پایگاه خبری نمانامه: وقتی فیلمنامهنویس تازهکاری بودم، کسی به من گفت که اگر چیزی مهم است، حداقل سه بار در فیلمنامه آن را بگو/نشان بده تا مخاطب بتواند به درستی آن را درک و پردازش کند.
آن زمان فکر میکردم علتش این است که مخاطبان/خوانندهها اطلاعات مهم را از دست میدهند، یا شاید اگر فقط یک بار به آن اشاره شود، فراموشش میکنند.
بله، این منطقی و به احتمال زیاد درست است. اما دلایل دیگری برای این اشارهها وجود دارند و به آن «قانون سه» میگویند.
این علم است!
ما به طور طبیعی در همه چیز به دنبال الگو هستیم. سه مورد از هر چیز کوچکترین واحد مورد نیاز برای بیان یک الگوست. یک یا دوبار میتواند شانس یا تصادف باشد، سه بار یک الگوست. این پدیده در همه جنبههای جهان از طیف مالی گرفته تا فلسفه و بدن انسان مشاهده میشود.
به همین ترتیب، ما به عنوان فیلمنامهنویس از این مفهوم برای معرفی، تعمیق و سپس حلوفصل یک مفهوم یا موقعیت استفاده میکنیم.
این «قانون» همچنین حاکی از آن است که یک مجموعه سهتایی از رویدادها یا شخصیتها، رضایتبخشتر، خندهدارتر یا مؤثرتر است. به نظر میرسد عدد سه برای خلق فرصتها و درگیریهای بیپایان یک عدد عالی باشد.
نمونههای زیادی از اثرگذاری سه در نوشتن وجود دارد:
ژولیوس سزار شکسپیر: دوستان، رومیها، هممیهنان به من گوش فرادهید.
سه جادوگر در مکبث وجود دارند. فرم و قالب بسیاری از سحر و جادوهای آنها از قانون سه پیروی میکند.
در هملت سه بازیگر اصلی هملت، عموی او و مادرش هستند. همینطور در فرزندان آشوب که بر مبنای هملت است.
اگر فقط نگاهی به اطرافمان بیندازیم، میبینیم که قانون سه در مکانهای مختلف و بسیاری بازتاب دارد.
پدران بنیانگذار از آن استفاده کردند؛ زندگی، آزادی و جستوجو برای خوشبختی.
اولین قانون مشاور املاک و مستغلات چگونه است؟ مکان، مکان، مکان.
سه وحدت ارسطویی؛ وحدت دراماتیک زمان، مکان و عمل.
و سه درگیری دراماتیک؛ درونی، رابطهای و بیرونی.
دوروتی در جادوگر شهر اُز سه همراهی را که در جاده آجری زرد شهر اُز ملاقات میکند، همراه خود میبرد.
پری آرزوها چند آرزوی شما را برآورده میکند؟ کمتر از چهار، بیشتر از دو.
در موسیقی، یک آکورد ماژور (ریشه، چهارم، پنجم) و آکورد مینور (ریشه، سوم تخت، پنجم) سه نت دارند. همچنین توالی سه و چهار و پنج (آکوردهای ای، آ، ب برای مثال) یک توالی راک معروف است که بر دهها هزار آهنگ شنیده میشود. و ساختار آآب (بند، بند، ترجیعبند) همه جا بهگوش میرسد.
سکوت بر صحنه، سرعت، اکشن!
در سینما این «قانون» کوچک همه جا هست.
در فیلم گزارش قتل با نقشآفرینی آدام درایور، واقعیات مهم به شیوههای مختلف در صحنههای بسیار متفاوت ارائه میشوند، اما کلمات کلیدی «بازجویی پیشرفته» (با حسن تعبیر، شکنجه) از سوی شخصیتهای واقعی در فیلم سه بار به زبان آورده میشوند تا به این نکته تأکید کنند. دولت بوش از این حسننیت برای مهار و خواباندن شکنجهای که بر مجرمان مظنون جنگی مشاهده شد، استفاده کرد، پس این مفهوم مهمی بود که در طراحی به کار گرفته میشد.
در فیلم بلید رانر پایانبندی درخشان و قوی فقط تأثیر احساسی دارد، چون موضوع آنچه انسان را تعریف میکند، در سراسر فیلم آمده و سرانجام با قدرتمندانهترین شکل و در گویاترین شرایط استفاده از قانون سه به اوج خود میرسد.
از فیلمنامه (مورخ ۲۳/۲/۱۹۸۱) و فیلم:
روی بتی: من خیلی چیزها دیدهام… چیزهایی که شما آدمهای کوچک باور نمیکنید.
یک) سفینههای جنگی که روی سیاره اوریون بهروشنی فلز منیزیم در آتش میسوختند…
دو) در تاریکی سیاره تانهازر پرتوهای نور را تماشا کردم.
سه) تمام آن لحظات… در زمان محو خواهند شد (چون قطرات اشک در باران).
سه فرشته چارلی، سه رفیق، سه تفنگدار، سه شاه… این لیست ادامه دارد.
این شوخی نیست
اولین باری که من با این قانون آشنا شدم، در نوشتن کمدی بود، مانند شوخیهای کنایهدار جان استوارت. زمینهچینی، ساخت، بخش اصلی شوخی.
«من روز شکرگزاری را به شیوهای قدیمی برگزار کردم. یک) همه همسایگانم را به خانهام دعوت کردم. دو) یک جشن بزرگ داشتیم. و سه) سپس آنها را کشتم و زمینشان را به چنگ آوردم.»
درباره شوخیهای «یک کشیش/خاخام/پیشوای روحانی» چطور؟ یک نسخه کوتاه و شیرین نسخهای است که کلیشهوار اجرا میشود: یک خاخام، یک کشیش و یک پیشوای روحانی وارد یک بار میشوند. متصدی بار نگاهی به آنها میاندازد و میگوید: «این چیه، یه شوخیه؟»
ساختار سه پردهای بر تمام آنها حاکم است
ساختار سهپردهای بهخودیخود ستون فقرات فیلم است؛ شروع، میان و پایان (پرده اول، دوم و سوم). زمینهچینی، عمیقتر شدن و نقطه اوج، گرهگشایی، که اصلیترین طرح هر فیلم و همینطور هر صحنه از فیلم است.
شما با یک وضعیت جدید یا همان وضعیت قبلی وارد صحنهای میشوید، آن را تا نقطه اوجش بالا میبرید و بعد موضوع آن را حلوفصل میکنید. پس همه این کارها را انجام دهید. این همان چیزی است که مخاطب در ناخودآگاه خود انتظار دارد.
دوباره این الگو چیزی است که ما بیش از همه با آن راحت هستیم.
نمونهای عالی از سکانسی را در خیابان جامپ شماره ۲۱ دیدم که با استفاده از قانون سه آن را پیش برده بود. چنینگ تیتوم و جونا هیل تحت تعقیب موتور اراذل و اوباش هستند. در دو مورد اول که آنها با اوباش درگیر میشوند، مطمئن هستند خشونت و ویرانگریشان، منجر به انفجار کامیونهای مخزندار میشود که یک) گاز طبیعی و بعد دو) بنزین حمل میکنند. هیچکدام اتفاق نمیافتند. بعد مورد سوم، یک کامیون نردهدار بیضرر است که منفجر میشود.
بسیار شگفتآور است که وقتی در مورد این واقعیت که همه کامیونها باید منفجر شوند، اظهار نظر میکنند، این حداقل انتظار آنهاست. البته جالبترین کامیون همین سومی است، چون این کامیون پر از مرغ است و پس از انفجار همه جا پر از پر مرغ میشود. پس در اینجا شما نهتنها استفاده از قانون سه را برای تأثیر دراماتیک (ایجاد تعلیق) در اختیار دارید، بلکه از اثر کمدی آن هم بهره میبرید.
شستوشو، آبکشی، تکرار
سهگانههای سینمایی؟ بله. بار دیگر مفهوم سهتاییها را داریم.
جنگ ستارگان (سهگانه اصلی)، ایندیانا جونز (سه فیلم اصلی)، پدرخوانده، سهگانه دختری با تتوی اژدها، سهگانه مرد بینام (سرجیو لئونه همراه کلینت ایستوود)… و بسیاری نمونه دیگر.
به نظر میرسد سه فیلم سریالی روایت و داستان کامل بلندی در سینما را میسازند. آنها بار دیگر ساختار سهپردهای را بازتاب گسترده میدهند؛ پرده اول (مقدمه)، پرده دوم (عمیقتر شدن و اوج) و پرده سوم (حلوفصل رویدادها).
آماده شوید، سر جای خود قرار بگیرید، بروید!
در یک معنای فراروایی، از نظر مفهومی مهم است که لحظهای بسیار حیاتی را با استفاده از قانون سه بسازید.
دو مورد اول لحظه را میسازند، و بعد سومی هدف را نشانه میگیرد. چرا مهم است؟
همانطور که گفته شد، این خرد جمعی است که الگویی را متشکل از حداقل سه عنصر برای بشریت در نظر گرفته و آن را به رسمیت میشناسد. همه ما از طریق الگوهای یکجور با دنیای خود ارتباط برقرار کرده و آن را پردازش میکنیم.
وقتی برای اولین بار به بخشی از اطلاعات اشاره شود، احتمالاً خارج از برنامه است. اگر بخواهید سراغش بروید، مانند یک تکه از پازل است.
اشاره دوم به درک ما میافزاید، چون اکنون ما لایههای عمیقتر را درک کردهایم و توجه بیشتر و نزدیکتری را بدان مبذول میداریم.
اشاره سوم و حالا ما به یک الگو دست یافتهایم. بهعلاوه، اگر به روشهای مختلف در یک متن متفاوت این الگو را پیاده کنید، به یک اثر ساختاری زیبا میرسید.
پس چطور؟
در شوالیه تاریکی، بتمن حداقل در سه مکان میگوید که میخواهد بازنشسته شود و مقابله با جرم و جنایت را به هاروی دنت (دو چهره) بسپارد؛ کسی که خودش شورشی نیست، اما به عنوان بازپرس بخش در محدوده سیستم قانونی کار میکند.
این مفهوم شوالیه سفید است که شوالیه تاریکی را که بتمن هست/خواهد شد، بد جلوه میدهد. اصطلاح شوالیه سفید به طور خاص سه بار ذکر میشود، آخرین بار از سوی جوکر به عنوان نشانهای از یک پیروزی.
جوکر
من شوالیه سفید گاتهام را گرفتم و او را تا سطح خودم پایین آوردم، کار سختی نبود؛ جنون مانند گرانش است. تنها چیزی که میخواهد، کمی فشار است.
سخنان پایانی کمیسر گوردون در فیلم از نسخه متفاوت قانون سه به نام هندیاتریس (یک تا سه) استفاده میکند که تکرار یک مفهوم به سه روش مختلف است:
گوردون: پس ما او را شکار خواهیم کرد، چون میتواند آن را بگیرد.
چون او قهرمان ما نیست…
(صدای ضربه)
او یک نگهبان ساکت است، یک حامی دقیق… یک شوالیه تاریک.
به این معنی که کل مفهوم شوالیه سفید، که سه بار در این فیلم مطرح شده و مبنای جستوجو و تلاش بتمن در شوالیه تاریکی است، اکنون نامعتبر شده است، و آخرین خط گفتههای گوردون که به گونهای بینقص با یک هندیاتریس بیان شده، تأثیر ضربه بروس لی را دارد. دومین فیلم از این سه فیلم آخرین بخش این سهگانه را راه میاندازد؛ شوالیه تاریکی برمیخیزد.
شراب، زنان، آواز یک هندیاتریس معروف دیگر است؛ مرموز و دلهرهآور.
بسیار خب، نظرتان در مورد یک نمونه مسخره چیست. برای حل بازی «سرنخ» شما باید سه عنصر داشته باشید؛ یک مظنون، یک اسلحه و یک اتاق.
قاون جزا به دنبال ابزار، انگیزه و فرصت است. به بیان دیگر، یک الگوی رفتاری. آیا شما واقعاً میخواهید با این قانون دربیفتید؟
بیشتر نویسندگان معمایی قبول دارند که باید دستکم سه مظنون اولیه داشته باشند. اینها کسانی هستند که دیر وارد خط داستانی میشوند و در پرده دوم به کانون توجه اصلی تبدیل میشوند.
من قسمتهای زیادی از مجموعه خانوادگی بازرس مورس از کارآگاهان بریتانیایی را بررسی کردم، اما آثار مشابه دیگر نیز از این مفاهیم استفاده میکنند. این فرمول در تمام این برنامههای کارآگاهی شگفتانگیز بریتانیایی کامل اجرا شده است.
شخصی میمیرد، مظنونان جمع میشوند، طی تحقیقات سه مظنونی که بیشترین احتمال ارتکاب قتل را دارند، مشخص میشوند و تا پایان نهایی که مظنون حقیقی آشکار شود، چیزی مشخص نمیشود.
این نمونه به عنوان حلقه بسته مظنونان نیز معروف است.
به طور کلی، میتوانید هر اثر کارآگاهی را که تابهحال نوشته شده، به سه عنصر بشکافید؛ جرم، تحقیقات، نتیجه.
این سه عنصر به شما تعلیق بزرگی هم میدهد. در فیلم درخشان ناپدید شدن آلیس کرید که پیچیدگی و پیچوتابهای بیشتری نسبت به گذرگاه لوس کاراکولس دارد، نویسنده/کارگردان جی. بلکسون از قانون سه (کوچکترین واحد برای خلق یک الگو، به یاد داشته باشید) استفاده میکند تا حداکثر تأثیر و درام را از آن بیرون بکشد. بدون خراب کردن آن (نه خیلی زیاد) سه شخصیت در ترکیبهای مختلف خیانت وجود دارند، و هر یک تا نقطه اوج ماجرا پیش میروند.
همانگونه که در فیلم گور کمژرفا نوشته جان هاج و کارگردانی دنی بویل این اتفاق میافتد. سه تن در درگیری شدید یک درام فوقالعاده عالی میسازند.
استفاده از مفاهیمی چون «قانون سه» بخشی از ابزارهای نویسندگی شماست. یقیناً نمونههای متعدد بسیار خوبی وجود دارند که کموبیش از سه تایی هر چیزی استفاده میکنند، اما به یاد داشته باشید این قانون برای حداکثر تأثیر یک ابزار عالی است.
اکنون حتی به خود من هم مجال ندهید زودتر از شما با این نسبت طلایی شروع به کار کنم. نوشتن مبارک!
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0