به قلم: دکتر پرویز ناتل خانلری
□ تصمیم گرفته بودم که دیگر، مطلقاً در کارهای سیاسی و اجتماعی شرکت نکنم و باقی فرصتی را که از عمر باقیست، به کارهای ادبی و علمی بپردازم. چند بار هم غیرمستقیم این مطلب را به گوش شاه رسانده بودم. چندی بعد از استعفای کابینهی علم، یک روز اشرف ما را به ناهار دعوت کرد. از حاضران من بودم، امیر اسدالله علم، دکتر باهری و مهدی پیراسته. در سر ناهار اشرف از هر یک از ما پرسید که: به چه شغلی فعلاً مایل هستید؟ من گفتم که دیگر هیچ شغلی نمیخواهم و همینکه مجالم بدهند که بهکار خود بپردازم، برای من کافیست.
طرح کارم را ریخته بودم. سالها در دانشکدهی ادبیات، درس تاریخ زبان فارسی میدادم. این رشته را خودم تأسیس کرده بودم. امّا هیچ سابقهیی در زبان فارسی نداشت. تنها، یکی دو تحقیق در این کار انجام گرفته بود به زبانهای فرانسوی و آلمانی که آنها هم چون سالها، نزدیک یک قرن، از زمان تألیفشان میگذشت، در بسیاری از موارد کهنه شده بود. در فارسی، میبایست کار را از ابتدا شروع کرد یعنی، میبایست چند هزار متن فارسی معتبر مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. در دانشکده هر سال، یکی از نکتههای مهم را انتخاب میکردم و به هر یک از دانشجویان، کتابی جداگانه میدادم تا در آن موارد استعمال و مثالهای مربوط به آن نکته را استخراج کند. به این ترتیب، نزدیک به سیصد رساله که حاصل کار دانشجویان بود، فراهم آمده بود. امّا، البته همهی آنها قابل استفاده نبود و غالب آنها، از روی بیدقّتی و سهلانگاری تنظیم شده بود که محتاج تجدید نظر بود. با این حال، هنوز صد یک نکتهها و مطالبی که میبایست، مورد تحقیق قرار بگیرد انجام نگرفته بود. طرحهای دقیقی بهصورت دستورالعمل، تهیه کرده بودم که پلیکپی میشد و هر سال به هر یک از دانشجویان میدادم که از روی آنها کار کنند. البته کاری که اکثر دانشجویان میکردند، بسیار سرسری و فقط برای رفع تکلیف و گرفتن نمره و آخر سر، گرفتن لیسانس بود و کار علمی تلقّی نمیشد، برای این کار و دهها کار دیگر مربوط به زبان و ادبیات و تاریخ ایران، تهیهی یک کادر علمی که با اصول و قواعد کار آشنایی و با یکدیگر، همکاری داشته باشند لازم بود. هیچ یک از فرهنگهایی که تا آن زمان تألیف شده بود بر یک اساس علمی استوار نبود. طرحی برای یک کار بزرگ علمی، دربارهی فرهنگ تاریخ زبان فارسی ریخته بودم که یک دستگاه علاقهمند و دانای کار برای انجامدادن آن لازم بود و البته در وضع اقتصادی آن روزگار، توقّع کار مجانی و دلبخواه از کسی نمیتوانستم داشته باشم.
طرحی برای تأسیس یک دستگاه تحقیقاتی ریخته بودم. تجربهی چندین ساله به من ثابت کرده بود که اینگونه کارها را در دانشگاه و با همکاری دانشجویان و استادان نمیتوان انجام داد. بنابراین، تأسیس یک مؤسسهی تحقیقاتی علمی ضرورت داشت. این طرح را آماده کرده بودم و درصدد آن بودم که از اشخاص ثروتمند و علاقهمند به فرهنگ ایران، کمک بخواهم و دنبال زمینهیی برای این کار میگشتم. ضمناً مجلهی سخن را خودم بر عهده گرفته بودم و باقی ایام فراغت را هم در منزل ییلاقی واقع در تجریش کار میکردم.
در اواخر تابستان ۱۳۴۳، از طرف دربار به من مراجعه شد که نسخهیی از آن طرح را که عنوان «بنیاد فرهنگ ایران» داشت، برای مطالعهی شهبانو بفرستم. چند روزی تأمّل کردم و درست نمیدانستم که این مطلب را با مقامات وزارت دربار چه کسی مطرح کرده و غرض از خواستن نسخهی اساسنامه چیست. امّا چون مطالبهی آن مکرر شد، ناچار نسخهی آن را فرستادم. چندی بعد ایزدی که از کارمندان دربار بود، پیغام آورد که این طرح مورد توجه واقع شده و شهبانو علاقه دارد که ریاست افتخاری آن را بر عهده بگیرد و اشرف هم به آن علاقهی بسیار دارد. از من خواستند که متن فرمان تأسیس این بنیاد را تهیه کنم، زیرا که شاه میخواهد فرمانی در این باب صادر کند. یادداشتی کردم و فرستادم و چندی بعد، فرمان صادر شد که در آن ذکر شده بود که ریاست افتخاری با شهبانو و نیابت ریاست با اشرف باشد. پس از آن هم شهبانو مرا خواست و دستخطی مبنی بر انتصاب من به دبیر کلی و مدیرعاملی بنیاد فرهنگ ایران به من داد. ظاهراً موسّسهی مستقلی بود غیردولتی که میبایست با اعانهی اشخاص خیّر اداره شود. هیأت امنا را از چند بازرگان معتبر، دو سه رییس بانک، رییس سازمان برنامه و مدیرعامل شرکت نفت یعنی، دکتر اقبال و اسدالله علم که واسطهی ارتباط با دربار بود، معیّن کردیم.
اساسنامه را به ثبت رساندیم و دیگر میبایست شروع بهکار میکردیم. امّا هنوز بودجهیی وجود نداشت. دستخط انتصاب من به این سمت در آبان ماه ۱۳۴۳، صادر شده بود. موقتاً دفتر بنیاد را در محل مجلهی سخن قرار دادم. دکتر علی فاضل که در وزارت فرهنگ، مدیر کل دفتر من بود، آمد و شروع به همکاری کرد. صبحها در دفتر مجله کار میکردم، امّا هنوز از بودجه خبری نبود. تا آخر اسفند از طرف شهبانو، مبلغ بیست و پنج هزار تومان بهعنوان اعانه به بنیاد رسید که در مخارج ثبت بنیاد و مختصر حقوق دکتر فاضل و مخارج اداری صرف شد. از بازرگانان و بانکها چیزی عاید نشد.
از اوایل سال ۱۳۴۴ که عمارت جدید سازمان خدمات اجتماعی، واقع در خیابان قوامالسلطنه و محاذی موزهی ایران باستان به اتمام رسید، چهار اطاق را در طبقهی چهارم آن از طرف اشرف به بنیاد واگذار کردند.
در هیأت امنا موضوع بودجه مطرح شد و دکتر اقبال بهعهده گرفت که سالی، یک میلیون تومان به دفتر شهبانو بپردازد، تا از آنجا بهعنوان اعانه به بنیاد فرهنگ ایران تحویل شود. مبلغ قابلی نبود، امّا با صرفهجویی بسیار، کمی کارها راه افتاد. شروع بهکار کردم و برنامهیی برای کار نوشتم که در هیأت امنا خواندم و تصویب شد. ابتدا شعبههای ذیل را تأسیس کردم: شعبهی فرهنگ زبان فارسی، شعبهی تاریخ زبان، شعبهی اصطلاحات علمی، شعبهی اسناد و مدارک و کتابخانه، شعبهی انتشارات.
البته کار بنیاد، انتشار کتاب نبود و این کار را دستگاههای دیگر بر عهده داشتند که در آنها جنبهی تجارتی مراعات میشد و بنیاد نمیتوانست از این حیث ناشر خوبی باشد. امّا از طرف دیگر حاصل تحقیقات، مطالعات و چاپ بسیاری از کتابهای مهم که هنوز چاپ نشده بود، از نظر بازرگانی کارهای پرفایدهیی نبود تا مؤسسات تجارتی و کاسبی به انتشار آنها رغبت داشته باشند، بنابراین ناچار تأسیس شعبهی انتشارات از همان آغاز کار لازم بود.
من از این کار بسیار راضی بودم. عدهیی را جمع کردم و به تربیت آنها پرداختم. امّا آموختن آداب تحقیق و تتبّع، ذوق و علاقهی خاص میخواهد. در هر شعبه کسانی میآمدند و اظهار علاقه میکردند، امّا هنوز درست راه و چاه را نشناخته، از این کار دلسرد میشدند و دنبال کارهای آسانتر و پرفایدهتری میرفتند. در بنیاد فرهنگ، دستمزد هنگفتی به همکاران داده نمیشد. چنان که خود من هم نسبت به موارد مشابه، دستمزد قلیلی برای خودم منظور کرده بودم. این امر دو علّت داشت: یکی قلّت بودجهی بنیاد بود و دیگری اینکه میترسیدم اگر دستمزدها زیاد باشد، درهای توصیه و توقّع دستگاههای مختلف باز میشود و اشخاص مختلفی را که صلاحیت چنین کارهایی نداشتند، به من تحمیل میکردند و بسا ممکن بود که نتوانم از عهدهی ردِّ تقاضاها برآیم، چنانکه دو سه نفر را خود فرح توصیه کرد و من ظاهراً قبول کردم. امّا پس از آنکه معلوم شد در این کار، آش و پلویی وجود ندارد، از همکاری با بنیاد منصرف شدند و به سراغ دستگاههایی رفتند که مزد بیشتر و کار کمتر از آنها میخواستند. ■
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0