جری لوییس، بازیگر و مؤلفی که یکی از تأثیرگذارترین چهرههای کمدی آمریکا بود، یکشنبه صبح در خانهاش در لاس وگاس درگذشت. خانوادهاش در بیانیهای به نویسندهی «لاس وگاس ریویو جورنال» چنین اعلام کرد: «جری لوییس هنرمند افسانهای امروز در آرامش به مرگ طبیعی در ۹۱ سالگی درگذشت؛ در خانهاش و در حالی که خانوادهاش در کنار او بودند.»
لوییس در کارنامهای که نمایشهای واریته، رادیو، تلویزیون، سینما و فعالیتهای بشردوستانه را شامل میشود، پرسونای یک شوخیپرداز شیدای جوان را جا انداخت. او فیلمسازان پیشکسوتی مانند چارلی چاپلین را الگوی خود قرار داد و کوشید با نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی آثار خودش، کنترل هنر بهشدت شخصیاش را در دست بگیرد. او که مورد احترام هر کسی از مارتین اسکورسیزی تا جری ساینفلد بود و بازیهای خاطرهانگیزی در بعضی فیلمهایش از جمله پادو (۱۹۶۰) و پروفسور دیوانه (۱۹۶۳) به یادگار گذاشت، همیشه با این فکر مشغول به کار میشد که خودش را به چالش بکشد و تماشاگران را سرگرم کند. او در این باره در سال ۲۰۱۶ گفت: «از پدرم آموختم که وقتی گام برمیدارید و در مقابل تماشاگران قرار میگیرید، آنها پادشاه و ملکه هستند و تو چیزی نیستی جز یک دلقک؛ و اگر این طور فکر نمیکنید، خیلی خیلی مغرور و خودپسند خواهید شد.»
در ماه مارس ۱۹۲۶ در نیوجرسی و خانوادهای هنرمند متولد شد؛ پدرش بازیگر نمایشهای واریته بود و مادرش نوازندهی پیانو. او خیلی زود به بازیگری علاقهمند شد و از همان کودکی و اولین سالهای زندگیاش روی صحنه ظاهر شد. از دبیرستان اخراج شد و با رؤیای ورود و موفقیت در صنعت نمایش، به کار در کلوبهای شبانه در کتسکیلز مشغول شد. اما همیشه نگران این موضوع بود که حضور فیزیکیاش روی صحنه مانع تداوم فعالیتهایش به عنوان یک نویسنده شود. همان طور که در کتاب خاطراتش در سال ۲۰۰۵ با عنوان دین و من: یک داستان عاشقانه نوشته است: «من قدبلند، پوستواستخوان و لقلقو بودم؛ و البته تودلبرو. اما خندهدار هم به نظر میرسیدم. با صدایی که خدا به من داده بود، بیشک قرار نبود مثل پدرم (با آن صدای باریتون اَل جولسنگونهاش) یک خواننده بشوم. من همیشه چیزها را بامزه میدیدم و به نظرم امکان شوخی با همه چیز وجود داشت. با این وجود، این اعتمادبهنفس را نداشتم که روی صحنه بایستم و صحبت کنم.» در عوض، او به این موضوع پی برد که میتواند نقش یک دلقک بینزاکت را بازی کند. از این رو، کلاهگیسهای مضحک بر سر گذاشت و به گونهای اغراقآمیز به پانتومیم پرداخت: «خدا من را آدم خوشتیپی نکرد. اما به من موهبت دیگری داد که همیشه آن را احساس میکردم: خوشمزگی.»
به هر حال جری لوییس در سال ۱۹۴۶ زمانی که یک کمدین جوان بود، با خوانندهای به نام دین مارتین دیدار کرد که در وضعیت
خوبی بهسر نمیبرد. آنها تصمیم گرفتند گروهی را تشکیل بدهند، «مارتین و لوییس»، که تاریخُساز شد. برنامههای آنها ابتدا در حوزهی کلوبهای شبانه موفق شد و سپس به تلویزیون راه یافت و در نهایت، آنها را فاتح فرهنگ عامهی آمریکا کرد.
لوییس در سال ۲۰۰۹ جایزه بشردوستی ژان هرشولت را از آکادمی اسکار دریافت کرد و با اینکه تقریباً خودش را از بازیگری بازنشسته کرده بود، در سال ۲۰۱۶ دوباره نقش اصلی درام مکس رز (دنیل نوا) را بازی کرد. او تا پایان راهش به عنوان یک بازیگر و فیلمساز، با معصومیت یک تازهوارد به هر کاری نزدیک میشد. او در سال ۲۰۱۶ درباره فرایند خلاقهاش گفت: «هر دفعه کاری که باید انجام دهید این است: لولهای را در گوشتان فرو کنید و اجازه دهید همهی خاطرات و تصورات شما از کاری را که باید انجام دهید بیرون بکشد. این کار را بکنید و سپس فیلمتان را کار کنید. همهی اطلاعات مغزتان را بیرون بریزید و به عنوان یک مبتدی و تازهکار دست به کار شوید و امید داشته باشید که کار خوبی عرضه کنید. این کار به خودانگیختگی شما کمک میکند و این همان عاملی است که یک بازیگر خوب را میسازد.»
واکنش برخی هنرمندان: «آن احمق، دروغین نبود!»
رابرت دنیرو: جری در کمدی و سینما یک پیشگام بود. او دوست من بود. آن قدر خوششانس بودم که در چند سال گذشته چند باری او را ببینم. او حتی در ۹۱ سالگی هم نکتهای را از دست نمیداد… یا بخش اصلی شوخی را خراب نمیکرد. او دلتنگمان خواهد کرد.
جیم کری: آن احمق، ساختگی و دروغین نبود. جری لوییس نابغهای انکارناپذیر، موهبتی درکنشدنی و کمدینی ناب بود. من هستم چون او بود!
ووپی گولدبرگ: میلیونها نفر در سراسر جهان او را دوست داشتند و میلیون بچه بهواسطهی برنامههای تلویزیونی او برای امور خیریه، یاری گرفتند. روحش شاد و همدردی من همراه خانوادهاش.
ساموئل ال. جکسن: دمخور شدن با جری لوییسِ شگفتانگیز، فوقالعاده بود! او در آن دنیا نیز همه را به خنده خواهد انداخت!
اوکتاویا اسپنسر: من و دعاهایم همراه خانوادهات خواهد بود. استعدادهایی مثل تو هرگز مشابهی پیدا نخواهند کرد!
جیمی لی کرتیس: جری لوییس حضور چشمگیری در خانوادهی من داشت. او و مادر و پدرم (جنت لی و تونی کرتیس) همبازی و همراه بودند. لوییس، من و خیلیهای دیگر را میخنداند.
سندرا برنهارد: همبازی شدن با او یکی از بزرگترین تجربههای کارنامهام بود. او آدم سرسخت اما منحصربهفردی بود.
راب اشنایدر: آه، نه!!! جری لوییس هم مُرد! یک افسانهی کمدی دیگر هم ما را ترک کرد. مارتین و لوییس، بیتلزِ عرصهی کمدی بودند! هیچکس هرگز بزرگتر از آنها نبوده است!
نقل قولها: «من خودم را دوست دارم»
– فکر میکنم من واقعاً میخواستم زندگینامهام را بنویسم تا بتوانم به این موضوع اشاره کنم که جان اف. کندی و من با هم دوست بودیم.
– تظاهر به بیتوجهی هرگز ویژگی برجستهی من نبوده است.
– دیگر گروههای کمدی هرگز نتوانستند به هیجانی دست یابند که دین مارتین و من آن را خلق کردیم؛ که دلیلش برخورداری ما از همان «عامل ناشناخته» بود: احساس تماموکمالی که میانمان وجود داشت. واقعاً هم عاملی ناشناخته بود و بهنوعی مرموز.
– (در سال ۲۰۰۰) من از هیچ کمدین زنی خوشم نمیآید… من زن را به عنوان ماشین تولیدی میشناسم که بچهها را به این دنیا میآورد.
–
من یک نابغهی چندوجهی، مستعد و ثروتمند با شهرت بینالمللی هستم. بهرهی هوشیام ۱۹۰ است که معنیاش نابغه بودن است. اما مردم اینها را دوست ندارند. جواب من به همهی منتقدانم ساده است: من خودم را دوست دارم. از اینی که هستم راضیام و دوستش دارم. به آنچه به دست آوردهام افتخار میکنم و واقعاً باور ندارم که هنوز کاری نکردم.
– اگر با بازیگران مثل انسان رفتار کنید آنها برای شما آدم هم میکشند. آنها باید بفهمند که شما آنها را میخواهید و بهشان احتیاج دارید. هر دستمزدی میخواهند به آنها بدهید اما بیش از آن پرداخت نکنید. با آنها مهربان باشید. به یک بازیگر زن یک لباس تمیز بدهید و مطمئن شوید که صبح یک قهوهی خوب به او داده میشود و این جور لوسبازیهای کوچکش تأمین میشوند، تا برایتان آدم بکشد.
– من برای چیزی دستمزد میگیرم که بیشتر بچهها به خاطرش تنبیه میشوند.
– دکتر به من گفت دچار دوگانگی شخصیت هستم و صورتحسابی ۸۲ دلاری برایم نوشت. خب، من هم ۴۱ دلار به او دادم و گفتم: «۴۱ دلار دیگر را از آن یکی بگیر.»
– رؤیای هر مردی این است که بتواند در بازوان یک زن قرار بگیرد بدون اینکه به درون دستان او سقوط کند.
– (درباره استن لورل) جادوی او این بود که انسان عادی را دوست داشت. او عاشق آدمهای معمولی بود و از ته دل میخواست یکی از آنها باشد. او از تمرین این هنر لذت میبرد که به دل جهان بیرون بزند و برای خودش دردسر درست کند.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0