هواپیمای بلک جک، که اغلب با کد Tu-160 شناخته می شود، بمب افکن سنگین وزن مافوق صوتی است که در طی دوران جنگ سرد به منظور شلیک موشک های ALCM یا موشک کروز شلیکی از هوا به مرحله طراحی و تولید رسید. این هواپیما ساخت شرکت توپولف بوده و با لقب بلک جک یا شلاق چرمی شناخته می شود. بلک جک امروزه سنگین وزن ترین و می توان گفت تا حدودی قدرتمند ترین بمب افکن حال حاضر دنیاست. این هواپیما قادر است با ماکزیمم سرعتی معادل ۲٫۲۰۰ کیلومتر بر ساعت پرواز کرده و فاصله ای برابر با ۱۳٫۹۵۰ کیلومتر را بپیماید.
بمب افکن بلک جک روسی در حال سوختگیری هوا به هوا
این هواپیما، به دلیل پرواز در سرعت های مافوق صوت، دارای سیستم بال متغیر است که بنابر سرعت موجود میزان به عقب رفتگی بال را توسط کامپیوتر تنظیم می نماید. این هواپیما برای تامین قدرت خود از چهار موتور قدرتمند NK-32 توربوفن مجهز به پس سوز بهره می جوید که هر جفت در یک طرف بدنه آرایش یافته و حتی دارای ورودی های هوای متغیر هستند. ارابه فرود این هواپیما شامل یک ارابه دو چرخی در دماغه یا جلوی هواپیما و دو ارابه شش چرخی در دو جفت، در میان موتورها می باشد. همچنین در امتداد جلو و عقب این چرخ ها محفظه های حمل تسلیحات در خط میانی وسط هواپیما تعبیه شده است. در دماغه این هواپیما، سیستم رادارای آبزور K قرار گرفته است که از آن هم برای اسکن آسمان و همینطور برای بررسی و مطالعه اهداف زمینی استفاده می شود. همچنین در دماغه رادار سپوکا نیز برای بررسی سطح زمین هنگام پرواز سینه مال یا بسیار نزدیک به زمین و در ارتفاعات پایین نیز تدارک دیده شده است.
برای انجام عملیات سوخت گیری هوا به هوا با دقت بیشتر، لوله سوخت گیری در جلوی شیشه خلبانان قرار گرفته که عمل سوخت گیری را به مراتب ساده تر می سازد. در کابین تحت فشار این هواپیما، حداکثر چهار خدمه سوار بر صندلی های نجات موشکی می توانند به عملیات بپردازند که این افراد را خلبان، کمک خلبان، مهندس پرواز یا ناوبر و مسئول تسلیحات نظامی تشکیل می دهند
دوم مهر ۱۳۵۹ بود. هواپیمای توربو کماندر یا هواپیمای دو موتوره ملخدار که به منظور جابه جایی مسافر مورد استفاده قرار می گیرد، قلب آسمان را می شکافت و به جلو می رفت. لکه های ابر از زیر بال هواپیما، فضایی رویایی ایجاد کرده بودند. گاهی هم لکه های ابر کنار میرفتند و مزارع کشاورزی، تصویر سبزی نشان می دادند. مسافرین هواپیما را خلبانان هلیکوپتر کبرا تشکیل می دادند. حدود ۵۰ دقیقه از شروع پرواز می گذشت و طبق برنامه، زمان زیادی تا رسیدن به فرودگاه اهواز باقی نمانده بود. ناگهان خلبان هواپیما با دستپاچگی فریاد زد: «میگ! میگ!» و به سرعت از مسیر اصلی منحرف شد.
از پنجره هواپیما نگاهی به بیرون انداختم، دو فروند جنگنده بال دلتای میگ۲۱ در آسمان اهواز جولان می دادند. خلبان بسیار دستپاچه شده بود و هواپیما را مدام چپ و راست میکرد. هواپیمای توربو کماندر یک هواپیمای مسافربری است و هیچگونه سلاحی ندارد. خلبان برای اینکه مورد هدف میگهای۲۱ قرار نگیرد، شروع به مانور و کاهش ارتفاع کرد. این مانورها بارها تکرار شد.
من با دیدن میگها، مرگ را مقابل چشمانم دیدم. ناگهان همه خاطرات دوران زندگیام در ذهنم آمد و مثل پرده سینما از نظرم گذشت و هیچ مسئله تلخ و شرینی از ذهنم دور نماند. هر لحظه آماده مرگ بودم. با شروع حمله عراق به ایران، داوطلبانه خواستار اعزام به جبهه شده بودم و اکنون هر لحظه امکان داشت هدف جنگندههای دشمن قرار بگیرم بدون آنکه اصلاً وارد جنگ شده باشم. در آن لحظات سخت، از خدا فقط خواستم که به من آن قدر مهلت دهد که لااقل یک ماموریت را انجام دهم و اگر قرار است کشته شوم، کاری در جنگ انجام داده باشم. با حالت گرفتن هواپیما و پایان مانور، فهمیدم که از شر میگهای ۲۱ راحت شده ایم. بیش از یک ساعت و نیم بود که در آسمان بودیم و باید تا آن زمان به اهواز رسیده بودیم. خلبان هواپیما با آنکه مانورهای زیادی انجام داده بود و اکنون در معرض خطر میگها قرار نداشت ولی بازهم بسیار دستپاچه بود و ترس او از نحوه چسبیدن به دسته کنترل فرامین معلوم بود. ناگهان باند فرودگاهی در مقابل ما ظاهر شد. خلبان رادیو را روشن کرد. در کنار فرودگاه، دو حلقه چاه نفت با تاسیسات مربوطه، به شدت در حال سوختن بودند.
پس از شنیدن زبان عربی از رادیو، ناگهان ۱۸۰ درجه گردش کرد و سرعت هواپیما را به حداکثر رساند. حیرت زده کارهای خلبان را نظاره گر بودیم. ناگهان خلبان گفت: «ما در خاک عراق هستیم و این چاهها که در حال سوختن هستند، متعلق به عراق می باشند!» با شنیدن این حرف، به نگرانی ما افزوده شد ولی از اینکه خلبانان نیروی هوایی تا داخل خاک عراق آمده و تاسیسات آنها را به آتش کشیده بودند، احساس غرور می کردم. آرزو داشتن که ای کاش الآن در داخل هلیکوپتر کبرا بودم و نیروهای بعثی را هدف قرار می دادم.
ولی چه می شد کرد که عملاً در این هواپیما حکم اسیری را داشتم که هیچگونه اختیاری ندارد. نگاهی به خلبان توربو کماندر کردم. عرق از سر و رویش می تراوید و با اضطراب بسیار تمام حواسش روی عقربه ها و هردو دستش روی دسته کنترل فرامین بود.
هواپیمای F-14 تامکت ایرانی در حالت فول وینگ-فلپ
او هم نمی دانست کجاست و ما هم نمی توانستیم کمکی به او بکنیم. برج رادار اهواز به ما جواب می داد ولی موقعیت ما را نمی دانست. با تقاضای خلبان هواپیما، برج مراقبت برای مدت کوتاهی دستگاه «تکن» را که استفاده از آن در منطقه جنگی ممنوع بود، روشن کرد و موقعیت هواپیمای ما را به خلبان گفت. خلبان با راهنمایی برج مراقبت به طرف اهواز گردش کرد و این بار، در جهت صحیح به هدف نزدیکتر شد.
اعصابمان بسیار متشنج شده بود و از اینکه در چنین موقعیتی گیر کرده بودیم و مثل اسیر دست و پا بستهای، نمیتوانستیم کاری بکنیم خیلی ناراحت بودیم. لحظات به کندی می گذشتند. من از لحظه تماس با رادار اهواز، زمان را کنترل کرده میکردم؛ حدود ۲۵ دقیقه از لحظه تماس ما گذشته بود که به اندازه ۲۵ سال به نظر میرسید. سرانجام به فرودگاه اهواز رسیدیم و به لطف خدا سالم به زمین نشستیم. هنوز همگی از هواپیما پیاده نشده بودیم که یکی از مسئولان هوانیروز به سراغ ما آمد و تخصص ما را پرسید. به محض اینکه گفتیم همگی خلبان کبرا هستیم او خیلی خوشحال شد و به من که سرپرستی این گروه را برعهده داشتم، گفت:
– فوری دو فروند کبرا را بردار و برو!
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0