به قلم: دکتر هاشم محمدی
□ شیراز از اقلیم بسیم است و ظاهراً در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشید بهصورت:
ti-ra-isish-ish.shir.si-is-
ti-ra-ai-ish.shi.ra-is-si-shi
آمده است. تدسکو Tedesco) در مجلهی انجمن شرق امریکایی حدس زده است که نام این شهر از دو کلمه شِر (sher) به معنی خو + راز raz همریشه رز (مو) گرفته شده ولی استاد بنونیست و استاد هنینگ این وجه اشتقاق را نپسندیدهاند و گفتهاند که شِر بهمعنی خوب در لهجههای شرقی ایرانی و در یک لغت پارتی ضمن ترکیب آمده و در لهجههای جنوبی و غربی سابقه ندارد.
به روایتی، شیراز بن طهمورث آن را ساخت و خراب شد و بهقولی بهنام فارس بن ماسور بن سام بن نوح معروف بوده است. در زمان اسلام محمد بن یوسف ثقفی برادر حجاج بن یوسف آن را ساخت و تجدید عمارت کرد و در تاریخ ۴۷۰ ق در عهد عضدالدوله دیلمی چنان معروف شد که هرگز از اولیا خالی نبود و به برج اولیا معروف گردید. بعضی از مورخین محمد، برادر یا پسر عم حجاج را نخستین کسی میدانند که در سال ۶۴ هجری باروی شیراز را ساخت. در سال ۴۳۰ ق امیر ابوکالیجار شهر استخر را خراب کرد و جمعیت آن را به شهر جدید شیراز انتقال داد و بهزودی این شهر رونق و آبادانی گرفت؛ امّا پس از آن زلزلههای متعدد و هجوم طوایف مختلف آن را مکرر خراب کرد.
ابنحوقل نام شیراز را برگرفته از شهر راز میداند و گوید بعضی بهواسطهی شباهت به درون شیر آن را شیراز گویند (سفرنامه، ص ۴۹۶) از نظر شکل مساحت و دایرهمانند بودن. صورالاقالیم نام شیراز را به دشتهای وسیع دامپرور آن با عنوان شیرساز نسبت میدهد. در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد قزوینی قدمت شهر به هزارههای سوم پیش از میلاد نسبت داده میشود. در زمان عمرو لیث صفاری آبادان شد تا اینکه در زمان عضدالدوله دیلمی از رونق تجاری و آبادانی و موقعیت علمی مطلوبی بهرهمند شد.
اوایل قرن هفتم سلطان غیاثالدین فرزند سلطان محمد خوارزمشاه شیراز را تصرف و غارت کرد تا اینکه اتابک سعد و دیگر حاکمان بار دیگر شیراز را از دست متجاوزان نجات دادند. جنگ و ستیز و درگیری در قرن هفتم و هشتم به اوج خود رسید. امیر مبارزالدین و شاه شجاع و شاه محمود به ترتیب ارکان اداره حکومت را در دست گرفتند.
زمان شاه شجاع به جهت ادبدوستی فرصتی برای اهل علم و ادب و شاعران و نویسندگان بود تا به تألیف و تصنیف سرودههای خود بپردازند امّا سختگیری متعصبانه او در دورههای بعد باعث شد که فرزندش زینالعابدین در شیراز به حکومت برسد و تیمور گورکانی به بهانهی سرپیچی او، دوباره شیراز و فارس را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. اوضاع اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی شیراز قرن هشتم به خوبی در اشعار خواجه شیراز نمایانگر است. علیرغم حملات مکرر و جنگ و گریز و اوضاع نامناسب فرهنگی و اجتماعی آن دوران، خواجه شمسالدین علاقه و دلبستگی فراوانی به شیراز از خود نشان داده است که در جای جای اشعار او بهخوبی هویداست و در این نوشتار علاقهمندی حافظ به شیراز و مردمان صاحب کمال آن و افشای ریاکاران و متظاهرانی که با تمسک به مذهب و دین، اعتقادات مردم را خدشهدار میکردند، بیان شده است.
تصویر شیرازِ عهد حافظ در توصیف مورخان و جهانگردان میتواند بیانگر عشق و علاقه حافظ از زادگاهش، شیراز باشد. ابن بطوطهی سیّاح که در عصر شاه شیخ ابواسحاق ممدوح حافظ از شیراز دیدن کرده، مینویسد: شهریست قدیمی و وسیع ومشهور و آباد. دارای باغهای عالی و چشمهسارهای پرآب و بازارهای بدیع و خیابانهای خوب…
مردم شیراز خوشگل هستند و لباس تمیز میپوشند. در مشرقزمین هیچ شهری از لحاظ زیبایی بازارها و باغها و آبها و خوشگلی مردم به پایهی دمشق نمیرسند مگر شیراز.
این شهر در زمین مسطحی واقع شده و گرداگرد آن را از هر سو باغها فرا گرفته و پنج نهر از وسط آن میگذرد؛ یکی از آنها معروف به رکنآباد است که آب شیرین و گوارایی دارد.
کتاب معروف نزههالقلوب اثر حمدالله مستوفی که در سال ۷۴۰ ق مقارن با عنفوان جوانی حافظ نوشته شده است در وصف شیراز مینویسد: اقلیم سیّم است و شهر اسلامی. به زمان اسلام محمد بن یوسف ثقفی برادر حجاج ساخته شد. در عهد عضدالدوله دیلمی آن شهر چنان معمور شد که درو جای لشکر نماند… شهر در غایت خوشیست و هوایش معتدل. اکثر اوقات روی بازارش از ریاحین خالی نبود. آبش از قنوات است. از میوههایش انگور مثقالی بهغایت نیکوست و در آن شهر درخت سرو را نموّی نیک بقوتست.
دلانگیزی و جذابیت شیراز بویژه در قرن هفتم و هشتم هجری نهتنها حافظ بلکه دیگر شاعران قبل و بعد از او را واداشته که با عشق و علاقهی بسیار از این شهر یاد کنند. از جمله سعدی که در قصیدهی معروفش در وصف بازگشتش از شام به شیراز:
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد
مـفـتـی ملّـت اصـحابِ نـظر بــاز آمـد
کلیات، ۷۱۴
و غزل زیبا و دلفریب دیگری در وصف شیراز با مطلع:
خوشا سپیده دمی باشد آنکه بینم باز
رسیـده بـر ســر اللـه اکـبـر شـیـراز
کلیات، ۷۲۶
که در آن شیراز را بهشت روی زمین، تختگاه سلیمان، شهر نیکمردان و قبهالاسلام میخواند.
عبید زاکانی که اهل قزوین است، بهعلت توطن در شیراز، هم بارها به وصف شیراز و ماهرویانش پرداخته و علاقهمندی و عشق خود را به این شهر ابراز نموده است.
در غزلی با مطلع:
مـرا دلیست گـرفتار خـطـهی شیراز
زمن بریده و خود کرده با تنعم و ناز
کلیات، ۶۵
و در غزلی دیگر با درد و دریغ و آه و نالهی هر چه تمامتر از دوری خود از شیراز شکایت میکند:
رفتم از خطّهی شیراز و بهجان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونینجـگرم
امّا شیفگتی حافظ، یک شیرازی بهمعنی واقعی کلمه را نشان میدهد. خواجه در شیراز زاده شد، در شیراز زندگی کرد و سرانجام در آغوش خاک شیراز آرمید.
خـوشـا شیـراز و وضع بیمثالش
خـداونــدا نــگـهدار از زوالــش
ز رکـنآبـاد مـا صـد لوحش الله
کـه عمر خضر میبخشد زلالش
مـیـان جـعـفـرآبــاد و مصـلـی
عـبـیـرآمـیـز مـیآیـد شمـالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بـجـوی از مردم صاحبکمالـش
کـه نـام قنـد مصـری برد آنجا
کـه شیـرینـان نـدانـنـد انفعالش
وی شیراز را موافق طبع زیباپسندش یافته اگر چه گاهی از وضع اسفبار زندگی خود گلهمند است، امّا شهر را میپسندد و زبان به ستایش میگشاید و او را بر اصفهان که زنده رودش آب حیات است ترجیح میدهد:
گرچه صد رودست در چشمم مدام
زنده رود بــاغکـــاران یــاد بــاد
اگـر چـه زنـده رود آبحیـات است
ولـی شیـراز مــا از اصـفـهان بِــه
آب رکنآباد را بر آب خضر و گلگشت مصلی را بر باغ بهشت ترجیح میدهد.
حافظ با اشتیاق تمام از شهر شیراز و ماهرویان آن و مردم صاحبکمال و جمالش سخن به میان آورده است. فیض روحالقدس را نزد مردمان بابصیرت و کامل شیراز میجوید و سیر معنوی و بودن در کنج خانقاه شیراز را به درویشان گوشزد میکند، از نگاه حافظ شیراز منزل جانان است و هر کجا که قدم میگذارد دعا میکند که با عنایت بخت که بهترین رفیق و همراه اوست به شیراز بازگردد، چه این سفر و دوری کوتاه باشد و چه بلند.
زیباییهای شهر همچون نسیم خوشبو و عطرآگین که بهمثابهی آب خضر است و زندگانی میبخشد کاریز رکنآباد که رکنالدوله حسن بن بویهی دیلمی اخراج کرده به همراه آب شیرین و گوارای آن که در زمستان گرم و در تابستان بسیار خنک است و گلگشت مصلی که بهوسیلهی همین آب مشروب میشده و از نزهتگاههای معروف و مجذوب شیراز بوده دیگر انهار، باغها، تکیهی هفتتنان و چهلتنان و دیگر تکایا و مقابر دراویش باعث شده بود که حافظ هر جا رود دعای بازگشت به ملک سلیمان را بنماید.
و از همه زیباتر شیراز بهخاطر ماهرویانش معدن لب لعل و کان حسن بوده و از بس چشمان مست در این شهر دیده است مستی می را فراموش کرده و از این مستی سرخوش و سرحال است. سراسر شهر پر از کرشمهی حوران و سیاهچشمان بهشتیوار است و حافظ با تواضع، خود را جوهری مفلس و بیچاره میداند که چیزی ندارد، ولی خریدار تمام زیبارویان است.
مجموعهی این دلانگیزیها و دلفریبیهای شیراز و مردمان و ماهرویانش باعث شدند که:
نمیدهند اجـازت مـرا بـه سیر و سفر
نـسیـم بـاد مـصلّی و آب رکـنآبـاد
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهـروان سفر کرده عذرخواهت بس
سفر قرین غربت و دوری از یار و دیار است و کسی که شیفتگی فراوانی به جایی داشته باشد صدالبته مشکلتر. حافظ در غزلیات خود بارها از سفر و محنت غربت سخن گفته است. بنا به شواهد اشعار سفرهای فراوانی نداشته است. پژوهشگران با استناد به شعرهای او سفرهایی را به یزد، اصفهان و هند مورد توجه وعنایت قرار دادهاند. عدهای هم سفر او را به یزد مسلم نمیدانند و غزل معروف با مطلع:
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبـروی خـوبی از چـاه زنـخـدان شـمـا
را پیامی میدانند که به ارمغان برای حاکم و مردم یزد فرستاده ولی پای در رکاب سفر نگذاشته است. امّا در غزل دیگری سفر به یزد تصریح شده است و بر اثر ناراحتی و دلتنگی و حقناشناسی ساکنان آنجا «یزد» را زندان سکندر دانسته و آرزو میکند که به ملک سلیمان یعنی فارس و شیراز برگردد:
خرم آن روز کزین منزل ویران بـروم
راحت جان طلبم وز پی جـآنـان بـروم
دلـم از وحشت زندان سکندر بـگرفت
رخـت بربندم و تا ملک سـلیمان بروم
غزل زیر هم بیانگر این است که سفری به اصفهان رفته باشد:
مـبتـلا گشتـم در ایـن بـنـد و بلا
کـوشش آن حـقـگـزاران یـاد بـاد
گرچه صد رودست در چشمم مدام
زنــده رود بــاغکـاران یــاد بــاد
شادروان دکتر غنی میگوید: از این شعر استنباط شده که خواجه به اصفهان رفته و لغت «یاد باد» حکایت از دیدن میکند و صریح و بدون شک است. در غزلهای دیگری سیر و سلوک معنوی را به سیر و سفر خارجی ترجیح میدهد که آن هم نشانهی رفتن به سفر است و دربارهی سفر به هند دکتر خانلری در تصحیح دیوان خود (جلد دوم، ص ۱۱۹۶ـ۱۱۹۳) تعلیقهای گرانبها دارد که از انجام نگرفتن این سفر بحث کرده است.
بههر حال شیراز خال رخ هفت کشور به همراه نسیم دلانگیز روضهی رضوان آن علیرغم شیفتگی فراوان حافظ جای شگفتیست که چندین بار موجب رنجش و گله حافظ قرار گرفته است. گاهی شکایت کوتاهی از درد و رنج و غربت مینماید، ولی چندین بار از فارس و شیراز و مردمانش بهشدت ناراحت است و این جای شگفتی فراوان دارد و احتمالاً از دست حسودان و ریاکاران معاصر خودش بوده است، که سعی داشتند فرهنگ و هنر و اشعار و آثار خود را برتر از حافظ جلوه دهند. حسودان سستنظمی که حافظ سخنان خود را در مقابل آنان قبول خاطر و لطف سخن خداداد میداند:
سـخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
ره نبـردیـم بـه مـقصـود خـود انـدر شیـراز
خــرم آن روز کـه حـافـظ ره بـغـداد کـنـد
شهری پر از کرشمه و ناز و عتاب لولیان شوخ شیرینکار شهر آشوب چهگونه شده که حافظ از آن دل برکند و آرزوی رفتن به خطهی بغداد را داشته باشد.
شهری که نسیم خوش و باصفای باغهایش همچون آب حیات بوده است چهگونه سفلهپروری میکند و البته که افراد سفله و پست و اوباش همان ریاکاران و حاسدانی هستند که دام تزویر و ریا میگشادند و حافظ بهدنبال همدم و همراهی است که خیمه از این خاک برکند و خود را به ملک دیگر اندازد. با این حال شیفتگی و بیقراری به وطن مألوف او را وامیدارد که با تمام دلتنگیهای دلهرهآور در پرده و با کنایه از رفتن خود صحبت کند.
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکـنم
از گـُل پـارسیام غنچهی عیشی نشکفت
حـبّذا دجــلـهی بغـداد و مِـی ریـحـانـی
در واژهنامهی غزلهای حافظ آمده که: گُل پارسی در این بیت ایهام دارد. هم بهمعنی فارس است وهم نوعی گل و حافظ در پرده از زندگی خود در فارس و شیراز گلهگزاری میکند و آرزوی پیوستن به دستگاه احمدشیخ اویس حسن ایلخانی را در سر میپرورد.
مسلّم و آشکار است که رنجش خواجه از اوضاع طبیعی و نهاد و خوی تودهی مردم شیراز نیست بلکه سخن از کسانی است که با زور و زر و تزویر به قدرت رسیدهاند و ارج و منزلتی برای اهل ذوق و هنر قائل نبودند. این زورمندان و زرمداران ریاکار جز به شکمبارگان و مزدورمنشان توجهی نداشتند و خواجه از اینکه با چنین کسانی روبروست، رنجیدهخاطر است:
حیف است بلبلی چـو مـن اکنون درین قفس
بـا ایـن لسان عـذب که خامش چو سوسنم
نیست در شهـر نـگـاری کـه دل مـا بـبـرد
بـخـتـم ار یــار شـود رخــتـم از اینجا ببرد
کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عـاشق ســوخـتــهدل تــا تـمـنّـا بــبــرد
در خـیـال ایـن همه لعبت به هوس میبازم
بـو کـه صـاحـبنـظـری نـام تـمـاشـا ببرد
برخلاف حسادت سستنظمان و زاهدان ریاکار و دیوصفت حافظ شیرازیست و شیرازی خواهد بود و بارگاه قدسی او زیارتگاه اهل دل و صاحبان معرفت تا ابد جاودانه خواهد ماند.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
کـه زیـارتـگه رندان جهان خواهد بـود
■
منابع و مآخذ
۱ـ حافظنامه، بهاءالدین خرمشاهی، ۲ جلد، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸.
۲ـ کلیات سعدی، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، انتشارات توس، ۱۳۶۵.
۳ـ دیوان حافظ، تصحیح و توضیح دکتر پرویز ناتل خانلری، خوارزمی ۱۳۶۲.
۵ ـ یادداشتهای دکتر قاسم غنی در حواشی دیوان حافظ به کوشش اسماعیل صارمی، تهران ۱۳۶۶.
۶ ـ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، (دو جلد) تألیف دکتر قاسم غنی، انتشارات زوار.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0