پرفسور سید حسن امین را نباید صرفا با حقوق که رشته تخصصی وی است، بلکه باید با ادب و هنر شناخت. وی اعتقاد دارد که آبشخور فکری و ذهنی شاعر و ادیب، جامعه است و برای همین است که اساسا شعر در عصر پیش و پس از مشروطه، تفاوتهای عمیقی پیدا میکند. وی قالب را مانع خلق مفاهیم جدید نمیبیند بلکه خلاء موجود در شعر پیش از مشروطه از حیث نداشتن کلام اجتماعی و مردمی را به همان نبود مفاهیم عمیق در جامعه نسبت میدهد.
امین شاعری را حرفهای در دوران پیش از مشروطه میبیند که در دوران پس از انقلاب، قلب شد. شعر در دوران پس از مشروطه هنری شد برای نامآوری و نه نانآوری که شاعر را از جمع ندمای قدرتمندان خارج و به پای سفرههای خالی مردم کشاند. با هم این گپ و گفت را میخوانیم.
هدف مرور اتفاقی تاریخی است که نگاههای مختلفی به آن وجود دارد و خیلیها حتی از آن تعبیر به رنسانس ایرانی میکنند و معتقدند که عصر روشنگری ایرانیان است. فارغ از اینکه انقلاب مشروطه به پیروزی رسید یا شکست خورد، اتفاقاتی را زمینهساز شد که هنوز هم در ایران حضور دارند و نهادهایی را تاسیس کرد که همچنان در ساخت سیاسی کشور وجود دارند. از این حیث ما مدیون روشنفکرانی هستیم که این تحولات را رهبری کردند. منتهی به نظر میرسد که ما پیش از مشروطه تاریخی داشتهایم که به نوبه خود شاید نمونه باشد. ما در مقاطعی از تاریخ لحظاتی بینظیر داشتیم اما از دوره قاجار، شاید ادبیات ایران چندان بازتاب اوضاع مردم نبوده و سخنوری چندان مورد توجه قرار نمیگرفته است. حال این سوال پیش میآید که آیا سخنوری در شکلگیری روشنگری و آن اتفاقی که مشروطه نام گرفت، دخیل بوده یا خیر؟
آنچه مسلم است انقلاب مشروطه یک انقلاب مهم ایرانی است از این جهت که در شرق اولین کشوری که قانون اساسی و نظام سیاسی مدون پارلمانی را برای اداره جامعه تدوین کرد، ایران بود و این نشانگر حرکت بسیار مهمی است. اما تا آنجایی که به سوابق و سرچشمهها مربوط میشود، مشروطه یک انقلاب فراگیر و عام و جامع و شاملی نبود به دو دلیل؛ یکی اینکه در مجموع کسانی که شهرنشین نبودند یا به تعبیری روستاییان، مداخلهای در مشروطه نداشتند و دوم اینکه زنان هم به صورت مقطعی و محدود، موارد اندکی در انقلاب مشروطه ظهور و بروز داشتند و بیغرضانه زنان هم که نصف جمعیت فعال ایران بودند هم مشارکتی در انقلاب مشروطه نداشتند. نتیجه این امر هم محصول انقلاب یعنی قانون اساسی است که در آن حقی برای بانوان چه برای انتخاب شدن و چه برای انتخاب کردن قائل نشده بود و زنان در ردیف مهجوران قرار گرفته بودند. بنابراین مشروطه از لحاظ جوهر و هویت فرهنگی چندان شامل و جامع نبود. انقلاب از بالا به پایین، انقلاب روشنفکران، دیوانیان رفرمیست، روحانیون مایل به محدود کردن قدرت شاه و حاکمان، اصناف و پیشهوران مرفه و تجار و بارزگانان و در یک کلام نخبگان جامعه شهری بود. البته یک اقوالی هم در این زمینه وجود دارد که من اعتقادی به آنها ندارم، ولی به دلیل اینکه تعدادی از مورخان به اشتباه آن را عنوان میکنند، باید به آن نیز اشاره شود. عنوان میشود که مشروطیت را انگلیسیها به ایرانیان تلقین کردند، چون در آن زمان روسیه تزاری در اقتصاد و سیاست جامعه ایران بسیار دخالت داشته است.
اینها کلیات بحث بود و بهتر است به اصل سوال بازگردیم. بله سخنوری در مشروطیت بسیار اهمیت داشت به این دلیل که در زمانی که انقلاب مشروطه به سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در این مملکت رخ داد، اکثر قریب به اتفاق مردم بیسواد بودند و قدرت خواندن و نوشتن نداشتند. بنابراین وسیله ارتباط جمعی در آن عصر سخن، خطابه و سخنوری بود. ببینید مردم شاهنامه را دوست داشتند، اما کتاب شاهنامه در خانهها نبود و مثلا در یک روستا اگر یک نفر سواد داشت، همان نفر شاهنامهای در خانهاش داشت که در همنشینیها برای سایرین میخواند؛ یعنی باید گفت که آداب و فرهنگ آن روزها کاملا جنبه شفاهی داشت. مثلا میبینید که در قدیم هم سعدی و مولوی مجالس خمسه و سبعه داشتند. اینها عبارت بودند از مجلس گفتن؛ یعنی ارباب سخنوری مینشستند و برای مردم وعظ میکردند. همانگونه که رسم شاهنامهخوانی در ایران وجود داشت، در زمان مشروطه هم خطبایی بودند که در مجالس برای مردم وعظ میکردند؛ یعنی اکثریت مردم از راه گفتاری و شنیداری با مسائل روز آشنا میشدند. این تعامل سخنورانه البته تاثیر زیادی هم بر مشروطیت گذاشت. حتی تا زمان ملی شدن صنعت نفت بسیار دیده شده بود که باسوادان روزنامهها را میخریدند و در مجالس، این روزنامهها را برای سایر افراد میخواندند تا سایرین هم با اوضاع مملکت آشنا شوند.
همین کلمه روضهخوانی که در فارسی هم داریم به سخنوری برمیگردد. در زمان تیموریان هرات که تشیع بال و پری گرفت، ملاحسین کاشفی واعظ سبزواری کتابی به نام روضهالشهدا نوشت. به علت بیسواد بودن اکثر مردم، این کتاب را دیگرانی که سواد داشتند، برای مردمی که میخواستند از واقعه دشت کربلا آگاه شوند، میخواندند. کسی که کتاب را میخواند روضهالشهداخوان نامیده میشد، مثل شاهنامه خوان. یعنی همین اینها به تعبیری گوینده بودند.
همین امروز هم خطابه بسیار موثر است. وکیل مدافع و نماینده مجلس و سایرین برای دفاع از هر موضوع یا مخالفت با موضوع دیگر، مجبور است سخنوری کند. این هم به ذات بشر بازمیگردد؛ به این تعبیر که بشر آن تاثیری را که از کلام مسموع میگیرد از کلام مکتوب دریافت نمیکند.
در انقلاب مشروطه بزرگانی داشتیم که همه اینها تاثیر فوقالعادهای از راه سخنوری و خطابه داشتند. سیدجمالالدین اسدآبادی که قبل از مشروطه میزیست از جمله سخنوران بزرگ بود. سیدجمال اصفهانی واعظ نیز از جمله وعاظ بزرگی بود که در عصر مشروطه میزیست. همچنین ملک المتکلمین از این دسته بود. به همین دلایل هم میبینیم که وقتی محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست، همچنانکه میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل را که روزنامهنگار بود کشت، به سراغ سخنوران نیز رفت. شیخ الرئیس قاجار ابوالحسن میرزا که سخنور بسیار قابلی در آن عصر بود به بند کشیده شد. سیدجمال اصفهانی به دربار دعوت شد، چون وی دعوت دربار برای سخنوری به نفع استبداد را قبول نکرد، در حادثهای ساختگی پای وی شکست. وی با آن حال فرار کرد، اما در بروجرد مجددا دستگیر شد و مسموم شد و فوت کرد.
این سخنوری چه ارتباطی با ادبیات ایران داشت و چقدر به هم نزدیک شدند. سوال این است که ادبیات مولود سخنوری بود یا بالعکس؟ ببینید ما ادبیاتی داشتیم که سالیان زیاد قالبهای زیادی را تجربه کرده بود. به نظر میرسد که در دوران مشروطه ادبیات ایران چیزی نبود که بتواند به یک تحول سیاسی – اجتماعی کمکی کند و پس از شکلگیری مشروطه، این مشروطیت بود که کمک کرد ادبیاتی شکل گیرد که میتوانست خواستههای سیاسی و اجتماعی را عنوان کند. از جمله بروز نخستین شعر نیما در ۱۳۰۱ که به منزله معبری بود در سخن که میتوانست پیامی را منتقل کند؛ همچنین امثال ایرج میرزا و ملکالشعرا بهار نیز در همین راستا قرار میگیرند.
مسلم است و هیچ شبههای نیست که مشروطیت یک تحول اجتماعی عمیقی در جامعه ایجاد کرد که خواه ناخواه در نقش شاعر و نویسنده در جامعه تاثیر زیادی گذاشت. تا پیش از مشروطه، هر شاعر و فعال فرهنگی بیشتر جنبه ارتباط فردی با بزرگان جامعه داشت. ممکن بود که در شهرهای بزرگ و کوچک، در قالب ندیم، مزاح یا هزال حاکم آن شهر یا ایالت قرار گیرد. در مراسم رسمی شعرهایی با عنوان نوروزیه یا غدیریه یا تشریف سالروز سلطنت شاه وقت یا … میسرودند. در ردیف مستوفی و محرر و کاتب، یکی از خدمه حاکم وقت بودند. شعری میگفتند و صلهای دریافت میکردند که مطابق سلیقه حاکم بود. از عصر سلطان محمود غزنوی تا دوره مشروطه، میبینید که دیوان تمام شاعران خواه ناخواه کم یا زیاد مداحیهایی در وصف حاکمان زمان دارد. در زمان قاجار این وضع مکرر در مکرر میشود.
آیا میتوان لفافهنویسی در ادبیات ایران را محصول همین وضع تاریخی در ایران بدانیم؟ درست است که شعرای ما بسیار مداحی میکردند اما گاهی برای بیان نظرات خود به لفافهگویی میپرداختند که همین موضوع هم در دوره قاجار به نوعی محو میشود.
ما باید همواره در نگاه و بررسیهای خود به کلیات و اصول و حالت عام توجه کنیم. بنا به گفته نویسنده تاریخ سیستان از زمانی که شعر فارسی در مدح یعقوب لیث سروده شد تا دوره مشروطیت، به طور عام شاعران در خدمت قدرت سیاسی و اقتصادی زمان بودند. شعر میگفتند و اگر صلهای میگرفتند این رویه را ادامه میدادند. خود شاعران اذعان دارند به اینکه اشعارشان سه مرحله داشته است. البته این مراحل نسبت به شاه نبود. نسبت به شاه شعر میگفتند و مداحی میکردند، نظر شاه بود که صله بدهد یا ندهد و اینکه چقدر بدهد. شاه با یک نگاه خود میتوانست موجبات نابودی شاعر را فراهم آورد چون در نظام استبدادی ایران، قاعده و قانونی حکمفرما نبود. شاه اگر از شاعری خوشش نمیآمد شاید شاعر هلاک میشد یا به رودخانه میافتاد و از این حیث، رابطه شاعر و شاه رابطهای یکسویه بود. اما نسبت به سایر ارکان قدرت باید بدانیم که خود شاعر هم به دلیل منزلت اجتماعی خود، جزو همین ارکان محسوب میشد، شاعران گفتهاند که سه مرحله را رعایت میکردند. نخست مدح. شاعری در شهری اقامت داشت و به فرض صاحب قدرت و مکنت یا مالکی هم در آنجا حضور داشت. ابتدا برای او مدحی میسرود، اگر صله و پاداش میگرفت که هو المطلوب، این داد و ستد ادامه پیدا میکرد، اگر نه مرحله دوم تقاضا بود. شاعر پیامی به آن شخص میفرستاد که شعر من به دست شما رسید یا نه و چرا خبری نشد و اگر بیتوجهی ادامه پیدا میکرد، مرحله سوم هجو بود. این قاعده و قانون کلی حاکم بر آن زمان بود. شاعر از هنر خود به عنوان وسیله معیشتی بهره میجست، شغلش شاعری بود مثل اینکه فردی حسابدار بود و کار میکرد تا حقوق بگیرد. البته این به دلیل فقدان رسانههای ارتباط جمعی هم بود. حتی بعضا امرا در جنگهای خود یک یا چند شاعر همراه خود میبردند تا پیامهای خود به طرف مقابل، چه هجو جنگجویان رقیب و چه مدح لشگر و امیر خود را از طریق او به اطلاع طرف مقابل برسانند. نقشی که شاعر در دوره استبداد از خود داشت هم همین بود که باید در خدمت قدرت حاکم زمان باشد و شعر را وسیله اشاعه خود کند. وقتی مشروطه به ایران آمد این نقش از بین رفت، به این معنا که نه حکومت مشروطه به شعرا پول میداد و نه اینکه شاعران میتوانستند از این طریق امرار معاش کنند. باید میرفتند و کار میکردند. «رفقا رحم به حالم کردند/ اسپکتر جنرالم کردند». ایرج میرزا باید بازرس کل میشد و کارمند اداره گمرک خراسان میشد تا پول درآورد. مهم این بود که من شخصی شاعر و اینکه شاعر بگوید من شاعر هستم تا الان که دخترم میخواهد ازدواج کند، خرج جهیزیه او را باید از راه شعر و مداحی صاحبان قدرت و ثروت به دست آورم، به هم ریخت. البته صاحبان قدرت هم در آن عصر مجبور بودند تا کمی هوای شاعران را داشته باشند. فرض کنید دو تاجر در شهری بودند که یکی بالاتر و دیگری در رتبه پایینتری بود. شاعر در ابتدا شعری در مدح تاجر بزرگ شهر میگفت، اگر صله میگرفت که هیچ، وگرنه شعر دیگری برای رقیب میگفت و اینگونه هم در شهر شایعه میافتاد که فلان تاجر خست کرده و آن دیگری که کوچکتر بوده، به فلانی کمک کرده است، اینگونه بود که صاحبان ثروت و قدرت هم از ترس رقبا و حرف سایرین مجبور بودند با شاعران کنار بیایند. این من شخصی و منفعتطلبی شاعر در دوره مشروطه به هم خورد. بعد از مشروطیت، شعرا مثل روزنامهنگاران و نویسندگان و خطبا، من اجتماعی شدند؛ منی که نقش گوینده جامعه را پیدا کرد. شاعر کارکرد اجتماعی پیدا کرد. از مشروطهخواهی در اشعارش گفت و خواستههای مردم. خواه ناخواه هم شاعر در مقابل قدرتها قرار گرفت و از کنار حکام به پیش مردم رفت. فراموش نکنیم که شاعر هیچگاه حاکم، زمیندار و فئودال نبود، از توده مردم بود و شاید به تعبیر امروزی، جزو طبقه متوسط قرار میگرفت. این بار شاعر به جای صلهای که در زمان استبداد از حاکم میگرفت، اشتهار و حسن شهرت و محبوبیت اجتماعی را از جامعه به عنوان جایزه دریافت میکرد. شاعر وقتی حرف دل مردم را میگفت، شاید ثروت و قدرت نداشت، اما اعماق وجود مردم را تسخیر میکرد. شاعری مثل عشقی شاید نانی برای خوردن نداشت، اما همه مردم ایران اشعارش را حفظ بودند. عارف قزوینی ثروتی نداشت، اما هر جا که میرفت به عنوان شاعر ملی مورد احترام بود و حتی مراسم استقبال از وی در بعضی جاها را گارد ملی انجام میداد. نقش شاعر از واسطهای برای خنداندن و تفریح حاکم مستبد تغییر کرد و شاعر سعی کرد تا مردم او را دوست داشته باشند، و این به دلیل این بود که مشروطیت مخاطب شعر را تغییر داد. باید ذکر کنم که این موضوع حاصل انتخاب شخصی هم نبود، فضا عوض شد، ارتباطات و مناسبات پیش از مشروطه عوض شد و کلا نقشها دگرگون شد. البته ممکن است که بعد از مشروطه هم کسانی باز به عنوان شاعر حضور داشته باشند که مدح قدرت میگویند، اما مهم فضای کلی و قاطبه است نه استثنائات. این هم البته به آگاهی و سطح فهم و درک شاعر بازمیگردد. در دوره محمدرضا شاه ما شاعری داشتیم به نام ابراهیم صحفا؛ این فرد نه فقط در مدح شاه و خاندان سلطنتی شعر میگفت که برای مثلا فرماندار ابرقو هم مدح میگفت. این هم ادامه نقش شاعران پیش از مشروطه بود.
به نکته جالبی اشاره کردید و آن وضع قاطبه شعرا پیش از مشروطه بود که همین امروز هم میتوان رگههایی از این نوع شعرا را در جامعه دید. با این حال ما در عصر قاجار با پدیده جالبی برخورد میکنیم. همانگونه که یک شاعر فقیر شعر میگفت، شاهان قاجار هم شعر میگفتند و نوعی همراهی در این اشعار دیده میشد اما بعد از مشروطه میبینیم که نیما به نوعی شعر میگفت. در دهه ۲۰، ۳۰ و ۴۰، شاملو سبک خود را داشت، فروغ به شیوه خود شعر میگفت و مثلا توللی طنز میگفت. این پدیده پیش از مشروطه وجود نداشت. میخواهم بگویم که آیا سنت در آن دوره خیلی محکم بوده، یا استبداد بسیار پررنگ بود، به نوعی که میبینیم شعر و ادب فارسی ظاهرا کمکی به نهضت مشروطه هم نمیکند و ظاهرا بعد از آن است که مشروطه بر آنها تاثیر میگذارد. ببینید در غرب شعرایی مثل بودلر داشتیم که به نوعی مرجع بودند و شعرشان بر اشعار سایرین به لحاظ فکری تاثیر میگذاشت، اما در ایران چنین چیزی نداشتیم. آیا اساسا اندیشهورزی در ایران وجود نداشت؟ کدامیک از این موارد تاثیر بیشتری بر این اتفاق تاریخی داشته است؟
در مجموع تا قبل از مشروطه، در جامعه ایرانی تفاوت چشمگیری فکری و فرهنگی بین خواص و عوام مردم وجود نداشت و این از یک طرف موجبات انسجام جامعه و از سوی دیگر موجبات رکود و سکون در جامعه را ایجاد میکرد. میبینیم که شعر به عنوان هنری ملی که تمام ایرانیان اعم از باسواد و بیسواد و غنی و فقیر به آن علاقمند بودند، دارای سوژههایی است که عموما مشابه بود. مثلا هیچکدام از آنها جنبه فردی و تجارب شخصی نداشت. برای مثال اگر اشعار ناصرالدین شاه یا فتحعلی شاه قاجار را که حرمسرا و این همه زن داشتند، نگاه کنید میبینید که مثل یک شاعر جوان دلسوخته و عاشق که هیچگونه فرصتی برای ازدواج و دیدار معشوق نداشته است، از بیوفایی معشوق و محبوب خود مینالد، حال آنکه در عمل هر دختری را که میخواست، در اختیار میگرفت. در ذهنیت شعرای قبل از مشروطه واقعنگری حضور نداشت، ذهنیاتی بود که در جامعه ایران حضور داشت و همه آن را میگفتند. البته استثنائاتی در جامعه بودند. بنابراین کمسوادترین شاعر در دورافتادهترین روستای کشور در ایام محرم به نوحهسرایی میپرداخت و از سوز دل خود زبان حال ائمه را میگفت، آقای ناصرالدین شاه هم با این همه امکانات و لذایذ شخصی، او هم شعر برای مقتل امام حسین و حضرت علی اکبر و علی اصغر میگفت. این نشان میدهد که خیلی بین نخبگان و عامه مردم در ذهنیت، افکار و اندیشهها و محتوا و سوژه تفاوت وجود نداشته است. البته از لحاظی این موضوع به انسجام جامعه کمک میکرد، ولی کلا سبب رکود و جمود در جامعه میشد. پس بهطور کلی شاعر عصر پیش از مشروطه مداح بود و حتی باید گفت که به نوعی در درون شاه را تقدیس هم میکرد. حتی صفاتی مثل خونریز بودن و سفاک بودن شاه چنان در جامعه عادی شده بود که شعرا در اشعار خود معشوق را خونریز معرفی میکردند. «تو عجب قهاری و تو عجب قتالی» که شعرا در وصف معشوق سر میدادند به دلیل همین ذهنیتها بوده است که نتیجه طبیعی نظام استبدادی و متکی به قوه قهریه آن دوره است. «قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود/ ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود». البته استثناهایی هم مثل همیشه بودند، مثل فردوسی. یا سعدی که خطاب به شاعری مدحگوی میگوید «چه حاجت که هفت کرسی آسمان/ نهی زیر پای قزل ارسلان» یا اینکه میگوید «به نوبتند ملوکان اندر این سپنج سرای/ کنون که نوبت توست ای ملک به عدلگرای». همچنین ما سیف فرقانی را هم جزو استثنائات داریم که میگوید «این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید/ نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد». در دوره قاجار هم البته باز هم از این استثنائات مثل یغمای جندقی هستند که حکومت و قدرت را برنمیتابند که بخشی از آن متاثر از شخصیت خود این آدمهاست که تحت تاثیر جو عمومی قرار نمیگیرند. البته باید گفت یغمای جندقی یا سوزنی یا انوری بعضا از طنز خارج شده و هجوگو میشوند که به دلیل سطح آگاهیهای آنهاست. باید این حقیقت را پذیرفت که انتظار ما از شاعر دوره پیشامشروطه باید متناسب با آن چیزی باشد که جامعه به او داده است. حتی در بین فیلسوفان ما هم این تاثیرپذیری به طور عمیقی دیده میشود، حال وقتی کسانی که قرار است تولید فکر کنند در بند آن فضا هستند، از شاعر چه انتظاری میتوان داشت. ببینید ملاهادی سبزواری درباره دلیل زودتر مکلف شدن زنان میگوید که زنان که نمیتوانند سواد و فلسفه و علم یاد بگیرند، خوب برای جبران همین نواقص است که زودتر مکلف میشوند تا حداقل با این مساله جبران آن کاستیها شود. مشخص است مبنای این حرف چیست. جامعه به این فیلسوف این را آموخته و از او بیشتر از این نمیتوان انتظار داشت. جامعه باید اینها را تغذیه میکرده و چون آگاهی خاصی به آنها نمیداده آن وضع را میبینیم. جامعه به شاعر یاد داده بود که شاعر موفق کسی است که بهترین مدح را برای قویترین افراد بگوید و بیشترین پاداش را بگیرد.
نمیدانم تا چه حد این قضیه درست است، ولی بعد از مشروطه تاثیر حکومت خیلی در روابط مردم و ادبا حاکم نبوده است، مثلا نیما به خود خنجر میبسته و به کوچه و بازار میرفته، نه از ترس دولت، بلکه از شعرای کلاسیک و تهدیدات آنها میترسیده است. بحث آگاهی به نظر من نکته بسیار مهم و کلیدی است. منتهی رفتاری که با نیما میشود(به دلیل تبعیت از فرمی جدید) آیا نشاندهنده فقدان اندیشهورزی در شعر و ادب ایران نیست؟ به نظر شما اگر شعر ۲ یا ۳ قرن پیش به آنچه مولانا میگفت که «این قافیتون قافیتون کشت مرا» میرسید، و از فرم خلاص میشد، مشکلات برطرف نمیشد و آیا فرم تا این حد در ادبیات و شعر دخیل بوده که به فقدان اندیشهورزی در شعر منجر شده بود؟
البته سنت پیوسته جزو موانع برای رشد آگاهی هست و نوگرایی و سنتشکنی معمولا فضا را برای اندیشههای جدید بازتر میکند، اما اینکه شاعران پیش از مشروطیت صرفا به دلیل اینکه در قوالب محدود شعر کلاسیک سخن میگفتند، نتوانستند مفاهیم و مضامین جدید را خلق کنند و بگویند، نه درست نیست، چون تا قبل از نیما شاعران بزرگی بودند که توانستند اشعاری را که آیینه تمامنمای جامعه ایران در دوره مشروطه بود، در قالبهای کلاسیک بریزند و رواج دهند؛ مثل تصنیفهای عارف که در ایران فراگیر بود. عارف در ترانهسرایی میهنی بیبدیل است و تاثیرش را حتی امروز هم میبینیم. ببینید قالبهای شعری مانع مفاهیم نبودند، این مفاهیم تا پیش از مشروطه اصلا وجود خارجی نداشتند. اساتید شعرا، مفاهیم جدیدی به شعرا نمیآموختند که حال انتقاد شود که قالب مانع انتقال آن مفاهیم بود. مفاهیمی مثل جمهوریت، دموکراسی، آزادیخواهی و عدالت به ذهن شاعر نمیآمد و آنچه به ذهنش میآمد آثار اساتید و شعرای قبلی بود که خالی از این مفاهیم بودند. وقتی درها باز شد و فضای ایران تغییر کرد میبینیم که امثال ادیبالملک فراهانی، ملکالشعرای بهار و ایرج میرزا هیچکدام مثل نیما قالبهای قدیمی را نشکستند، اما در همان قالبها، حرفهای درست و حسابی زدند که حرف مردم بود.
به نظر من اگر شاعری فطرتا شاعر باشد میتواند در قالبی که خود خوب میتواند در آن شعر بگوید، هر مفهومی را بگنجاند. بهزعم من گره از جای دیگری بود. اگر من استاد قصیدهسرایی هستم در همان قصیده میتوانم حرف مردم را بزنم. این سلایق و تواناییهای شاعران در سرودن شعر در قالبهای مختلف هم البته به مسائلی همچون اقلیم و جفرافیای زندگی شاعر بازمیگردد. بهطور مثال هنوز هم در شعر کلاسیک، بهترین اشعار در قصیده متعلق به خراسان است. ببینید تفاوت ملکالشعرا بهار با نیما در همین است. این دو در اقلیمهای متفاوتی بودهاند، همانگونه که نیما به شعر کلاسیک پرداخت و کارهایش در این زمینه سست بود، اگر ملکالشعرا هم به شعر نیمایی میپرداخت، قطعا حاصل کارش خوب از آب در نمیآمد. اینها ربطی به انتخاب قالب ندارد. همین امروز اگر بهار دیگری ساخته و پرداخته شود، میتواند تمامی مفاهیم زندگی مردم را در قالب شعر کلاسیک بگنجاند. البته این فقط نظر من نیست، مطلب جاافتادهای است که اول بار ابنخلدون در مقدمه تاریخ مفصل خود نوشته است. وی در آن مقدمه میگوید که یک نفر نمیتواند هم در شعر و هم در نثر استاد مطلق باشد. چون ذهنیت انسان شکل میگیرد، اگر شاعر شد نثر خوبی نخواهد داشت. اکثر شاعران بزرگ را ببینید، جز سعدی و چند نفر کس دیگری نبوده است. کسانی که نثر فاخر هم داشتهاند از اشعار سایرین بهره گرفتهاند. آن منشی معروف که کلیله و دمنه را نوشت از اشعار سایر افراد در متن خود استفاده کرد. ابنخلدون در زمینه نثر و نظم این موضوع را میگوید، اما در شعر معاصر هم همین است. کسی که استعداد در شعر کلاسیک دارد نمیتواند خیلی خوب شعر نو بگوید. برعکس نیما و شاملو هم که خوب شعر نو میگفتند نمیتوانستند شعر کلاسیک را خوب بسرایند که تاثیرات انتخاب شخصی است. هر کس در حوزهای که برایش ملکه شده است، میتواند کارهای ماندگار ارائه کند.
به نظر میرسد مشروطه جرقهای بزرگ برای ادبیات ایران بود. از یک طرف فرم را تغییر داد و زبان ایجاد شد و شعرا میتوانستند از زبان سخن گویند. ادبیات ایران هم اوج گرفت، ولی حادثه دیگری که داشت، سیاسی شدن بیش از حد شعرای ما بود. به نظر میرسد که تب تند سیاست بخشی از ادبیات ایران شد، به نحوی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد کسانی مثل فریدون توللی و اخوان ناامید شدند و توللی همه آنچه را گفته بود عبث میخواند. شاملو به مردم فحش میداد که شما نمیفهمید. آیا این باز هم به فقدان آگاهی که به یکباره قابل شکلگیری نیست، بازمیگردد؟
این بیشتر به بحرانهای سیاسی که در کشور بود، بازمیگردد. نیچه در کتابی تحت عنوان تاملات نابهنگام میگوید در مملکتی که مردم از سیاست زیاد صحبت میکنند، بهترین نشانه این است که سیاستمداران کار خود را خوب انجام نمیدهند. هنگامی که جامعه در حال نظم متعارف باشد، شاعر کار شعر خود را انجام میدهد و هرکس سر جای خودش است، اما وقتی جامعه خوب اداره نمیشود، این امر دغدغه افراد غیرسیاسی هم میشود. در کشورهای جاافتاده و دموکراتیک مردم زندگی میکنند و مسائل سیاسی هر چند سال یک بار در قالب انتخابات بخشی از جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. مردم دغدغه سیاسی ندارند و زندگی خود را میکنند. ورزش، تفریح، موسیقی و شاید برخی مسایل صنفی مثل حقوق و دستمزد افراد، بیشتر دغدغه مردم است تا سیاست. سیاسی شدن شاعران، نشاندهنده بحرانی بودن جامعه است. به علاوه اگر شاعری شعر سیاسی میگوید به این دلیل است که خریدار دارد. چرا در انگلیس هیچ شاعری درباره ملکه و نخستوزیر و سیاست در سالهای اخیر شعر نمیگوید؟ چون مطلقا خریداری نخواهد داشت و مردم سوال خواهند کرد که مگر فلانی دیوانه شده است. جامعه انگلیس مساله سیاست را با شعر حل نمیکند، اما اینجا شاعر میبیند که اگر شعر سیاسی گفت، خریدار دارد. مشکلات مردم را میبیند و راههای متعارف برای حل آن نمییابد، میآید شعری میگوید زبان حال مردم. جامعه شاعر را تغذیه میکند. شاعر هنرمندی است که مخاطب میخواهد. هیچ شاعری برای خلا شعر نمیگوید، دنبال مخاطب است. شعر سیاسی به این دلیل گفته میشود که مخاطب شعر سیاسی بیش از بقیه خریدار دارد. توللی وقتی شعر سیاسی میگفت جامعه آنها را میپسندید. وقتی دید فضا عوض شده، آمد برای امیر اسدالله اعلم شعر گفت، همان حالت ندیم بودن شعرای قبلی. این نتیجه این بود که جامعه در آن عصر اینها را میپسندید. البته باید گفت که شاعر بزرگ باید بر جامعه تاثیر بگذارد، اما در مورد همه اینطور نیست، ولی بدون استثنا همه از جامعه تاثیر میگیرند.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0