این دل بشکسته را از رنج و حرمان فارغ است
خانه ی ویرانه را از سیل و طوفان فارغ است
در دل روشن نباشد آرزوهای عبث
خانه ی پاک از زبان یاوه گویان فارغ است
آدمی گر مور باشد حاکم خود می شود
از محیط فخر دوران سلیمان فارغ است
رنج عالم می خراشد هر دل روشن روان
پای خواب آلوده از خار بیابان فارغ است
آتش نومیدیت سوزد همه امید ها
بزر آتش دیده از ابر بهاران فارغ است
روح چون کامل بود در تن نمیگیرد قرار
هر تن آزاده را از رنج و حرمان فارغ است
دل چو شوید هر کسی از زیور این روزگار
همچو نخل بی ثمر از سنگ طفلان فارغ است
خون ما کی دست و پای آن صنم رنگین کند
ذبح قربانی(رضا)از عید قربان فارغ است
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0