان صوری آنان در مجلسهای شورای ملی و سنا را از تصمیمات خود آگاه نمیکرد، بلکه چنین موضوعی را حتا با نخستوزیر مملکت نیز در میان نمیگذاشت. امیرعباس هویدا ضمن دفاعیات خود پیش از اعدامش به حکم شیخ صادق خلخالی، گفت: «وقتی قشون ایران به ظفار رفت، من که نخستوزیر بودم، یک ماه و چند روز بعد، متوجه شدم… تدوین و اجرای سیاست خارجی با نخستوزیر نبود…» 21
محمدرضاشاه، البته در این ادّعا که بحرین کشور فقیریست و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفهی مملکت نیست، صادق نبود. چرا که تقریباً بلافاصله پس از جدا شدن بحرین از ایران، مقدمات امضای قرارداد مربوط به فلات قاره و ذخائر نفتی آنها بین دو کشور فراهم شد و در نهایت این قرارداد در خرداد ۱۳۵۰ به تصویب رسید. باید پذیرفت که در مسالهی استقلال بحرین، فایدهیی که به تلقین انگلستان از انصراف ایران از بحرین برای سیاست خارجی ایران حاصل میشد، این بود که با صرفنظر کردن ایران از بحرین، ایران در دولتهای عرب میانهرو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانهی دشمنی با ایران را از دولتهای عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آنها سلب خواهد کرد.
انگلیس، این انگیزه را به آمریکا نیز القا کرد؛ در حالیکه این محاسبه، درست نبود و این آرزوی خام، در عالم خارج، اتفاق نیفتاد. امریکا امیدوار بود که پس از عقبنشینی داوطلبانهی دولت انگلیس از شرق سوئز ایران را ستون نظامی خود در خلیجفارس و عربستان سعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و بدین وسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی ایران با خرید تسلیحات بسیار از غرب، اگرچه توانست امنیت خلیجفارس و تنگهی هرمز را حفظ کند و شورشیان ظفار در سلطاننشین عمان را نیز که از یمن جنوبی تحریک و حمایت میشدند، سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپگرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به امریکا میشد، راضی نبودند و به همین دلیل هم، همهی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب ۱۳۵۷ با هم متحد شدند و در نتیجه رهبران انقلاب، مکرر اعلام نمودند که دولت انقلابی ایران نمیخواهد به نمایندگی امریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
از سوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در ۱۳۵۷ با هیجان فوقالعاده زیر لوای اسلام و تشیع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی در کشورهای حاشیهی خلیجفارس از جمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنیصدر (اولین رئیسجمهوری ایران)، شیوخ عرب جنوب خلیجفارس را «دستنشانده»ی استعمار خواند و سخنگویان انقلاب سرخوش از نشوهی پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سرتاسر جهان اسلام امیدوار بودند. اگر بنا بود که انقلاب ایران در جهان اسلام، مورد تقلید قرار گیرد، اولین نامزدها، کشورهایی که مقصد انقلاب اسلامی بودند، باید کشورهای شیعهنشین میبود. وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق و لبنان)، موجب دغدغهی حکام سنی مذهب آنها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده میشدند و در این راستا تظاهراتی میکردند؛ چندانکه در ملاقاتی که به پایمردی فیدل کاسترو بین صدّام حسین و ابراهیم یزدی وزیر امور خارجهی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان صورت گرفت، اولین سوال صدام این بود که دولت انقلابی ایران نسبت به بحرین چه برنامهیی در دست دارد؟ در چنین جوی بود که با حملهی عراق به ایران و شروع جنگ هشت ساله، وضع دگرگون شد و بهجای صدور انقلاب و بازگرداندن بحرین به ایران، عراق، بر خرمشهر مسلط شد و ایرانیان به دفاع از سرزمین خود مجبور شدند.
- بازتاب بحرین در شعر معاصر
بهخلاف موضوعاتی همچون جنگهای ایران و روسیه در ۱۲۲۸ق / ۱۸۱۳ م و ۱۲۴۳ ق / ۱۸۲۸م، یا غائلهی آذربایجان در ۱۳۲۴- ۱۳۲۵، یا و انقلاب اسلامی یا جنگ ایران و عراق۱۳۵۷ که شاعران بسیار زیادی در آن ابواب شعرهای داغ سرودند، در موضوع بحرین تعدادی معدود از شاعران، آثاری در مخالفت انتزاع بحرین ساختند. غریبتر آنکه شاعران چپگرای ایرانی دهها شعر در همسویی با مجاهدات ویتنامیها بر ضدّ آمریکاییها برای شالیزارهای ویتنام و برنجکاران ویتنامی ساختند و ایرانیان اسلامگرا نیز برای مجاهدان فلسطینی و الجزایری، چامهها ساختند، اما انتزاع بحرین از ایران که بر اثر توطئهی استعمار انگلستان و استبداد حاکم بر ایران به نتیجه رسید، در شعر معاصر ایران بازتابی که کمّاً و کیفاً قابل گزارش و نگارش باشد، نیافت.
از میان شاعران معاصر چند تن محدود مانند ابوالقاسم حالت، ادیب برومند، جمال شهران و فریدون ضرغامی هم که نامی از بحرین در شعر خود آوردهاند، اکثر قبل از وقوع واقعهی انتزاع بحرین یعنی در جهت همسویی با موضعگیری حاکمیت وقت بوده است. برای مثال، ابوالقاسم حالت گفته است:
کنون جزیرهی بحرین گر نکو نگری چو کودکیست که از مادر عزیز جداست۲۲
ادیب برومند نیز در اردیبهشت ۱۳۳۶ – قبل از وقوع واقعه – گفته است:
در غم هجر تو ای بحرین مرواریدوار چشم ایران، گاه چون بحر است و گه چون رودبار۲۳
وی در ۱۳۲۸ هم گفته است:
منم بحرین نفتآلوده دامن که بر تن آتشم افروخت دشمن۲۴
تنها شاعرانی که بههنگام وقوع واقعه شعر ساختهاند، جمال شهران و فریدون ضرغامیاند که ما سرودهی شاعر اخیر در این زمینه را بهطور کامل در دانشنامهی شعر چاپ کردهایم:
بحرین از خیانت شه مثله شد، هلا! هُش دار هموطن که نگردد ز بد بتر
بهر نجات خطّهی بحرین کن قیام بر کف بگیر پرچم پیروزی و ظفر۲۵
- نتیجه
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم که آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز میکنیم. آیا سکوت غریب ملت ایران در قبال این تصمیم، چهگونه قابل توجیه است؟ به عقیدهی ما، عامهی مردم گناهی ندارند، مردم عادی را باید رهبران سیاسی و مراجع فرهنگی جامعه هدایت کنند. آزادسازی خرمشهر در ۱۳۶۱ نتیجهی عزم راسخ رهبران نظامی و سیاسی کشور به نجات خرمشهر از دست دشمن قهاری مثل صدام بود؛ اما به هنگام دسیسهی انگلیس برای ربودن بحرین، رهبران سیاسی و فرهنگی ایران، قدمی برنداشتند. برای اثبات این بیتفاوتی، باید دید که آیا موافقت رژیم پهلوی به تقدیمکردن بحرین به سیاست استعماری انگلیس، در احزاب سیاسی، در قوهی مقننه، در مطبوعات، در قوّهی قضائیه، در ستاد بزرگ ارتشتاران و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یکپارچگی سرزمینی کشور و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام سیاستمدار و روزنامهنگار ایرانی در این باب موضع گرفته است؟ چرا شاعران بلندآوازهی ایران – شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری – و خطبای نامی – حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی و بعدها علی شریعتی و فخرالدین حجازی – یا نویسندگان شهره – جلال آلاحمد و… – مخصوصاً آنها که در رثای چریکهای خلق دل میسوزاندند، سینه چاک میکردند، اشک میریختند، قلم میزدند و شعر میگفتند، در این باب، ساکت ماندند؟
هنگامیکه قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله منعقد شد، عشقی گفت: ای وثوقالدوله، ایران ملک بابایت نبود / مزد… نبود / … تا که بفروشی و … حالا آیا بحرین، ملک پدری محمدرضاشاه بود که اینگونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتا در مورد جزایر ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ اینها همه نشان میدهد که رژیم شاهنشاهی تمام زورگوییاش برای شهروندان ایرانی بیدفاع اش در داخل بود که با زور تمام به ایشان فشار میآورد که باید عضو حزب رستاخیز باشند وگرنه گذرنامهشان را بگیرند و از ایران بروند. اما همین رژیم پهلوی پهلوان در مذاکره با امریکا و انگلیس حتا در مسالهی حاکمیت ایران بر بخشی از سرزمینهای ایرانی از خود استقلالی نشان نمیداد. همچنانکه در بهمن ۱۳۵۷ هم، سفیران آمریکا و انگلیس و بعد ژنرال هویزر آمریکایی که بدون اطلاع دولت ایران برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بود، بیشترین تاثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجهی اخلاقی: ۱- آیا فقط خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوبشدن در جنگی نابرابر اجباراً به روسها داد، مستحق دشنام ابدیست؟ آیا محمدرضاشاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینهی امیرعباس هویدا، وزارت خارجهی ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوهی مقننه با آن همه سناتور و نمایندهی مجلس و دیگر نهادهای کشوری و لشکری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
۲- اگر به فرض، رژیم سابق ایران، تصمیمی درست میگرفت و در همان تاریخ، بهجای «طرح نظامی – امنیتی تصرف بحرین» در یک مقطع کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشت پردهیی» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی میکرد و سپس بر برگزاری یک همهپرسی جدی با مشارکت همهی باشندگان بحرین پای میفشرد، بخت بیشتری برای ایرانیماندن این بخش از سرزمین پدری یا دستکم سرفرازی واقعی در برابر جهانی نداشتیم؟
۳- آیا ما امروز که سروصداهای تجزیهطلبی مجدد از بیرون کشور هدایت میشود، هیچ عبرتی از گذشته میگیریم؟ آیا بیتفاوتی فرهنگمندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسالهی مهم ملی پذیرفتنیست؟ آیا مراجع فکری و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یکپارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و اینگونه توطئههای ضدّ ایرانی را، با موضعگیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
۴- اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرّکات حقطلبانهی ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همهپرسی تمامعیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اینکه هست، نبود؟ و به فرض که اختلافات ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام میماند، آیا چنان اختلافی، بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک نمیبود؟
۵- اکنون دولت بحرین، دولت مستقلیست و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را همچون دیگر پارههای جدا شده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان به رغم غبن فاحش در اثر توطئهی قدرتهای استعماری گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران براساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است.
مردم ایران، امارات، بحرین و همهی همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور آمریکا در منطقه طمع امریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان آمریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا امریکا همه روزه مبالغ کلان از بودجهی خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربهی تاریخی هم نشان میدهد که دولت امریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷ که بیشترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس بود، هیچ یک از نفوذ خود برای برقراری مردمسالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشتهی خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقهیی دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ بلکه برای حفظ امنیت منطقهیی صادقانه اختلافهای خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید وضع موجود = استقلال بحرین را مادام که اکثریت مردم آن بدان رضایت دارند، محترم بشمارد و کشورهای عربی هم باید در نام خلیجفارس یا در حاکمیت ایران بر جزایر ایرانی خدشه نکنند.
ایالات متحدهی امریکا، دویست و سی سال پیش، مستعمرهی انگلیس بود. امریکاییها با انگلیس جنگیدند و به زور تفنگ، از انگلیس مستقل شدند؛ اما امروز این دو کشور، متحد طبیعی یکدیگرند و به رغم همهی اختلاف منافع و رقابتهای تجاری و سیاسی، در صحنهی بینالمللی از هم پشتیبانی میکنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخشهای جدا شده از پیکر ایران قدیماند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، اقتدار همسایگان ایران است و به قول ما شیعیان: فخر علی، فخر عباس است!
پینوشتها
- ابنبلخی، فارسنامه، چاپ منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارسشناسی، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱.
- همان، صص ۱۸۸-۱۹۱.
- بلاذری، فتوحالبلدان، صص ۸۵-۸۶.
- ابنبلخی، همانجا، صص ۲۷۱-۲۷۳.
- ناصر خسرو، سفرنامه، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۵۱.
- شمس قیس رازی، المعجم فی معائیر اشعار العجم، چاپ محمد قزوینی، صص ۱۹-۲۰.
- شبانکارهیی، محمد، مجمعالانساب، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۱۹ + نیز غنی، قاسم، تاریخ عصر حافظ، ۱۳۲۲، ص ۶.
- حمداللّه مستوفی، نزههالقلوب، ص ۱۳۷؛ نیز هم او، تاریخ گزیده، ص ۵۰۶.
- ماهنامهیحافظ، ش ۱۹، ص ۱۰۴
- ۱۰- سعید وزیری، منوچهر، جستوجو در گذشته، تهران، چاپ اول، صص ۴۹۲-۴۹۵.
- ۱۱- معتضد، خسرو، سپهبد بختیار، سایهی سنگین شاه، تهران، چاپ اول، ص ۴۸۹.
- ۱۲- علم، اسدالله، یادداشتها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۸۳، صص ۲۹۱-۲۹۲ و سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران،انتشارات نامک، ص ۲۷۹.
۱۳- The Times London, 30 July 2008, p.14
۱۴- امین، سیدحسن، «جدایی بحرین از ایران»، دوماهنامهی چشمانداز ایران، ش ۴۹، ص ۵۵.
۱۵- منشور گرکانی، م.ع.، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیجفارس و جزایر بحرین، تهران، چاپخانهی مظاهری، ۱۳۲۵، صص ۱۰۱-۱۰۸.
- ۱۶- همانجا، صص ۱۲۹-۱۳۰؛ رمضانی، روحالله، خلیجفارس: نقش ایران، انتشارات دانشگاه ویرجینیا، ۱۹۷۲، ص ۲۴۸؛ هم او «حل اختلاف بحرین» مجلهی حقوق بینالملل هند، IJIL، سال ۱۹۷۲، ص ۱.
- ۱۷- دانشنامهی ایرانیکا، ج ۳، ص ۵۰۹.
- ۱۸- زاهدی، اردشیر، خاطرات، چاپ محمد طلوعی، تهران، ۱۳۸۱، ص ۵۶.
- ۱۹- قاسمی، رضا، «به انگیزهی درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش ۴۰، ص ۲۹.
- ۲۰- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، ۱۳۶۸، ج ۲.
- ۲۱- امین، سیدحسن، «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی»، ماهنامهیحافظ، ش ۱۷ (مرداد ۱۳۸۴)، صص ۵۸-۶۸، در ص ۶۵.
- ۲۲- قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، صص ۳۷۹-۳۸۰.
- ۲۳- ماهنامهی ایرانمهر، به سردبیری سیدحسن امین، شمارهی ۲ (شهریور ۱۳۸۲)، ص ۵۳.
- ۲۴- برومند، عبدالعلی، سرود رهایی، تهران، محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، ۱۳۸۴، ص ۳۰۹.
- همانجا، ص ۳۱۵.
- ۲۶- امین، سیدحسن، دانشنامهی شعر، تهران، دایرهالمعارف ایرانشناسی، ۱۳۸۶، ص ۳۳۵.
منابع انگلیسی
- Adamiyat, Fereydun, Bahrain Islands, New York, 1955
- Aitchison, Charles, A Collection of Treaties Retating to Persia and the Arab Principalities in the Persian Gulf and Oman, Calcutta, 1933
- Amin, S.H., International and Legal Problems of the Persian Gulf, London, ۱۹۸۱
۴- Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf and the Strait of Hormuz, Netherlands, 1979
۵- Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf, Iran’s Role, University of Virginia Press, 1972
سالشمار
۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۶ شاه ایران در مصاحبهیی گفت که ایران حضور عبدالناصر را در خلیج فارس تحمل نمیکند.
۱۸ تیر ۱۳۴۷ ایران به شرکت بحرین در فدراسیون پیشنهادی امارات عربی خلیج فارس، اعتراض کرد.
۲۳ شهریور ۱۳۴۸ شاه ایران در مصاحبهیی اعلام کرد که ایران از حاکمیت خود بر بحرین صرفنظر میکند!
۱۸ اسفند ۱۳۴۸ شاه ایران از سازمان ملل درخواست! کرد که بین بحرین و ایران میانجیگری! کند و تصریح کرد که هر نظری که دبیر کل سازمان ملل ابراز کند، خواهد پذیرفت!
۱۰ فروردین ۱۳۴۹ هیاتی از طرف سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین وارد منامه شد.
۲۱ فروردین ۱۳۴۹ نمایندگان سازمان ملل گزارش خود را دائر به استقلال بحرین به دبیر کل ارائه دادند.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹ گزارش دولت ایران توسط امیر عباس هویدا از نتیجهی مراجعهی ایران به سازمان ملل برای حل مسالهی بحرین به مجلس شورای ملی که ۱۸۷ رأی موافق و چهار رأی مخالف از ۱۹۱ نمایندهی حاضر تصویب شد.
۲۴ خرداد ۱۳۴۹ شیخ خلیفه بن سلمان آل خلیفه – رییس شورای دولتی بحرین – وارد تهران شد.
۸ تیر ۱۳۴۹ روادید ورود اتباع بحرینی به ایران لغو شد.
۵ آذر ۱۳۴۹ ارتش انگلیس خلیج فارس را تخلیه کرد.
۲۸ آذر ۱۳۴۹ حاکم بحرین وارد تهران شد.
۳ دی ۱۳۴۹ امضای قرارداد تحدید حدود فلات قاره بین ایران و بحرین.
۶ تیر ۱۳۵۰ امیرعباس هویدا – نخستوزیر – اعلام کرد که اگر مسالهی جزایر ایرانی خلیجفارس با مسالمت حل نشود، آنها را با قدرت نظامی پس خواهیم گرفت.
۲۳ مرداد ۱۳۵۰ اعلام استقلال بحرین از سوی شیخ بحرین و تبریک گفتن آن از سوی شاه ایران به فاصلهی چند سال.
۳۱ شهریور ۱۳۵۰ پذیرفتن شدن بحرین به عضویت سازمان ملل متحد.
۹ آذر ۱۳۵۰ ارتش ایران، حکامیت ایران را بر جزایر ایرانی دهانهی خلیجفارس در یک مانور نظامی که منجر به گرفتن ابوموشی از شارجه و تنبها از رأسالخیمه شد، تثبیت کرد. پس از پیادهشدن سربازان ایرانی در این جزایر ساکنان تنب بزرگ به دلخواه خود از آن جزیره خارج شدند و فقط هفت نفر هندی در آنجا باقی ماندند. شیخ شارجه دربارهی ابوموسی با ایران توافق کرد.
۱۹ آذر ۱۳۵۰ شورای امنیت برای رسیدگی به شکایت پنج کشور عربی (عراق – کویت – لیبی – الجزایر و یمن جنوبی از ایران) راجع به اشغال! جزایر ایرانی تشکیل جلسه داد.
۵ فروردین ۱۳۵۱ ایران برای کشف و تولید نفت در دریای شمالی North با انگلستان قرارداد بست.
۸ آذر ۱۳۵۴ هویدا برای پارهیی مذاکرات مهم به بحرین رفت.
۱۵ آذر ۱۳۵۴ شیخ زاید رییس امارات متحده به تهران آمد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0