به قلم : پرفسور سید حسن امین
□ برای مثال، حافظ، سعدی (وفات ۶۹۱ ق.) را نزد همه «استاد غزل» خوانده و در غزلیات زیر از او استقبال کرده است:
حـافـظ: زلـف بـر باد مده تا ندهی بر بادم
سعدی: من از آن روز که در بند تواَم آزادم
حافظ: باغ مرا چه حاجت سرو صنوبر است
سعدی:
از هرچه میرود، سخن دوست خوشتر است
پــیــغــام آشــنـا سـخـن روحپــرور است
هــرگـز وجـودِ حـاضـر غـایـب شـنـیدهای؟
مـن در مـیـان جـمـع و دلم جای دیگر است
ابــنــای روزگـار بــه صـحـرا رونـد و بـاغ
صــحـرا و باغِ زنـدهدلـان کـوی دلـبـر است
حـافـظ: مـردم دیـدهی مـا جـز به رخت ناظر نیست
سعدی: کیست آن؟ کش سر پیوند تو در خاطر نیست
حـافـظ: فـتـوی پـیـر مـغان دارم و قولی است قدیم
سعدی: امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
حـافـظ: اگـر بـه کـوی تـو بـاشـد مرا مجال وصول
سـعـدی: نـشـسـته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
حـافـظ: خـیـال نـقـش تـو در کـارگـاه دیده کشیدم
سـعـدی: دو هـفـتـه میگذرد کان مه دو هفته ندیدم
ما از جهت تاریخی، باید این واقعیت را بپذیریم که اشعار سعدی در عهد حافظ، حکم جواهر بلکه مثل سائر داشته است؛ چنانکه در حیات خود سعدی نیز بهقول خود او:
هفت کشور نمیکنند امروز بـیمقالات سعدی انجمنی
بنابراین از جهت تاریخی، این واقعیت که سعدی در روزگار حیات حافظ ـ آن هم در شیراز ـ به اعتراف خود حافظ نزد همه «استاد غزل» و «استاد سخن» بهشمار میرفته است، قابل انکار نیست. به این معنی که حتا شاید حافظ نیز در مکتبخانههای شیراز، گلستان و بوستان را همچنان که نسلهای اخیر بهعنوان کتاب درسی و سرمشق ادبی، تربیتی و اخلاقی فرا گرفته باشد و به هر تقدیر، مسلّم است که حافظ در شعر و شیوهی بیان خود تحت تأثیر سعدی واقع شده است. همچنان که باز مسلّم است، شعر ظهیر فاریابی (وفات ۵۹۸ ق.) در آن روزگاران طالب بسیار داشته است، چندان که یک قرن بعد از حافظ، شاعری خطاب به «خاتمالشعراء» عبدالرحمان جامی میگوید: «دیوان ظهیر فاریابی ـ در کعبه بدزد اگر بیابی». ظهیر در عصر حافظ نیز از اعتباری بهمراتب بیش از اشعار معاصران حافظ همچون خواجوی کرمانی و سلمان ساوجی برخوردار بوده است. این است که حافظ در مقام تفاخر میگوید:
چه جای گفتهی خواجو و شعر سلمان است؟
کـه شـعـر حـافـظ، بهتر ز شعر خوب ظهیر[۱]
حافظ باز در مقطع غزل ملمّع «أتَتْ رَوائحُ رَنْدِ الحِمی و زادَ غرامی» از باب فخر و مباهات، گاهی شعر خود را از شعر نظامی گنجهای بهتر میشمارد و میگوید:
چو سلک درّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ
کـه گـاه لـطـف سبق میبرد ز نظم نظامی[۲]
طرز سخن خواجو
حافظ «طرز سخن» خود را از خواجوی کرمانی (۶۸۹ ـ ۷۵۰ ق.) به اعتراف خویش وام گرفته و مکرّر از او استقبال است. از جمله غزل حافظ به مطلع «اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول» به استقبال غزلی از خواجو به مطلع زیر است:
مرا که نیست به خاک درت امید وصول
کـجـا بـه مـنزل قربت بود مجال نزول
همچنان که غزل حافظ به مطلع «گفتم ای سلطان خوبان! رحم کن بر این غریب» به استقبال این غزل خواجوست:
طـرّهی مـشکین نباشد بر رخ جانان غریب
زان که نبود سنبل سیراب در بُستان غریب
باز مطلع «خوشخبر باشی ای شمیم شمال» در دیوان حافظ به استقبال این بیت از مثنوی کمالنامهی[۳] خواجوست:
حـبـّذا نـکهت شمیم شمال که به ما میدهد نوید وصال
غزل حافظ به مطلع «دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما» استقبال از غزل خواجو به مطلع زیر است:
خـرقـه، رهـن خـانـهی خـمّار دارد پیر ما
چیست یارانِ طریقت! بعد از این تدبیر ما؟
غزل حافظ به مطلع زیر:
نـسـیـم صـبـح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
استقبال از غزل دیگر خواجو به مطلع زیر است:
ایـا صـبـا! خـبـری کـن مـرا از آنکه تو دانی
بر آن زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی
غزل حافظ به مطلع «خسروا! گوی فلک در خم چوگان تو باد» استقبال از این غزل خواجوست:
ای شه ملکنشان! ملک جهان زان تو باد
قـصـر نـُه پنجره یک غرفه ز ایوان تو باد
باز غزل حافظ به مطلع «خرم آن روز کزین منزل ویران بروم» به استقبال غزل خواجو به مطلع زیر است:
خـرم آن روز کـه از خطهی کرمان بروم
دل و جان داده ز کف، از پی جانان بروم
حافظ، ساقینامهی خود را نیز اگرچه به پیروی از نظامی گنجهای، امّا تحت تأثیر مستقیم همای و همایون خواجو ساخته است و حتا مصرع «که جمشیدکِی بود و کاووسکِی» را ـ که ساختهی خواجو است ـ عیناً در ساقینامهی خود تضمین کرده است.
تأثیر ملکالشعرای عصر بر حافظ
علاوه بر سعدی و خواجو، حافظ از دهها شاعر معاصر و یا متقدّم دیگر نیز استقبال کرده است.[۴] برای نمونه، حافظ، غزل معروف خود به مطلع «به ملازمان سلطان که رساند این ندا را» به استقبال از این غزل ملکالشعرای معاصر خود، سلمان ساوجی (۷۰۹ـ ۷۷۸ ق.) با همان وزن و قافیه، به شرح زیر ساخته است:
ز شـراب لـعـل نـوشـیـن مـن رنـد بـینـــوا را
مـددی کـه چـشـم مـسـتت به خمار کشت ما را
ز وجـود خـود مـلـولـم قـدحـی بـیـار سـاقــی
بـرهـان مـرا زمـانی ز خـودی و خـود خــدا را
بـه خـدا کـه خـون رز را بـه دو عالم ار فروشی
بـخـریـم هـر دو عـالـم بـدهـیـم خـونبـهـا را
مـن از آن نـیـم کـه چـون نـی بزنی اگر بنالم
کـه نـوازش اسـت هـر دم بـزدن نـوای مــا را
پـسـرا! ز ره بـبـردی بـه نـوای نـی دل مــن
بـه سـرت کـه بـار دیـگـر بـسـرا همین نوا را
دل مـن بـه یـارب آمـد بـه شـکـنج بند زلفت
مـشـکـن کـه در دل شـب اثـری بـود دعـا را
طـرف عـذار گـلـگـون ز نـقاب زلف مشکین
بــنـمـای تـا مـلـامـت نـکـنـنـد مـبـتـلا را
ز مـیـان یـار کـاری نـگـشـود جـز کـمر را
ز کـنـار دوسـت وصـلـی نـرسید جز صـبـا را
همه شب خیال زلفت گذرد به چشم سلمان
کــه خـیـال دوسـت دانـد شـب تیره آشنا را[۵]
باز، حافظ غزل معروف خود به مطلع «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» را به استقبال از این غزل سلمان ساوجی ساخته است:
بـَردمـد صـبح نشاط از مطلع جان، غم مخور
ویـن شب سودا رسد روزی به پایان، غم مخور
تـا قـیـامـت ز آتـش رویش نخواهی سوختن
بر تو گردد روزی این آتش گلستان، غم مخور
ای دل سـرگـشـتـه! دور غـم نـمـانـد پـایدار
گر غمی پیش آیدت، هم بگذرد آن، غم مخور
گـر سـرت خـود در سر سودای زلفش میرود
زآن سـر مویی نکن خاطر پریشان، غم مخور
پـای در مـیـدان عـشق ار مینهی، مردانه نِه
از بـلای سر، مترس! از آفت جان، غم مخور!
خـود پـرسـتـا دامـن نـامـوس دامـنگیر شد
لـاابـالی شـو، ز خود دامن برافشان، غم مخور
مـحـرم یـار اسـت بـاد صـبح و اینک میرود
پیش او گر قصهای داری، بگو، هان، غم مخور
روزگـــار غـصـه و دوران انـده درگـــذشـت
نوبت دلشادی است امروز سلمان! غم مخور
البته سلمان ساوجی هم این غزل «غم مخور» را به استناد غزلی مندرج در نفائسالفنون (مقام یکم در علوم ادبی)[۶]، به استقبال از شعری از شمسالدّین محمّد جوینی معروف به صاحب دیوان (قتل ۶۸۳ ق.) ـ وزیر مقتدر عصر مغول و از ممدوحان سعدی ـ سروده است. امّا به عقیدهی ما، به احتمال قوی، حافظ از سلمان ـ ملکالشعرای معاصر خود ـ متأثر شده است و از اینکه سلمان شعر خود را به اقتفای صاحبدیوان جوینی گفته باشد، به کلی بیاطلاع بوده است. باری شعر صاحب دیوان جوینی این است:
کـلـبـهی احـزان شـود روزی گـلـستان، غم مخور
بـشـکـفـد گلهای وصل از خار هجران، غم مخور
گـر چـو گـردون از بـد دوران او سـرگـشـتـــهای
آیـد ایـن سـرگـشـتـگی روزی به پایان، غم مخور
در خـم چـوگـان او چـون گـوی سـرگردان مباش
هـسـت در هـر حـال ایـزد حـالگـردان، غم مخور
هـر غـمـی را شـادیای در پـی بـود، دل شاد دار
هـیـچ دردی نـیـست کو را نیست درمان، غم مخور
بـا سـحـر هـرگـز نـمـانـد شـام، بـیتـابی مکن
هـرچـه دشواری است، روزی گردد آسان، غم مخور
نمونههای دیگر از اقتفای حافظ به سلمان ساوجی عبارتند از:
غزل حافظ به مطلع «فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم» به استقبال از این غزل سلمان:
مـن از آن روز که در بند تواَم، آزادم
پادشاهم چو به دست تو اسیر افتادم
غزل حافظ به مطلع «عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد» به استقبال از این غزل سلمان:
در ازل، عکس مـی لعل تو در جام افتاد
عـاشـق سـوخـتهدل در طمع خام افتاد
غزل حافظ به مطلع «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد» به استقبال از غزل سلمان به مطلع:
آنکه ز ابروی و مژه تیر و کمانی دارد
چـشـمها کرده سیه، قصد جهانی دارد
اقتباس حافظ از شاعران دیگر
یکی دیگر از شاعران نامآور معاصر حافظ، عمادالدّین علی بن حسن فقیه کرمانی معروف به عماد فقیه کرمانی (وفات ۷۷۲ ق.) بود.[۷] حافظ غزل عاشقانهی «حالِ دل با تو گفتنم هوس است» را به استقبال این دو غزل از عماد فقیه کرمانی (از مقلّدان موفق خواجوی کرمانی) ساخته و پرداخته است:
وصـف حـسـن تو گفتنم هوس است
دُرِ مـدح تـو سـفـتـنـم هـوس است
چـون صـبا طرف گلشنم طمع است
هـمچـو غـنچه شکفتنم هوس است
خـاک راهـت بـه ابـرو و مـژگــان
گـاه و بـیگـاه رُفـتـنم هوس است
چـه خـیـال اسـت در سـرم؟ یارب!
کـه شـب هجر، خفتنم هوس است
راز مـن فـاش گـشـت در عـالــم
وز هـمـه کـس نهفتنم هوس است
هـوس شـادیام نـمـانـد ولـــی
غـم دل بـا تـو گفتنم هـوس است
ترک این جامه کرد و گفت عماد
کـز تـو جـامی گرفتنم هوس است
* * *
بـا جـوانـان نـشـسـتـنم هوس است
عـهد پـیـران شـکـستنم هوس است
زنـــگ غــم از دل چـو آیــیــنــه
بـه مـی زنـگ شـسـتنم هوس است
گــِرِهــم تــا ز کـــار بـگـشـایــد
دل در آن طـرّه بـسـتنم هوس است
مـن مـشـکـیـننـفـس مـگر عودم
کـه بـر آتـش نـشستنم هوس است
مـــن نــهـادم بـه نـامــرادی، دل
کـه مـراد تـو جـسـتنم هوس است
مـیدهـم جـان و مـیکـنـم شادی
کـه ز غـم بـاز رسـتنم هوس است
جـامـی از یـار جـست و گفت عماد
که از این جامه جستنم هوس است[۸]
حافظ
همچنین غزل «بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است» را به استقبال از اوحدی مراغهای
ساخته و حتا مصرع «که این عجوزه عروس هزار داماد است» را از اوحدی تضمین کرده است.
باری نظایر اشعار یاد شده در بالا که حافظ به اقتفای شاعران دیگر از جمله اوحدی،
سعدی، میرکرمانی، عماد فقیه کرمانی، ریاضی سمرقندی، خواجو، سلمان، عطار، عراقی،
امامی هروی، خاقانی، عبید زاکانی، جلال، شیخ، جنید، شمسالدّین محمود، ادیب صابر،
کمالالدّین اسماعیل، جهان ملک خاتون، ظهیر فاریابی، روحالامین عبدالمجید، عتیقی،
شهابالدّین، همام تبریزی، ابوحنیفه اسکافی، ترازی، رفیعالدّین مسعود و… سروده
است، فراوان است،[۹]
و این همه نشان میدهد که حافظ در مقام یک شاعر پارسیگوی مقیم شیراز در قرن هشتم
هجری در موارد متعدد با اندک تصرفی در تعبیر یا مختصر تغییری در ادای کلام و پس و
پیش کردن کلمات، اینگونه اشعار را با همان وزن، شکل و قافیه که شاعران متقدّم یا
معاصر او ساختهاند، سروده است. البته در اغلب موارد، شعر حافظ بر دل خواننده و
شنونده، بسی بهتر مینشیند و از جهت بنمایهی محتوایی، پیامی والاتر به مخاطب
منتقل میکند و نیز با ایهام و کنایه و استعارهای مضاعف، قوت و غنای بیشتری میگیرد.
با این وصف، تأثیرپذیری حافظ را از محیط فرهنگیاش انکار نمیتوان کرد. دستکم،
فضل تقدم در اسلوب کلام و طرز سخن (اگرچه نه تقدّم فضل در محتوای شعر) برای کسانی
که حافظ به ایشان اقتفاء جسته است، باقی میماند. از این رهگذر، تأثیرپذیری حافظ
قابل حاشا نیست. ■
پینوشتها
۱ـ دیوان حافظ، چاپ قزوینی و غنی، نسخه بدل مضبوط در پاورقی غزل شمارهی ۲۵۶.
۲ـ دیوان حافظ، چاپ قزوینی و غنی، غزل شمارهی ۴۶۹.
۳ـ کمالنامهی خواجو بر وزن و شیوهی حدیقهالحقیقه سنایی غزنوی است و خواجو آن را به مرشد و مراد خود شیخ ابواسحاق کازرونی اتحاف کرده است.
۴ـ افزون بر این استقبالها که اکثر از شباهتهای شکلی و وامگیری در قالب غزل درنمیگذرد، حافظ در صدها مورد، مضمونها و تعبیرها و تشبیههای مختلفی را از متقدّمان خود از جمله نظامی گنجهای، فرخی سیستانی، ظهیر فاریابی، منوچهری دامغانی، خاقانی شروانی، رودکی سمرقندی، باباطاهر همدانی، فخرالدّین گرگانی، خیام نیشابوری، سعدی شیرازی، خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، عماد فقیه کرمانی و در مواردی از شاعران عربیزبان همچون ابونواس، ابن معتز و متنبی وام گرفته است.
۵ ـ غنی، قاسم، حافظ با یادداشتها و حواشی دکتر قاسم غنی، چاپ عکسی، تهران، چاپخانهی مروی.
۶ ـ آملی، نفائسالفنون، به نقل از یادداشتهای دکتر غنی بر دیوان حافظ، ص ۷۲.
۷ـ ر. ک. دیوان قصاید و غزلیات خواجه عمادالدّین علی فقیه کرمانی، چاپ رکنالدّین همایون فرخ، تهران، ۱۳۴۸.
۸ ـ به نقل از نسخهای خطی مورّخ ۷۶۳ ق. موجود در کتابخانهی مدرسه و مسجد سپهسالار که آن را نخست ابن یوسف شیرازی در ۱۳۱۹ در نشریهی ایران امروز و سپس زندهیاد دکتر قاسم غنی در حواشیاش بر دیوان حافظ (چاپ کتابخانهی معرفت شیراز) که به همت سیروس غنی اُفست شده است، معرفی کردهاند. ر. ک. ابن یوسف حدایق شیرازی، «یکی از کتب گرانبهای مدرسهی سپهسالار: دیوان عماد فقیه کرمانی»، ایران امروز، ج ۳، ش ۵ و ۶، صص ۳۷ـ۳۸.
۹ـ خلخالی، عبدالرحیم، حافظنامه، هیرمند، ۱۳۶۶، صص ۹۳ـ۱۱۱.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0