پایگاه خبری نمانامه: تم داستان، فارغ از نوع قالبی که داستان در آن روایت میشود، فیلم، برنامه تلویزیونی یا هر نوع قالب روایی باید حداقل از دو راه قابل تشخیص باشد. تم ایدهای است که همه چیز را وارد داستان میکند؛ طبیعت و خصیصه هر کاراکتر، انگیزههایش، کشوقوسهایش و به همان نسبت درگیریهایی که در داستان با آن روبهروست. آین رند، رماننویس و فیلمنامهنویس، میگوید: «تم جمعبندی و عصاره داستان و چکیدهای کلی از حوادث و وقایع اصلی است.» در آثار بزرگ کلاسیک مثل سرچشمه، نیمروز، داستان ماجراجویی، در گرمای شب و نجات آقای بنکس هم میتوان نقش مهم و پررنگ تم را دید.
بعضی فیلمنامهنویسان و خالقان اثر دیدگاه محدودتری نسبت به تم دارند. تم را پیام کوتاه و اخلاقی داستان میدانند. تم ایده یا درسی در مورد داستان مردم، زندگیشان و چگونگی کارکرد دنیایشان است. پیام داستان انواع و محدوده وسیعی را شامل میشود؛ از افسانه آئسوپ تا اسب تکشاخ، از نقشهای شکسپیر و ایبسن گرفته تا آخرین ساختههای اسپلیبرگ و فیلمهای درام کاپولا همگی را در بر میگیرد.
تم یا پیام داستان بسته به فرم، ژانر، نوع داستان و علایق نویسنده و تصورات ذهنی او بر سطوح متفاوتی از اثر تأثیر میگذارد. یکی از تمهای متداول و رایج، چه در ادبیات و آثار ادبی و چه بر روی صحنه نمایش، رویارویی خیر و شر است. شاخصترین مثالها در این زمینه جنگ ستارگان و افسانه شگفتانگیزان هستند. تمهای محبوب بعدی بیشتر مربوط به فضای دادگاه، داستانها و تریلرهای کارآگاهی و وسترن میشود. از معروفترین فیلمهای ساختهشده میتوان به جویندگان، شاهین مالت و جانسخت اشاره کرد. در مورد تم رمانتیک عاشقانه و رمانتیک کمدی هم فیلمهای کازابلانکا، زن زیبا، صبحانه در تیفانی و چهار عروسی و یک طلاق را داریم. عموماً فیلمهای درام تم روانشناسانه دارند، مثل داستانهایی که در قالب فیلمهایی چون تفسیر بروانینگ، استعداد ذاتی و ارابههای آتش دراماتیزه شدند.
از هر منظر که به تم نگاه کنیم و داستان هر تمی داشته باشد، حضورش برای بیان داستان مهم است. در ادامه راهکارهایی را میآوریم که برای نوشتن یک داستان دراماتیک به فیلمنامهنویس کمک میکند.
یکپارچگی
یکپارچگی داستان فقط با داشتن یک موضوع محوری حاصل نمیشود، بلکه همزمان به تم آن داستان هم وابسته است. همانطور که رند در صحبتهایش اشاره کرد، اتفاقات و وقایع داستان هستند که یک ایده تماتیک را شرح میدهند. فهم این نکته به فیلمنامهنویس کمک میکند تا در حین آفرینش شخصیت کاراکترها و وقایع مربوط به آنها، تم را در مرکز توجه قرار دهد. یک نویسنده بهخوبی بر این نکته واقف است که تم به او در خلق وقایع داستان کمک میکند. در حین گسترش داستان باید مدام این سؤال را از خودتان بپرسید: چه اتفاق یا چه نوع کشمکشی به شرح و بیان بهتر تم کمک میکند؟
استفاده آگاهانه نویسنده از تم در حین خلق داستان به او کمک میکند هر بخش از داستان را در جای صحیح مخصوص به خودش که از قضا بیشترین هماهنگی را هم با سایر بخشها دارد و به یک نتیجه رضایتبخش منجر میشود، قرار دهد. هماهنگی بین کاراکترها که هر کدام از زاویه متفاوتی به تم داستان نزدیک میشوند و به آن میپردازند، یک راهحل کلیدی است که به نویسنده کمک میکند یکپارچگی داستانش را حفظ کند. مانند فیلم در گرمای شب که دو کاراکتر اصلی نماینده دو دیدگاه متفاوت در مورد نژادپرستی هستند.
کارآگاه برجسته و سیاهپوست اهل شمال [آمریکا] (ویرجیل تیبس با بازی سیدنی پوآتیه) باور دارد به عنوان یک کارآگاه و یک انسان نه نژاد و رنگ پوستش، که مهارتهای فردی و شخصیتش معرف او هستند. در طرف مقابل (کلانتر گلیسپی با بازی راد استایگر) یک کلانتر نژادپرست جنوبی است که نژاد و تعصبات نژادی را مقدم بر مهارتهای فردی و شخصیت فرد میداند. طرح اصلی داستان در گرمای شب، پی بردن گلیسپی به اشتباهش و تغییر در باور و رفتار اوست. سایر کاراکترها در این درام ایدئولوژیک گرایشهای متفاوتی دارند. برخی از آنها نژادپرست هستند و برخی دیگر زمینه را برای ظهور و بروز نژادپرستی مهیا میکنند. تم، ایده اولیه و پیام فیلم که همگی درباره نژادپرستی است، در در گرمای شب با هم گره خوردهاند. (یکی از عالیترین قسمتهای در گرمای شب آن بخشی است که راهحلی برای مسئله نژادپرستی ارائه میکند، مخصوصاً کشوقوسهای کاراکتر کلانتر گلیپسی، انتخابها و عکسالعملهایی که در اوج داستان با آنها درگیر است.)
کارگردان فرانسیس فورد کاپولا در مورد اهمیت تم و یکپارچگی میگوید: «کارگردان هزاران بار در طول روز مورد سؤال قرار میگیرد، پس اگر یک تم واحد و مشخص دارید، آن را با فیلم یکی کنید تا بتوانید از پس سایر جزئیات برآیید.» کاپولا در مورد بعضی از فیلمهای خودش اینگونه میگوید: «در فیلم مکالمه تم حریم شخصی بود. تم پدرخوانده وراثت بود و تم اینک آخرزمان اخلاقیات است.»
جهانشمولی
داستانهای بزرگ و ماندگار تمی جهانشمول دارند که از دراماتیزه شدن اصول و ارزشهای والا برای عموم مردم، فارغ از نژاد، فرهنگ، سطح و شخصیت اجتماعی، یا جنسیتشان برای یک زندگی کاربردی، حاصل شده است. در فیلم قصه ماجراجو نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس، ترنس رتیگان، داستانی کلاسیک در مورد اسکندر کبیر را روایت میکند. نگرانی اصلی در اینجا عدم شناخت صحیح از یک چهره مهم و جهانی است. هر شخص در برخورد با موضوعات و معضلات بر اساس احساسات، عقاید درونی و شناخت آگاهانهای که دارد، عکسالعمل نشان میدهد. اسکندر در قصه ماجراجو هم مثل هر شخص دیگری تصمیماتش در تقابل بین عقل و احساساتش اتخاذ میشوند. تمهایی که از اشخاص و ماجراهای خاص الهام گرفتهاند، همیشه با مشکلی به اسم استنباطهای فردی درگیرند. این استنباط فردی در فرایند دراماتیزه کردن فیلمها برای تأثیر عمیق بر بینندهای که در سرتاسر دنیا شاهد این فیلم است، با دشواریهای بیشتری روبهروست. البته که این کار در قصه ماجراجو به شکلی عالی انجام شده است.
عموماً داستانهایی که به عمیقترین ارزشهای مشترک انسانی میپردازند، گروه مخاطبان گستردهتری هم دارند. این مفاهیم ارزشمند و عمیق شامل موضوعاتی چون بقا، آزادی، عدالت، دوستی، عشق رمانتیک، خودباوری، آرزوها و شادیهاست. تقریباً تمامی این مفاهیم نیازها و ایدهآلهایی جهانشمول هستند که تمامی مردم از هر سطح اجتماعی و با هر نوع درونیات داستانهایی بزرگ و شگرف درباره آنها دارند.
کشوقوسهای کاراکتر
کشوقوسهای کاراکتر دراماتیکترین راهی است که نویسنده میتواند تم را وارد داستان کند. در بسیاری از داستانها، تفاوتی هم بین تم ماجراجویانه- مثل جنگ ستارگان– و تم درام- مثل نجات آقای بنکس– نیست. اغلب کاراکترهای اصلی در جریان داستان تغییر میکنند. قهرمانی که داستان را شروع میکند، با قهرمانی که داستان را به پایان میرساند، تفاوت دارد. این تغییر غالباً تغییری روانشناسانه و درونی است و به شکلی خاص به ارزشها و تفکرات مخصوص به کاراکتر ربط دارد. در جنگ ستارگان، لوک اسکای واکر پسربچهای جاهطلب و ماجراجو اما کمتجربه و بیمهارت است. در طول داستان جنگ ستارگان لوک به دلیل اتفاقات، تأثیر اساتید و مخصوصاً طرز تفکر و انتخابهایش خیلی تغییر میکند، بهطوریکه در انتهای فیلم به مردی تبدیل میشود که با یک امپراتوری میجنگد و ستاره مرگ را ویران میکند. لوک دیدگاه و نگرشش را تغییر میدهد.
پیال تراورز، کاراکتر اصلی در نجات آقای بنکس، خالق کتاب مری پاپینز است که والت دیزنی به دخترش قول داده فیلمش را بسازد. اما تراورز علاوه بر مسائل مالی، تمایلی ندارد امتیاز فروش کتابش را به یک انیماتور بدهد. نجات آقای بنکس دو سیر داستانی مجزا و البته یکپارچه دارد؛ اولین داستان در زمان حال در جریان است و تلاشهای دیزنی برای متقاعد کردن تراورز و خرید حق امتیاز کتاب از او را به تصویر میکشد.
روند به خط سیر دوم داستان و دوران کودکی تراورز کات میشود. سیر دوم راز تراورز و وابستگی احساسی او را به آنچه خلق کرده و به فروشش راضی نیست، به تصویر کشیده و دراماتیزه کرده است. هر دو خط سیر داستان تمی کاملاً قابل درک و عمیقاً انسانی دارد. تراورز هنوز نتوانسته با رویای کودکیاش و رابطه با پدر رویاپرداز و الکلیاش کنار بیاید و مانند یک بزرگسال زندگی کند، تا اینکه بالاخره نظرش را درباره قولی که به پدرش داده- که هیچوقت حق امتیاز داستانش را نفروشد- عوض میکند. لودهنده داستان: در انتهای فیلم، دیزنی از ماجرای تراورز آگاه میشود. در آخرین تلاشهایش برای متقاعد کردن او داستانهایی از دوران کودکی خودش و پدر بیرحمش تعریف میکند تا به تراورز یاد بدهد چطور با گذشتهاش کنار بیاید. دیزنی بالاخره تراورز را مجبور میکند تصمیم بزرگی بگیرد و قولش را بشکند. مشکلات روانشناسی تراورز و تحول و رشد شخصی او یک تم جهانشمول است که توانسته است این فیلم را به یکی از تلخترین درامهای سالیان اخیر تبدیل کند.
تم و احساسات
همانطور که در بررسی نجات آقای بنکس مشخص شد، وقتی ایده داستان (بهخصوص در خلال کشوقوسهای کاراکترهایش) دراماتیزه میشود، قویترین احساسات را در مخاطب برمیانگیزد. این واکنش احساسی زمانی که مخاطب نسبت به ماجراهای شخصی و روانشناسانه کاراکتر و سیر تحولی او برای تغییر و رسیدن به زندگی بهتر آگاهی پیدا میکند، ظهور پیدا میکند. اگر بخواهیم زمان دقیق این اتفاق را بگوییم، درست موقعی است که کاراکتر با مشکل بزرگی روبهرو میشود و مجبور به انتخاب یکی از دو راهی است که پیش رو دارد. درنهایت کاراکتر در نقطه اوج داستان تصمیم سرنوشتساز (که اصولاً آینده روشنی برای او به دنبال دارد) را میگیرد؛ تصمیمی که زندگی او را در اوج و حتی برای همیشه تغییر میدهد و غالباً بهتر میکند. مخاطب به دلیل همراهی همهجانبه با کاراکتر و آگاهی از مشکلات او، بعد از اینکه در نقطه اوج شاهد پیدا شدن یک راهحل سهل است، غالباً اشک شادی میریزد. چنین احساسات قوی و عمیق را در فیلم کازابلانکا وقتی ریک یاد میگیرد اعتماد کند و دوباره عاشق میشود، یا وقتی ادوارد لوییس در زن زیبا عشق را انتخاب میکند، تجربه کردهایم. در فیلم نجات آقای بنکس هم وقتی تراورز در اوج داستان راهحلی برای گذشته غمانگیزش مییابد و تصمیم سرنوشتسازش را برای قبول پیشنهاد دیزنی میگیرد، همین شادمانی را تجربه میکنیم.
فیلمنامهنویس باید بتواند در حین بسط دادن تم، حس تعلیق را در مخاطب به وجود آورد و زنده نگه دارد. این حس تشویش یا نگرانی بیننده فقط در حین قرار گرفتن کاراکتر در یک موقعیت خطرناک فیزیکی بروز نمیکند، بلکه بیننده خودش را هنگام تصمیمگیریهای دشوار هم در کنار کاراکتر حس میکند و با او متحد میبیند. زمانی که مخاطب درگیر مشکلات کاراکتر و انتخابهای او بر سر دوراهیها میشود، ناخودآگاه پیشبینیهایی هم از راهی که کاراکتر برمیگزیند و عواقب احتمالی پیرو آن، دارد. این حدس و گمانها مخاطب را عمیقاً درگیر داستان میکند.
شات [مختص] تم
زمانی که نویسنده یا کارگردان اولین شات را به شکل نمادین از تم یا معنای فیلم میسازد، به اولین شات (تصویر) از فیلم، شات تم میگویند. مثلاً در صحنه آغازین زن زیبا، نقش اول فیلم، ادوارد لوییس (ریچارد گییر)، در حین رانندگی در تپههای هالیوود راهش را گم میکند و بعد از یک چرخش اشتباه به یک بنبست میخورد. این شاتها همگی نمادی از ذهن و زندگی لوییس در مواجهه با ویویان وارد (جولیا رابرت) است. مردی که تفکرات و ذهنیاتش نسبت به ارزشها و خطر سیر زندگیاش بهکلی تغییر میکند.
در مورد فیلمهای ژانر وسترن هم اگر دقت کرده باشید، تقریباً تمامی وسترنهای کلاسیک (۱۹۳۹ تا ۱۹۶۹) به یک شکل شروع میشوند. یک سوار بر اسبِ تنها به سمت شهر میراند. دنیایی که این سوار تنها در آن است، معمولاً پر از قاتلان است و او تصمیم دارد بهتنهایی همه چیز را درست کند. معنی دقیق این شات اولیه که در تمامی فیلمهای این ژانر محبوب در سینما و تلویزیون دیدهایم، چیست؟ فردگرایی، دیدگاهی که بر طبق آن هر فرد شخصیتی مستقل دارد، زندگی شخصی مخصوص به خود. مسئولیت هر عملی که انجام دهد، با خود اوست و در مورد آنچه فکر یا عمل میکند، آزاد است. از این منظر همه چیز یک فرد اعم از آسیبپذیر بودن، آزادی و اختیار و حتی حق شاد بودن در خودش خلاصه میشود. این ایده و تفکر آمریکایی تم اصلی تمامی وسترنهای کلاسیک، کاراکترها و داستانهای مربوط به آنهاست. همین تم هم دلیل محبوبیت گسترده ژانر وسترن در سرتاسر دنیاست.
مقایسه تم خیر و شر
مطالبی که تا اینجا مرور کردیم، بدین معنا نیستند که لزوماً تم داستان باید مثبت و الهامبخش باشد. گاهی یک اثر هنری بزرگ یا یک روایت داستانی برخاسته از عرصههای تاریک و شر با تمی دراماتیک و تأثیرگذار، نکات بیشتری برای نمایش و آموختن به مخاطبش دارد. بارزترین مثال در این زمینه فیلم پدرخوانده است. با اینکه فیلم ظاهراً از ما میخواهد طرفدار و تحسینکننده خلافکاران مافیایی باشیم، اما در عمق و لایههای زیرین مفهوم داستان خیلی ماهرانه و زیبا در مورد شخصیت و داستان مایکل کورلئونه به بیننده اخطار میدهد؛ فردی که از یک مرد موجه و عاشقپیشه به یک قاتل مافیایی و همسری خلافکار بدل شد.
در حین نوشتن داستان نباید از تم چشمپوشی کرد. تم پایه و اساس یک داستانسرایی خوب است. تم یک جزء ضروری برای معنی بخشیدن به اتفاقات و کاراکترهای داستان است. این معنابخشی به داستان روح میدهد و از نظر احساسی به مخاطب نزدیک میشود و از این طریق پیام داستان را به او میرساند. یک درام موفق و بزرگ از یک تم موفق خلق میشود. کمتوجهی به مفهوم تم داستان ما را از رسیدن به یک داستان پرمعنا دور میکند و امکان دستیابی داستان به یک تهیهکننده خوب و گروه گسترده مخاطبان را محدود میکند.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0