نگاهی به زندگینامه جبران خلیل جبران
نمانامه: جبران خلیل جبران (Kahlil Gibran)، نابغه مشهور لبنانی، موفقترین نویسنده و هنرمند معاصر عرب، نهتنها از پیشگامان ادبیات نوین عربی است، بلکه در جهان امروز و در ایران نیز بسیار پرآوازه و اثرگذار بوده است. مهمترین و مشهورترین کتاب جبران «پیامبر» است.
زندگینامه
جبران خلیل جبران (Kahlil Gibran)، نقاش و نویسندهای نوآور، عارف و شاعری مبارز و اندیشمندی ممتاز و معنویتگرا است که توانست با آثار کمحجم، اما نغز و پرمغز خود، ستاره شرق و پیامآور سرزمین پیامبران و سخنگوی وجدان فرهنگی ملت خود باشد.
در زمان تولد جبران لبنان بخشی از سوریه بزرگ (شام)، شامل سوریه کنونی، لبنان و فلسطین تحت سلطه عثمانیها بود، سالها بعد جبران یکی از استقلال طلبان پرشور عرب، علیه دولت ترک عثمانی شد.
مادر جبران «کامله رحمه» دختر کشیشی مارونی بود، مارون قدسی از قرن پنجم میلادی بود که بسیاری از مسیحیان لبنان پیرو او هستند کامله بیوهای بود که همسر خلیل (پدر جبران) شد و در ژانویه سال ۱۸۸۳ در روستای زیبا و کوهستانی بشری در شمال لبنان، جبران را به دنیا آورد. خانواده جبران در آغاز وضع مالی متوسطی داشتند، اما پدرش مردی قمارباز، میخواره و بیمسوولیت و تندخو بود که سرانجام خانواده را به فقر کشاند و خود به جرم اختلاس در اداره مالیات، اموالش مصادره شد و مدتی به زندان افتاد، اما مادرش برخلاف پدر، دیندار، فعال و کاردان بود و در تربیت جبران، اهتمام و تأثیر به سزایی داشت.
جبران در پنج سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن آموخت، او که کودکی درونگرا، رؤیایی و تیزبین بود گرچه در دامن فقر بزرگ میشد، مشاهده پدیدههای خیره کننده طبیعت جذاب در آن منطقه سرسبز او را سرشار میکرد و اثری ژرف بر ذهن کنجکاوش مینهاد. از کشیش روستا و پدربزرگ روحانیش زبان عربی، اندیشههای دینی و انجیلی، تاریخی و سنت مسیحی را فرا گرفت، اما نشانههای هوشمندی و تأمل، روح سرکش شاعرانه و میل به تصویرگری از پدیده هاو مفاهیم در او مشهود بود. جبران سپس به همراه خانوادهاش در سال ۱۸۹۵ میلادی بیروت را به مقصد آمریکا ترک کرد و در آنجا در محله چینیهای بندر بوستن که عربهای مهاجر بسیاری در آن میزیستند جایی اجاره کردند تا زندگی خود را با کار و تلاش اداره کنند.
جبران تنها عضو خانواده بود که به سبب علاقه و استعداد خود و تلاش و تشویق مادرش موفق شد به مدرسه برود و به تحصیل دانش بپردازد، جبران در مدرسه به آموختن انگلیسی و ادبیات پرداخت، اما توانست با نقاشیها و طرحهایش عادت و سرگرمیای که از لبنان با خود آورده بود توجه آموزگارانش را جلب کند.
پس از آن هنرمندی آمریکایی، به نام «فرد هلند دای» که او را متفاوت یافته بود به تشویق و تقویتش همت گماشت و گرایش هنری و تصویرگری وی را شکوفاتر ساخت. جبران در سال ۱۸۹۸ باردیگر به بیروت بازگشت تا در مدرسهای مسیحی و ملی گرا به نام مدرسه الحکمه، آموزشها و ادبیات عربیش را تکمیل کند. جبران در این ایام زبان فرانسه را نیز فراگرفت، از کتاب مقدس بسیار اثر پذیرفت همراه پدر مناطق مختلف لبنان را گشت و استعداد نقاشی و نویسندگیاش تقویت شد.
جبران در سال ۱۹۰۲ قبل از تکمیل دروس عربی با شتاب به آمریکا بازگشت اما دیر شده بود زیرا خواهر، برادر و مادرش به علت بیماریهای مختلف یکی پس از دیگری دار فانی را وداع گفته بودند. این مصیبتهای پیاپی چیزی از پشتکار و اراده اعتلاجوی او نکاست و این بار با بلندپروازی و همت بیشتری به نقاشی و نویسندگی ادامه داد.
سال ۱۹۰۴ در نخستین نمایشگاه نقاشی جبران، خانم ماری هسکل که فردی ثروتمند و مدیر مدرسهای بود او را کشف و با تشویقها و حمایت مالی خود، موانع پیشرفت او را برطرف کرد. در همین سال انتشار مقالات وی در روزنامه مهاجران عرب المهاجر، آغاز شد و نثر ویژه و اسلوب نگارش جبران مورد توجه قرار گرفت و در پی آن کتابهای «موسیقی» در، ۱۹۰۵ «عروسان مرغزار» در سال بعد و «ارواح سرکش» را در ۱۹۰۸ به چاپ رساند.
بخشهایی از دو کتاب اخیر حاوی انتقادات تندی نسبت به کشیشان و کلیسا بود که با عکسالعمل شدید آنان رو به رو شد، در نتیجه جبران تکفیر و کتابش توقیف و در بازار بیروت به آتش کشیده شد. بعداز بازگشت از سفر طولانی اروپا، جبران در سال ۱۹۱۲ به نیویورک عزیمت کرد و در همان سال داستان بلند «بالهای شکسته» را تکمیل و چاپ کرد که در حقیقت بخشی از زندگی شخصی و تجربه عاشقانه و شکست خورده او بود، بعدها این داستان در لبنان و سوریه به فیلم سینمایی تبدیل شد. نخستین کتاب انگلیسی جبران، با عنوان «دیوانه» در ۱۹۱۸ منتشر شد و مطبوعات محلی از آن استقبال کردند.
جبران در سالهای باقی مانده عمرش به نقاشی و صورتگری آثارش و نشر آثاری همچون «تندبادها» و «پیشتاز» و تکمیل و انتشار مهمترین و مشهورترین کتابش «پیامبر» به زبان انگلیسی پرداخت. «پیامبر» که حاصل سالها تلاش فکری و ادبی جبران و عصاره آثار و اندیشههای اوست، به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده و تاکنون میلیونها نسخه از آن چاپ شده است. او همچنین به نگارش مفصلترین کتاب انگلیسیاش پرداخت که روایتی تازه از مسیح بود و عنوان آن را «عیسی فرزند انسان» نهاد.
«مارتا»، «یوحنای مجنون»، «گل هانی»، «فریاد قبرها»، «حجله عروس»، «خلیل کافر»، «اشک و لبخند»، «مواکب»، «تازه ها و طرفهها»، «ماسک و کف»، «خدایان زمین»، «سرگشته» و «بوستان پیامبر» از دیگر آثار و نوشتههای جبران به شمار میرود. آثار جبران به سرعت مرزها را در نوردید و با جذب میلیونها مخاطب از ملل دیگر، او را تبدیل به پدیدهای چشمگیر کرد. رنجوری مزمن، ناراحتی قلبی و به ویژه بیماری کبد که به سرطان منجر شد و به مرض سل نیز تشدید شد سرانجام جبران را از پای انداخت تا اینکه چراغ زندگیاش در دهم آوریل ۱۹۳۱ در سن ۴۸ سالگی در بیمارستان سنت وینسنت نیویورک به خاموشی گرایید. در آمریکا و سوریه هزاران شرقی و غربی و مسلمان و مسیحی برای او به سوگ نشستند، جسدش را به زادگاهش بازگرداندند تا روح بلند و بیقرارش در کلیسای مارسرکیس آرام گیرد، جایی که اینک موزه آثار و اشیای به جای مانده از او نیز هست و هرساله هزاران نفر از آن بازدید میکنند.
جملات برگزیده جبران خلیل جبران:
– اغراق، چون حقیقتی است که صبر خود را از دست داده است.
– درختان شعری هستند که زمین بر پهنهٔ آسمان مینویسد. ما آنها را قطع میکنیم و از آنها کاغذ میسازیم بلکه تهی بودن خود را بر آن ثبت کنیم.
– هنر، گامی است که طبیعت به سوی ابدیّت برمیدارد.
– تلخترین اندوههای ما، یادآوری شادیهای گذشتهٔ ماست.
– خداوند اندیشید و نخستین اندیشهٔ او فرشته بود، و خداوند سخن گفت و نخستین سخن او انسان بود.
– جز شخصِ حسود کسی به افرادِ یاوه گو حسادت نمیکند.
کتابهای جبران خلیل جبران:
۱. موسیقی
۲. عروسان دشت
۳. ارواح سرکش
۴. اشک و لبخند
۵. بالهای شکسته
۶. کاروانها و توفانها
۷. نوگفتهها و نکتهها
۸. دیوانه
۹. نامهها
۱۰. ماسه و کف
۱۱. پیشتاز
۱۲. خدایان زمین
۱۳. سرگردان
۱۴. مسیح، فرزند انسان
۱۵. پیامبر
۱۶. باغ پیامبر
شعر برگزیده ای جبران خلیل جبران:
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم و بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی می گویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
جبران خلیل جبران
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0