به قلم: دکتر محمدعلی خالدیان
□ از آنجا که انسان موجودیست که از عقل و خشم و شهوت ترکیب یافته است، لذا میان اقتضائات این سه نیرو همیشه کشاکش است، کشاکش میان دو نیروست (یکی حکم طبیعت و گرایش ذاتی و دیگری منع طبیعت). حکم طبیعت و مجرای طبیعی آن است که انسان گرایش عمقی و ذاتی به جانب ارضای نفس خود و خواهشهای نفسانی و تمایلات بشری دارد و از طرف دیگر با منع طبیعت روبروست. منع طبیعت آن است که توانایی جسمانی با آن همراهی نکند و این چون مورد رضای طبیعت نیست، عرف و اجتماع نیز آن را نمیپذیرد؛ در کل، انسان دارای سرشت دوگانه است. بهگفتهی مولانا:
جان گشاده سوی بالا، بالها درزده تن در زمین چنگالها
نیمی از انسان، خواستار معرفت و شهود و عروج است؛ نیمی دیگرش، خواستار آن است که بشر از دایرهی محدود خارج شود، خود را بشکافد. آنچه گناه خوانده میشود، عدول از موازین شرع است که گاه عرف و قانون نیز آن را تأیید میکنند. علتش آن است که انسان برحسب طبیعت خود، لذت و هوای دل خود را میخواهد، و گاه نمیتواند از آن چشم بپوشد. از این رو وارد دایرهی منع میشود، زیرا جامعه پذیرفته است که این حرکت را ناروا بشناسد.۱
به همین جهت است که شناختن انسان، کاری سخت و دشوار یا
ممتنع است و مانند شناسایی دیگر جانوران، سهل و زودیاب نیست؛ زیرا آنها به حکم
غریزه عمل میکنند، غریزه به راه خود میرود و اختلاف نمیپذیرد، آدمی همهی آن
غرایز را داراست، ولی عاقل است و میتواند امیال و گرایشهای خود را در زیر پردهی
نفاق و ریا بپوشد و هرچند گرگصفت باشد، به لباس میشی بیآزار درآید و مردم را
فریب دهد، و چون آدمی از نیروهای مختلف ترکیب شده است و به واسطهی داشتن حافظه و
استعداد قوی میتواند صفات و خصوصیات اشیا و اشخاص دیگر را کسب کند، این نیروهای
مختلف در وجود آدمی بعضی به حال خفا و برخی در حال ظهور موجود است. قوانین و شرایع
و عادات و سنن و ترس از مؤاخذه و عقاب و رسوایی و بدنامی و گاهی نیز نابودن وسایل
و اسباب و محیط مناسب مانع از آن است که این اوصاف کار و خاصیت خویش را پدید آورد،
ولی ناپیدایی و عدم ظهور، بر عدم وجود آنها دلالت نمیکند و همین که وسایل و محیط
سازگاری آماده شد، ذهن و فکر آدمی را در تصرف میگیرد و به کاری که خلاف قوانین و
سنن است، وامیدارد. در چنین حالتی، شرم و حیا و انسانیت به یکسو میرود و ترس و
هراس در پیش چشم مصور نمیگردد و انسان آنچه نباید، میکند و مرتکب خلافی میشود
که ارتکاب آن از جانب وی بههیچ روی به دلها نمیگذشت. مثل آنکه فردی باتقوی و
پرهیزگار، به وقت بیداری، هرچه بیشتر و تمامتر عفت میورزد و کار بد نمیکند،
ولی به هنگام خواب که بیم و ترس قوانین و ترس رسوایی وجود ندارد، دزدی میکند و
باده میخورد و قمار میبازد و شهوات را در کار میآورد و ریشهی این تنازع و
دوگانگی در ترکیب و ساختار بدنهی انسان است که از نیروهای مختلفی ترکیب یافته
است.
این گرایشهای مختلف منشأ نابرابریهایی هست، هم نابرابریهای درونی، هم نابرابریهای اجتماعی. این تناقص و تعدد شخصیتی و برزخ شخصیتی، در تمام هنرمندان و نوابغ ادبی دیده میشود؛ از جمله در خواجه شیراز حضرت حافظ.
فردی را در نظر بگیرید که مبانی شریعت را به کمال آموخته است و در حد یک باورمند راستین در شریعت اسلام قرار دارد، اینک با نگاهی تازه که به این شریعت میاندازد، دیدگاهش فرق میکند، آن هم با زبانی خشن، با پشتوانهی کسی که تازیانهها را بر گردهی این اشخاص فرود میآورد.
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
□
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
□
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصهی ماست که در هر سر بازار بماند
□
عنان به میکده خواهیم تاخت زین مجلس
که وعظ دراز است و زمان خواهد شد
□
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بیعمل است
همهی این تناقضها، ناشی از تناقض ذهنی اوست و تناقض ذهنی او ناشی از تناقضیست که در جامعه دیده میشود و در فکر او هم وجود دارد. حافظ خودش را تا آخر عمر نمیتواند از این دغدغه نجات دهد. میبیند که در جامعه بین گفتار و عمل تناقض بسیار وجود دارد. بهعنوان یک دهانکجی به جامعهیی که پیش روی او قرار دارد، تمام عبارات و اصطلاحاتی که خلاف شریعت است، وارد شعر خودش میکند. این یک نوع اعتراض است، اعتراض به معیارهای پذیرفتهی جامعه، از قبیل جایگزینکردن میخانه بهجای عبادتگاهی که مورد ستایش باورمندان به یک مذهب است و بهکاربردن اصطلاحاتی چون خرابات و خراباتی، قمار و قلّاش و رند و…، همهی اینها نوعی عصیانورزیدن و طغیان علیه ناملایمات اجتماعی و ناهنجاریهاییست که جنبهی تاریخی داشتهاند و تلقی حافظ در حوزههای معرفتی لبریز از جلوههای پارادوکسیکال است و هیچکس به اندازهی حافظ، فضای دوگانهاندیشی مردم ایران را بهخوبی درک نکرده است و خودش نیز بیش از دیگر هنرمندان در بند آن بوده است. ■
پینوشتها
۱ـ فصلنامهی هستی، سال سوم، شمارهی ۱۲، زمستان ۱۳۸۱، ص ۲۶.
۲ـ دیوان حافظ به تصحیح غنی و قزوینی.
□ در عرصهی حافظپژوهی و حافظشناسی، با عمر نهچندان بلندی که دارد، همواره شاهد مناقشه و جنگ لفظی بین حافظپژوهان بودهایم؛ امّا عیبجویی و ایراد و اشکال به کار خواجه حتا در قالب نقد نیز بسیار نادر و کمیاب بوده است. این تقصیر و کوتاهی محققین، اخیراً بههمت آقای جواد محقق نیشابوری در شمارهی اردیبهشت ۸۳ ماهنامهی گرانقدر حافظ برطرف گشته و در این زمینه فتح باب شده است.
ایشان بیت نغز و دلکش: «به بوی نافهیی کآخر صبا زان طرّه بگشاید / ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها»، از غزل فاتحهی دیوان را مورد تعریض قرار داده و به ساختار نحوی و وضع دستوری کلمات در جمله و عبارت ایراد گرفتهاند. اشکال و مشکل عمدهی نویسنده حول این محور است که درنمییابند فاعل فعل ماضی «افتاد»، طرّه یا جعد مشکین یار است؟ بهعبارت دیگر نمیدانند کدامیک از این دو عنصر (طره و جعد مشکین) خون در دلهای عاشقان سرگشته انداخته است؟
در این خصوص ضمن یادآوری آن قصهی طنز حضرت مولانا، باید بگوییم که اگرچه حافظ در فنّ «آشنا» احتمالاً مهارتی نداشته، امّا به سائقهی سالها تحصیل صرف و نحو در علم «نحو» استاد و چیرهدست بوده است. پس حق این است که قبل از ایراد به صورت مسأله و استعمال لفظ «حشو نسبتاً قبیح»، در پیداکردن راهحل آن تلاش کنیم و در نکتهگیری و عیبجویی شتاب به خرج ندهیم.
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
هـمـانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
اگر مشکل کار تحقیق آن است که مشخص نیست چهکسی یا چهچیزی خون در دلهای عشاق انداخته است، بهصراحتِ مصراع دوم با قاطعیت اعلام میکنیم عملی که خون در دل عاشق میکند، همانا «جعد مشکین» معشوق است و بس.
حال به شرح و تحلیل بیت میپردازیم. امّا قبلا توضیح مختصری در مورد معانی کلمات کلیدی بیت را بیفایده نمیدانیم. به روایت فرهنگهای لغت پارسی، «نافه» کیسهییست به حجم تخممرغ یا نارنج که در زیر شکم آهوی نر، مجاور دستگاه تناسلی حیوان قرار دارد که از منفذ آن مادهی روغنی معطر به رنگ قهوهیی بهنام «مُشک» تراوش میکند و به قرینهی مجاورت و ارتباط این کیسه یا غده با سیستم جنسی و تناسلی جانور، احتمالاً حیوان از آن برای جلب و جذب آهوی ماده برای آمیزش استفاده میکند. در همین رابطه «نافهگشایی» بهمعنی بازکردن سر کیسه و عطرافشانیست. «طُرّه» نیز دستهیی موی پیچیده و حلقویست که زنان برای دلربایی بیشتر جلو پیشانی قرار میدهند. و بالاخره «جعد» هم موی پیچیده را گویند. کما اینکه «مجعّد» به موی تابدار گفته میشود.
با این توضیحات، شرح بیت چنین است: «به امید آنکه سرانجام روزی دستکم «صبا بویی ز زلف یار» به همراه بیاورد و عطر دلاویز طرهی او را به مشام جان بیدلان برساند، ناگهان با دیدن تاب و پیچش موی مُشکین او خون در دل آنان اوفتاد.»
در همین راستا طالب آملی نیز بیت قریبالمضمونی دارد:
هر نافه که میگشود از آن زلف
خـون در دل آهـوان چین داشت
در اینجا توضیح مضاعف دیگری هم لازم است که عشاق امید دیدار یار را نداشتند و به دریافت بوی خوش زلف او از نسیم دلخوش بودند:
مـن گدا و تـمـنـای وصـل او هـیـهـات
مگر به خواب ببینم جمال و منظر دوست
حافظ
امّا بهناگاه دولت دیدار دست داد و بهقول سعدی عاشقان مشتاقتر شدند و خون به دلشان اوفتاد:
گـفـتـم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاقتر شدم
خود حافظ هم در بیت دیگری در مشاهدهی پیچ و تاب زلف یار میگوید:
زلـف بـر بـاد مده تا ندهی بر بادم
نـاز بـنـیـاد نـکـن تـا نَکَنی بنیادم
□
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طـرّه را تـاب نـده تا نکنی بیتابم
قبلاً گفتیم از دست «جعد مُشکین» و نه بوی طره، خون در دل عاشقان افتاده است، چرا که جعد هم تاب و پیچش مضاعف دارد و هم بوی خوش نافه «مشکین» را با خود به همراه آورده است. یعنی هم از راه حس بینایی و هم از طریق حس بویایی، آتش اشتیاق دلدادگان را شعلهور میسازد. این چه ایرادی دارد؟ در واقع شاعر در بیت مورد بحث، در آنِ واحد هم از بوی خوش و هم از موی خوش یار در قالب شکوه و گلایه تعریف کرده است. نظیر دیگر هم دارد: «… گرچه پریوش است، ولیکن فرشتهخوست.»
و امّا این قبیل نکتهگیریها، منتقد و حتا شارحان را از دریافت نکتهی جالبی که حافظ خردمندانه در این بیت در کار کرده، بازداشته است. توضیح آنکه، مُشک یا مادهی معطر درون کیسهی نافه، ابتدا بهصورت خون بوده، سپس بهتدریج که آهوی نر به سن بلوغ و عشقورزی میرسد و آمادهی آمیزش و جفتگیری با آهوی ماده میشود، به مشک تبدیل میگردد. ولی در این بیت، بهطور معکوس از حالت مشک، خون در دل عاشقان حاصل شده است.
کسی چه میداند؟ شاید خون دل عشاق نیز بر اثر کیمیای عشق و محبت و اکسیر صبر بر فراق و هجران یار، سرانجام روزی دوباره به مشک تبدیل گردد که گفتهاند:
از محبت خارها گل میشود وز محبت سرکهها مُل میشود
مولوی
دیگر اینکه، زرق و برق و پیچیدگی تمثیل مثل همیشه ما را از رمز و راز اصلی و معانی بلند و عرفانی آن غافل میسازد. بیت موصوف در ارتباط مستقیم با بیت مطلع این غزل و در حقیقت مکمل و متمم آن است. شاعر در مضمون هر دو بیت میفرماید: ما چهقدر «عشق» را دست کم گرفته بودیم و از سختی «بار امانت» خبر نداشتیم. امّا در عرصهی عمل زیر سنگینی این بار گران از پای درآمدیم. در عالم خیال رایحهی خوش و دلانگیزی از آن را انتظار داشتیم، امّا در مواجههی حضوری از پیچ و تاب زلف و شعشعهی خیرهکنندهی جمال جمیل یار از خود بیخود شدیم و چه درست گفته بود معبود که: «لن ترانی»:
چو رسی به طور سینا اَرِنی مگو و بگذر
کـه نـیـرزد این تمنّا به جواب لن ترانی
طوطئی را به خیال شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
یا:
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
حافظ
شاهکارهای جهانی و جاویدان ادبیات و هنر پارسی، برآمده از فرهنگ چندهزار سالهی ایرانی بوده و ریشه در فلسفه و عرفان دارند. هر کدام از این آثار و میراث گرانبها، چند لایه و بهقول مولانا «چندتو» هستند. نگاه یکبعدی و تکساحتی مادی برای گشودن رمز و راز آنها، کارساز نیست. بایستی از زوایا و ابعاد مختلف آنها را مورد بررسی و تحلیل قرار داد:
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بگوید که چرا رفت و چرا بازآمد؟
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0