به قلم: یوسف عزیزی نژاد خویی
□ درآمد
انقلاب مشروطیت از برجستهترین وقایع تاریخ ایران و آسیاست و تأثیر فراوانی در پیدایش جنبشهای دیگر کشورهای آسیایی گذاشت. در فرایند نهضت مشروطیت، آزادیخواهان زیادی از کشورهای دیگر نقش داشتند. زمانی که مستبدان با پشتیبانی روسیهی تزاری عرصه را بر مبارزان مشروطهخواه تنگ کرده بودند، میتینگهای باشکوهی از طرف این بیگانگانِ آشنا و دوران نزدیک به حمایت از آزادیخواهان ایرانی برپا شد؛ همانند میتینگ بینالمللی استانبول که از جمله تلاشهای بینالمللی آزاداندیشان جهانی بود. ریاست این میتینگ معروف را ضیاءالدین، پسر محمود پاشا، برعهده داشت.۱
صرفنظر از این فعالیتهای منطقهیی، بعضی از آزادیخواهان از کشورهای دورتر، راه ایران را در پیش گرفتند و به مشروطهخواهان ملحق شدند. تاریخ، حماسهی این رادمردان را ثبت کرده است. از قبیل «فیودور» ژرمنی توپانداز مجاهدین گیلان، «آلیو شالاتوی» دریانورد کشتی، «پاتومکتین» توپچی سردار ملی، «فوناروف» سرباز متواری روسیه، «شارل سمینو» فرانسوی که دست از جان شسته و نامشان را در تاریخ انقلاب مشروطه ماندگار کردند.۲
سعید سلماسی۳ توانست عدهی زیادی از جوانان تُرک عثمانی را برای حضور در کنار دیگر سلحشوران مدافع مشروطیت آذربایجان بسیج نماید. شاید نام پانوف، یکی از اعضای حزب سوسیال دموکرات روسیه و اقدامات زیرکانهی وی در تبلیغات مشروطهخواهی، یکی از صفحات درخشان مشروطیت محسوب میشود.
در مجموع، در شکلگیری و پیروزی انقلاب مشروطیت، ۴۲ تن از انقلابیون آزاداندیش جهانی کشته و یا مجروح شدند. یکی از این شخصیتهای گمنام و فداکار «مستر هاوارد باسکرویل»، معلم جوان و انقلابی امریکایی بود.
هاوارد باسکرویل (۱۸۸۵ـ۱۹۰۹)، متولد نورث پلات، نبراسکا و فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون در سال ۱۹۰۷ م. / ۱۲۸۶ ش.، برای تدریس در مدرسهی پسرانهی امریکایی تبریز که جزئی از تشکیلات مبلّغان پرسبیتری امریکا در این شهر بود، به ایران آمد. باسکرویل ۲۴ ساله، تاریخ و حقوق بینالملل درس میداد.۴ پیش از جنبش مشروطه و همچنین در سالهای نخست آن، مدرسهی امریکاییان در تبریز (مموریال اسکول)۵ در نزد آزادیخواهان ارجی داشت. زیرا یگانه جایگاهی بود که زبان انگلیسی و دانشهای اروپایی درس داده میشد و بسیاری از جوانان بیدارمغز به آنجا آمد و رفت داشتند.۶ سپس یکی از معلمان آن مدرسه همبستگی میان آنجا با جنبش مشروطه را پدید آورد و آن ماجرا پیوستن مستر باسکرویل به مجاهدان تبریز بود. طبق نوشتهی مرحوم کسروی: «این باسکرویل، جوان ۲۵ سالهیی بود که اندکی پیش از جنگهای تبریز برای آموزگاری از امریکا به این شهر رسید و چنانکه همشهری او مستر «شِت» نوشته است، جوان غیرتمند، تازه دانشگاه پرینستون را به پایان رسانیده و گواهینامهی B.A. گرفته بود و نخستین کارش همین بود که به آموزگاری در این مدرسه آمد. جوان پاکدل چون به تبریز رسید و سراسر شهر را پر از جنب و جوش یافت، خونش به جوش آمد و به آزادی ایران دلبستگی پیدا کرد.»۷
باسکرویل که با کمال آزادی و رفاه حال زندگی کرده و در عمر خود مزهی ظلم و تعدّی را نچشیده بود، یکمرتبه وارد محیطی شد که نمایشگاه همهگونه ظلم و تعدّی بود. در این صورت جای تعجب نبود که در روحیات او هیجان عظیمی بهوجود آید که سر از پا نشناسد. این جوان آزادمنش، با مشاهدهی مظلومیت جوانان و شنیدن نطقهای مرحوم شریفزاده و رضازادهی شفق،۸ سخت دلبستهی مشروطیت شد و مخصوصاً کشتهشدن مرحوم شریفزاده، دل جوان امریکایی را تکان داده و او را سخت ناآرام گردانید.
باسکرویل هنگامیکه رفتار ناروای نمایندگان خارجی مثل کنسول روس و انگلیس را مشاهده میکند، حلاجوار قدم به میدان جانبازی میگذارد. بنابراین با کسانی از آزادیخواهان که زبان انگلیسی میفهمیدند، آشنایی یافت و ضمن گفتوگو با آنها تصمیم خود مبتنی بر کمک به آزادیخواهان را آشکار ساخت و بهدلیل آنکه در امریکا دورهی سپاهیگری را به پایان رسانیده و دربارهی آن آگاهی داشت، جوانانی را زیردست خود گرفته و آموزش سپاهیگری به آنان میداد.۹ (سال ۱۲۷۸ شمسی). پوشیدن لباس مجاهدی باسکرویل، شهرت عجیبی در محیط تبریز برپا کرده و عدهیی از جوانان تبریز و نیز تجاری که تا آن روز دست به اسلحه نبرده بودند، با آرایش جنگی در میدان حضور یافته و با گردنهای کشیده، دستورات باسکرویل را اجرا میکردند، اگرچه ناظرین دوراندیش عاقبت این اقدام را کم و بیش میدانستند و میدانستند که باسکرویل به رموز جنگ خانگی و ایلات و عشایر واقف نبوده و زود تلف خواهد شد و با مرگ خود جوانان دیگر را مرعوب خواهد کرد، ولی تا مدتی که در میدان مشق مشغول تعلیم است، فواید زیادی از نقطه نظر روانشناسی در بر خواهد داشت.۱۰
طبق اطلاعات موجود در منابع گویا، از ماه بهمن بود که باسکرویل با این جوانان آشنا میگردد و مصمم به یاددادن سپاهیگری به آنان میشود، بنابراین از همان روزها مشغول به کار شد و برای آنکه کنسول امریکا و مدرسهی امریکاییان آگاهی نیابند، حیاط ارک را برای این کار خود برگزید و هر روز هنگام غروب جوانان در آنجا گرد میآمدند و به مشق و ورزش میپرداختند. بدینسان کار باسکرویل پیش میرفت و در اثنای تعلیمات او صدها نفر از تجّار معروف و سرشناس در میدان آموزش حاضر شده و با تحسین و تمجید به وی نگاه میکردند. بهقول کسروی: «جوان سادهدرون آرزوی بس بزرگی در دل میپرورانید.»۱۱ هر روز تعداد زیادی از جوانان پرشور و انقلابی تحت نظر باسکرویل آموزشهای لازم را فرامیگرفتند. همین جوانان بعد از فراگرفتن آموزشهای موردنظر بهعنوان مربیان آموزشدیده به آموزش دیگران میپرداختند. جوانانی که مستقیماً تحت سرپرستی باسکرویل تعلیم و تربیت یافته بودند، «فوج نجات» نامیده میشدند. وی از یکایک نیروهای تحت امر خود پیمان میگرفت که در هر جنگی پیشرو باشند و چون به دشمن نزدیک شدند، درصدد یافتن سنگر نباشند و فداییوار به دشمن حمله برند، بکشند و کشته شوند.
باسکرویل چنین کارهایی را از یک مشت جوانان توانگرزادهی ناآزموده چشم داشت. طاهرزادهی بهزاد در این باره مینویسد: «اکثر مشقکنندگان هم اهل جنگ نبوده، بلکه میل داشتند لباس مخصوص پوشیده و با قطار و فشنگ و تفنگ آرایش یافته و در خیابانهای تبریز گردش بکنند، چنانکه پس از تیرخوردن باسکرویل، یک نفر از آنان در میدان جنگ دیده نشد.»۱۲
در اثنای تعلیمات باسکرویل، کنسول امریکا از کار وی آگاهی یافت و دلگیر شد. یک روز غروب، هنگامیکه سربازخانه پر از مردم شده بود و ستارخان سردار ملی و تعدادی از نمایندگان انجمن در آنجا بودند، به سربازخانه آمد و هنگامیکه با باسکرویل روبرو شد، به او یادآوری کرد که این درآمدن او به کارهای ایران نافرمانی از قانون امریکاست و این کارهای وی باعث کیفر و پیگرد خواهد بود و باسکرویل را تهدید کرد و از او خواست که به آموزگاری خود در مدرسه برگردد. ولی باسکرویل آنچنان مجذوب و شیفتهی آزادی بود که بیتوجه به این تهدیدات، آشکارا پاسخ داد: چون ایرانیان در راه آزادی میکوشند، من به ایشان پیوستهام و باکی از قانون امریکا ندارم.
در این هنگام باسکرویل پاسپورت خود را درآورده و به کنسول بازداد. سردار ]ستارخان[ و نمایندگان انجمن که حاضر و ناظر این واقعه بودند، خطاب به وی گفتند: ما بیاندازه از شما خرسندیم، ولی نمیخواهیم در راه آزادی ایران زیانی به شما برسد و دوست میداریم شما به جایگاه خود در مدرسه بازگردید. ولی باسکرویل بیتوجه به این سخنان، به یکباره از مدرسه و امریکاییان برید و به ایرانیان پیوست.۱۳
باسکرویل قبل از آغاز جنگ شام غازان علیه قوای شجاعالدوله و دفعاتی دیگر، آمادگی خود و نیروهایش را به اطلاع ستارخان رسانده بود، ولی ستارخان بر اثر آزمودگی و دوراندیشی که داشت، به او توصیه میکرد که مدتی هم تعلیمات خود را ادامه دهد، سردار میدانست که این اندیشه، آرزویی بیش نیست و به آن ارجی نمینهاد. ولی از نوازش و پذیرایی باسکرویل هم بازنمیایستاد. سرانجام بر اثر درخواستهای مکرر باسکرویل، قرار شد افراد او (فوج نجات) به مثابهی پیشقراولان جنگ وارد نبرد شوند.۱۴ تعداد نفرات وی را ۳۰۰ نفر نوشتهاند که این رقم به نظر مبالغهآمیز است.۱۵
باسکرویل پیش از جنگ، کسانی را به نزد ستارخان میفرستد و خواستار آن میشود که توپی را به او واگذارند، ولی ستارخان در جواب میگوید: «میروید امریکایی را به کشتن میدهید و توپ را به دشمن گذارده، میگریزید.» ماجرای کشتهشدن او نیز آخرین صحنهی شجاعت و فداکاری وی را نشان میدهد. کسروی این جریان را از زبان تعدادی از نفرات پیرامون باسکرویل چنین نقل میکند: «علویزاده که از آغاز جنگ در میانهی مجاهدین و سپس با دستهی باسکرویل بود، چنین میگوید: «شبانه که بایستی در شهربانی گرد آییم، از کسانی که پیمان فداییگری میداشتند، جز یازده تن نیامدند. نزدیک به نیمهشب از آنجا روانهی قراآغاج شدیم. این محله سرتاسر پر از مجاهد و توپچی و جنگجو بود. ما را به مسجدی راه نمودند که چند ساعتی در آنجا بیاساییم. باسکرویل دمی آرام نمینشست و درون مسجد نیز ما را به مشق و ورزش وامیداشت. میگفتند سردار خواهد آمد… ولی سردار دیر رسید و بامداد دمیده و روشنی نیمه تابیده بود که ما راه افتادیم… هنوز آفتاب ندمیده بود که به دشمن نزدیک شدیم. کوچهباغی را گرفته پیش میرفتیم. این دست و آن دست ما باغهایی بود. در پایان کوچهباغ کشتزار پهناوری پدید شد، در آن سوی کشتزار سنگر توپ قزاق میبود که در پیرامون آن قزاقها پاسداری مینمودند. همین که کوچهباغ را به پایان رسانیده به دهنهی کشتزار نزدیک شدیم، باسکرویل فرمان دو داده، خویشتن در جلو رو به سنگر قزاقان دویدن گرفت. چند تنی از ما پی او را گرفتیم و دیگران چون توپ و گلوله در برابر میدیدند، پیروی نکرده، بیدرنگ دودسته شدند. دستهیی به باغهای این دست و آن دست درآمدند و پشت دیوارها سنگر گرفتند. امّا باسکرویل همین که تیری انداخت و چند گامی دوید، قزاق آماج گلولهاش گردانید و در آن هنگامی که میافتاد، فرمان «درازکش» داد. آن چند نفر که چند گامی در پشت سرش بودند، خوشبختانه در آن هنگام که برابر پشتهیی رسیده بودند و در برابر آن دراز کشیدند. آواز باسکروی بلند شد: «حاجیآقا من تیر خوردم.» این گفتوگو خاموش شد.»۱۶
مرگ باسکوریل تبریزیان را به تکاپو واداشت. به مناسبت اینکه باسکرویل مهمان ایران و آذربایجان بود و با فداکاری، خود را فدای انقلاب مشروطیت کرده بود، جنازهی باسکرویل را در گورستان امریکاییان واقع در «لیلاوای» تبریز به خاک سپردند.۱۷ شکوه و احترام مردم تبریز به باسکرویل و مراسم بهیادماندنی مردم در تشییع و تدفین این شهید خارجی، در تاریخ ایران و آذربایجان ثبت است. سراسر راه از شهر تا گورستان امریکاییان، مجاهدین انقلابی در دو طرف مسیر با تفنگهای نگونفنگ ایستاده بودند. شاگردان باسکرویل، دستهی نجات او، امریکاییان مقیم تبریز و همهی آزادیخواهان از بزرگ و کوچک با دستههای گل دور جنازه را گرفته و سوگوارانه راهی گورستان شدند. در گورستان امریکاییان، تنی چند از انقلابیون به سخنرانی پرداختند.۱۸ آن موقع انجمن ایالتی آذربایجان درصدد بود پولی برای مادر باسکرویل بفرستد، دکتر واسمان و صاحبنظران امریکایی مناسب ندیدند. قرار شد اسم باسکرویل را روی تفنگ او حک کرده، به یادگار برای مادرش بفرستند. در ضمن آزادیخواهان از طرف خود یک جفت قالیچه تهیه کردند تا برای مادرش بفرستند. در سال ۱۳۲۱، عدهیی از آزادیخواهان نیز یک قالیچه که عکس باسکرویل بر آن بافته شده بود، توسط سلیمان میرزا برای مادرش فرستادند.۱۹ در ادامهی همین روند تجلیل از باسکرویل، سیدحسن تقیزاده در گفتاری دراز در مجلس در جلسهی ارجشناسی از شهدا و خدمتگزاران راه مشروطه، از باسکرویل و خدمات او یاد کرد.۲۰ و نیز در سال ۱۹۵۹ م. / ۱۳۳۸ ش.، به مناسبت پنجاهمین سالگرد مرگ باسکرویل، مراسم یادبودی در تبریز برگزار شد.۲۱ ■
منابع
۱ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد. ۲ـ تاریخ هجدهسالهی آذربایجان، کسروی، احمد. ۳ـ قیام آذربایجان و ستارخان، امیرخیزی، اسماعیل. ۴ـ قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت
ایران، طاهرزادهی بهزاد،
کریم. ۵ـ انقلاب مشروطهی
ایران، آفاری، ژانت،
ترجمهی رضا رضایی.
6 ـ ویژهنامهی روزنامهی اختر بهمناسبت یکصدمین سالگرد مشروطه،
مهراب، محمد. ۷ـ مدارس جدید در
دورهی قاجاریه بانیان و پیشروان، قاسمیپویا، اقبال.
پینوشتها
۱ـ ویژهنامهی روزنامهی اختر، بهمناسبت یکصدمین سال انقلاب مشروطه، محمد مهراب، ص ۲۴.
۲ـ همان.
۳ـ از توانگران آذربایجان، همکاری با حیدر عمواوغلی در قیامهای خوی و تبریز، همکاری با جمعیت اتحاد و ترقی عثمانی برای کمک به مشروطه و مجاهدین خوی، شهادت توسط اکراد در خوی.
۴ـ انقلاب مشروطهی ایران، آفاری، ژانت، ترجمهی رضا رضایی، بیستون، تهران، ۱۳۷۹، ص ۴۹۴.
۵ ـ مدرسهی امریکاییان در تبریز (۱۳۰۱ ق. / ۱۸۸۴ م.) بانی مدرسه هیأت پروتستان امریکایی تبریز بود. در آغاز فقط کودکان ارمنی در مدرسه تحصیل میکردند. پس از چندی گروهی از کودکان و نوجوانان مسلمان در مدرسه ثبتنام و تحصیل کردند. پس از انقلاب مشروطه مدرسه دارای ۱۲ کلاس شد. زبان رسمی آن انگلیسی بود و برنامهی مخصوص به خود داشت. سرانجام به سال ۱۳۱۸ ش. منحل شد. تعداد فارغالتحصیلان مدرسه از آغاز تأسیس تا سال ۱۳۰۶ بالغ بر ۱۰۴ نفر بوده است.
۶ ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد، امیرکبیر، ص ۸۹۱.
۷ـ همان.
۸ ـ رضازادهی شفق، متولد ۱۳۱۰ ه.ق. تبریز، وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه و علوم اسلامی و زبان انگلیسی را در مدرسهی امریکاییها و مقدمات زبان روسی و فرانسه را در تبریز انجام داد. روزنامهیی بهنام شفق انتشار میداد. از آثار اوست: تاریخ مختصر ادبیات ایران، تاریخ مفصل ادبیات ایران، تاریخ مختصر ایران، فرهنگ شاهنامه، یک روز زندگانی داریوش، مبارزه با خرافات، یادگار مسافرت سویس و…
۹ـ تاریخ مشروطهی ایران، ص ۸۹۱.
۱۰ـ قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، طاهرزادهی بهزاد، کریم، صص ۲۶۶ و ۲۶۷.
۱۱ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد، امیرکبیر، ص ۸۹۱.
۱۲ـ قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، طاهرزادهی بهزاد، کریم، ص ۲۶۷.
۱۳ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد، ص ۸۹۳.
۱۴ـ همان، صص ۸۹۴ و ۸۹۵.
۱۵ـ قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، طاهرزادهی بهزاد، کریم، ص ۲۶۷.
۱۶ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد، ص ۸۹۶.
۱۷ـ تاریخ هجده سالهی آذربایجان، کسروی، احمد، ص ۶۷۴.
۱۸ـ تاریخ مشروطهی ایران، کسروی، احمد، ص ۸۹۶.
۱۹ـ ویژهی نامهی اختر، مهراب، محمد، ص ۷۳.
۲۰ـ تاریخ هجدهسالهی آذربایجان، کسروی، احمد، ص ۷۳.
۲۱ـ امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، صص ۳۲۴ و ۳۴۱.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0