نگاهی به کتاب «شازده احتجاب» نوشته هوشنگ گلشیری

به قلم: سعیده خواجوندپور

نمانامه: شازده احتجاب داستانِ آخرین بازمانده قاجار است که از قساوت اجدادش رنج می برد. شازده ایی که با کوک ساعت توسط فخرالنساء( همسرش) درون قاب عکس روی رف می رود و خاطرات دوران جدش را واکاوی میکند.
او که از قساوت جدش بیزار است جدی که حتی به مادر و برادر خود( که از مادر جدا بودند) رحم نمیکند و آنها را میکُشد ،برادرش را بعد از مرگ بهمراهِ خانواده اش درون چاه می اندازد .جدی که حتی به پسر یتیم نوجوانی رحم نمیکند و وقتی که مادرش برای دادخواهی نزدِ او می آید بیخ تا بیخ میر غضب( به دستور او ) سرش را از بدنش جدا میکند.
واینها همه خاطراتی است که شازده برای خویش واکاوی میکند.جدی که منیره خاتون را داغ می زند تا دیگر هوس نکند با براررزاده اش (شازده احتجاب)هم خوابگی داشته باشد و او هم از فرط شکنجه پدر دیوانه می شود.

 

 

شازده خاطرات کودکی فخر النساء را هم واکاوی میکند دختر عمه ایی که بعد از جدایی پدر و مادرش مادربزرگش او را به دندان می کشد و بزرگ میکند.
و در طول این واکاوی و مرور خاطرات زندگی او هم در جریان است.فخرالنساء بیمار است و خود او نیز با مانند فخرالنساء از بیماری مورثی شان(سل)رنج می برد،او با قمار تمام مال و اموال اجدادی اش را از دست می دهد .و هرشب مست و بازنده به خانه بر میگردد و دوست ندارد سرفه های فخر النساء را بشنود و با فخری کلفتش وارد رابطه می شود این دو شخصیت رو به روی هم قرار دارند خانمی باسواد کتابخوان در مقابل کلفتی بی سواد ،زیبایی فخرالنسا در مقابل چهره چاق فخری،سرفه ها در مقابل خنده های فخری .شازده زمانی که می فهمد فخرالنساء مرده او را از تخت پایین می کشد و با فخری روی تخت او همخوابگی می کند.
و نکته قابل ذکر این است که شازده در حقیقت علاقه زیادی به فخرالنساء داشته برای همین فخری را شبیه فخرالنساء میبند و در مستی و توهماتش او را فخرالنساء صدا میکند واجازه میدهد که او از تمام وسایل و لباسهای فخرالنساء استفاده کند.در ضمیر ناخودآگاهش این ظلم اجدادی بوده که به فخرالنساء و فخری داشته با بی اعتنایی به فخرالنساء و بیماریش و سوزاندن کتابهای او ،و تسخیر روح و جسم فخری.
شخصیتِ فخرالنساء و فخری روبه روی هم قرار دارند ،نقطه مقابل هم.شخصیت شازده و پدربزرگ هم نقطه مقابل هم هستند ،هوشمندیِ گلشیری در شخصیت پردازی تحسین برانگیز است.
شخصیت دیگری که واقعا جالب توجه است شخصیت مراد است ، درشکه چی شازده بوده و حامل مرگ ،که حتی مرگ خود شازده را برای او می آورد.
این کتاب جزء ده رمان برتر ایران است.کتابی با روایتِ غیر خطی.با شیوه سیال ذهن،با زاویه دیدِ سه گانه(دانای کل،فخری،شازده احتجاب) که چگونگی از هم‌پاشیدنِ نظام شاهی و خانی را در فرهنگ ایران به تصویر میکشد وگلشیری میخواهد به مخاطب خاطر نشان کند که هرحکومتی هرچند هم ظالم و مقتدر روزی برانداخته خواهد شد.