به قلم: دکتر محمدرضا جلالی نائینی
□ از آن هنگام که آدمیزاده در این سراچهی ترکیب، تختهبند تن شده و با عنوان حیوان ناطق، از دیگر آفریدگان امتیاز یافته است، سخن و انسان همزاداناند.
در آغاز نقش سخن از قالب صوتی نخستین نیازها فراتر نمیرفته و نشانهیی بوده است از شادی یا اندوهی، کششی یا گریزی، بیزاری یا خواستنی؛ امّا اندکاندک به همان اندازه که خورد، خواب و خشم و شهوت، شَغَبْ و جهل و ظلمت شناخته شده و چیزی فراسوی نیازهای مادی با جان انسانی سر و کار یافته است، سخن نیز بهعنوان نمایشگر این جهان تازه یافته پای به میدان نهاده است. گاه با هومر و فردوسی و ویاسا، پهلوانیها را بازگو کرده و زمانی با سقراط و بوعلی در فلسفه غرق شده، و هنگامی با پریکلس و افلاطون از مملکتداری دم زده و روزی با مولوی و حافظ عارف و عامی را به شور و حال افکنده است.
عمر سخن به اندازهی عمر جهان است. جهان با همهی دگرگونیها و جنبشهایش، با همهی نیک و بدش و با همهی فراز و نشیبش، هر اندیشهیی که به گیتی پای نهاده، هر ذوقی و حالی که در دلی زبانه کشیده، هر طنز و افسوسی که از خاطری گذشته، همه و همه در سخن نمودار و پایدار است.
آن سخن سادهیی که روزی آوایی بیش نبود، امروز اندکی از اسرار آن جهان و حاصل همهی دریافت و کشش و کوششهای مردم این جهان را در بر دارد. پارهیی از کلمات آنقدر از بارهای مختلف عاطفی و فکری سرشارند که نمایشگر دریاها و آسمانها و انسانها و قرنهایند. وقتی ما ازل و ابد و حق و فداکاری و روح و ایده و آفرینش و رستاخیز میشنویم، درون ما با همهی جهان روبهروست ـ جهان شناخته و ناشناخته ـ پس اگر برای کمال ـ نه آن کمال مطلق که مخصوص ذات متعال است ـ بل کمال نسبی آینهیی بتوان تصور کرد، آن آینهی کمالنما سخن خواهد بود.
سخن عنوان اندیشه یا احساسیست که بر زبان آمده باشد و خط تصویر ناقصی از سخنگفتن. ناقص از آن جهت که بسیاری از تأثیرات سخن به طرز بیان و زیر و بم صوت سخنور وابسته است و این حالات و فراز و نشیبهای صوتی و لحن ادا و حتا طرز نگاه و آرامی و کندی و شدت یا ملایمت و فصل و وصل کلمات و جملات چیزی نیست که به نوشتن درآید و نمایانده شود. از سوی دیگر، سخن مقدمهی عمل است، خواه در دل گذرد و خواه از نهانخانهی اندیشه به تجلیگاه زبان آید و اگر نیک اندیشیده شود جز عکسالعمل که از نام آن پیداست عمل نیست و بازتابی از نقش سلسلهی اعصاب بهشمار میرود. کمتر عملی از انسان سر میزند که سخن مقدمهی آن یا عامل مستقیم آن نباشد.
نقش سخن در مسایل عاطفی فردی نیازمند تشریح نیست، چه همه بدان آشنایی دارند. رسالت پیامبران نیز که با سخن نوشته یا ننوشته سر و کار دارد، از آن رو که متکی به عنایات ربّانی و مسایل غیبیست خارج از موضوع این بحث است، بنابراین به تأثیر سخن در اجتماع پرداخته میشود و بحث اجتماع و حکومت مردم (دموکراسی) را از لحاظ قدمت تاریخ باید از یونان آغاز کرد.
از آن زمان که مفهوم حقیقی دموکراسی نخستینبار در آتن تجلی کرد، تأثیر سخن و نقش سخنور آشکار گردید. آتن شهر کوچکی بود و نمایندگان طبقات مختلف مردم در هر امر مهم طرف مشورت قرار میگرفتند و رأی آنان مسیر اقدامات هیأت حاکمه را تعیین میکرد و طبیعی است در چنین مجمعی که کشتی ساز و فیلسوف، نانوا و ادیب، بقال و سیاستمدار کنار هم مینشینند و یکسان رأی میدهند، همواره بُرد از آنِ کسیست که آرای بیشتری بهدست آورد و اکثریت آرا به آن کس تعلق دارد که با سخن خود بهتر در دلها نفوذ کند و آنان را بیشتر بهسوی خود متمایل سازد و خطر در یک جامعهی دموکراسی درست در همین نقطه کمین کرده است و از همین نقطه بود که نطفهی نابودی دموکراسی و نابودی یونان قدیم بسته شد. زمامداران یونان به تجربه دریافتند که عوام غالباً از دریافت عمق مسأله و حقیقت امور ناتواناند و حریفی که سخنآراتر و عوامفریبتر است، همواره رأی بیشتری بهدست میآورد و آنکه میخواهد عین حقیقت را با همهی تلخیها و دشواریهایش به کرسی بنشاند، در میدان سیاست عقب میماند.
از این رو آنان که به مقام بیش از فرجام و به نان بیش از نام میاندیشیدند، در پی یافتن راههایی برآمدند که به هر قیمت هست در مجامع عمومی رأی بیشتری بهدست آورند، اگرچه طرح و نظر آنها از حقیقت و ارزش کمتری بهرهمند باشد و بدینگونه بود که سخنوری (رتوریک) فن خاصی شد و استادانی برای تعلیم آن پای پیش نهادند که بزرگترین و نامورترین آنان گرگیاس بود. گرگیاس پیشوای گروهی بود که بهنام سوفیستها (Sophistes) در تاریخ از آنان نام برده میشود و همان کلمه است که اعراب اصطلاح سوفسطایی را از آن ساختهاند و طرز استدلال و بیان آنان را سفسطه نام دادهاند.
سوفیستها که ظاهراً نخستین پایهگذاران تعلیمات مدرسهیی به سبک امروزند، خطر بزرگی برای یونان و عالم بشریت بودند، زیرا استادان آنان فقط به شاگردان خود میآموختند که چهگونه میتوان در مناظره و مباحثه بر حریف غلبه کرد و او را در تنگنا گرفتار و مغلوب ساخت و در نتیجه آرای موافق شنوندگان را بهسوی خود جلب نمود. حال اگر در این طرز مباحثه حق و حقیقت پایمال شود، اهمیتی ندارد زیرا آنان فقط راه غلبهی لفظی و عوامفریبی را میآموختند، نه راه بحث منطقی را که نتیجهی آن کشف حقیقت است.
امّا ناگفته پیداست که در هر جامعه ـ از قدیم و جدید ـ اکثریت با مردمیست که از ژرفنای مسایل بیخبرند و اگر چنین نمیبود عامه و عوام بر آنان اطلاق نمیشد، و کلمهی خواص نه بهمعنی مالی و مقامی بلکه بهمعنی آگاهان و راستاندیشان، همواره اقلیت جوامع بشری را تشکیل میدهند. بنابراین اگر با روش تعلیماتی سوفیستها و بهاصطلاح متداول با سفسطه و عوامفریبی قرار باشد آرای مردم کماطلاع به سویی جذب گردد، انحطاط آنچنان جامعه و بالنتیجه تباهی و نابودی آن حتمی خواهد بود؛ همانگونه که سرانجام آتن و بلکه یونان قدیم بر اثر اینگونه تعالیم جز زوال ارزشها، چیز دیگر نبود.
سقراط نخستین کسی بود که این خطر بزرگ را حس کرد و با تمام وجود و قدرتِ خود به مقابله با آن پرداخت. سقراط عقیده داشت که هر کس سخن میگوید، خاصه در پیشگاه دادگاه و قانون، باید بهحقیقت بیندیشد، نه غلبهی لفظی و نفع مادی، و مظهر حیات اجتماع را پاسداری کند، نه حیات فردی را. بهنظر او و پس از سقراط همهی متفکران بزرگ جهان، گفتهاند. حقیقت است که همانند خون در عروق اجتماع میدود و تا برجاست، حیات اجتماع نیز برجا خواهد بود.
امّا حقیقت یک مفهوم کلی انتزاعی و جدا از عالم ظاهر است، و مظهر کامل یا صورت مصداقی آن همان چیزیست که قانون نام دارد، قانونی که از زادن تا مردن بر سر همهی افراد اجتماع سایه افکنده و در پناه او هرگونه حقیقتی حفظ میشود، رشد میکند و بارور میگردد.
امّا خودِ قانون زبان ندارد. زبانِ قانون، قضات و وکلای دادگستری هستند، همانگونه که مأمور حفظ حرمت و حریم آن نیز میباشند. سعادت در پناه حقیقت بهدست میآید و حقیقت به شکل قانون جلوه میکند و قانون برای تأمین عدالت است و عدالت در مرحلهی تطبیق تجلّیات حیات بشری با مصلحت هر اجتماع آشکار میشود و حدود مصالح اجتماع از حدود قانون جدا نیست.
برای روشنگری هر یک از مفاهیمی که ذکر شد، بحثهای بسیار لازم است و تنها برای عدالت که موضوع سخن است، میتوان اشاره کرد که نظام آفرینش بر عدل استوار است، و خود کلمهی عدل بهمعنی برابری و همبستگی با مشتقات آن چون تعادل و اعتدال از یک ارتباط ریاضی دقیق در عالم خلقت خبر میدهد و عمق معنی «بالعدل قامت السموات و الارضین» را آشکارتر میسازد. اگر در اصول مذهب ما عدل بهعنوان یکی از صفات الهی برشمرده شده، بسیار قابل دقت است، زیرا همانگونه که معتزله یا اصحاب عدل و توحید هم بحث کردهاند، عدل از دیدگاه فلسفی بدون آزادی و اختیار مفهومی ندارد، یعنی چهگونه ممکن است خدای عادل از سویی بندگان را اسیر جبر سازد و آنان از خود هیچ اختیاری نداشته باشند و از سوی دیگر روز پاداش و بهتش و دوزخ و ثواب و عقاب را مطرح سازد؟ کسی را میشود محاکمه کرد که با اختیار عمل ممنوعی را انجام داده یا کار لازمی را ترک کرده باشد و به همین علّت است که در همهی محاکم، دیوانه و صغیر و سفیه از مجازات معافاند، زیرا فاقد قصد و ارادهی آزادند و اسیر بیماری و وضع تباه مغزی یا خرابی سلسلهی اعصاب خویشتن.
بنابراین ملاحظه میشود که مفهوم عدل برتر از آن است که بتوان آن را فقط در قالب مسایل قضایی محدود کرد. عدل با آزادی و اختیار لازمه دارد و کسانی که کارگزاران دستگاه قوانیناند که زمینهی تربیت و تحصیل و رسیدن به مقام و نان و بالاخره حیات را برای ما فراهم آوردهاند، دور از انصاف و انسانیت است که به این موجودات مقدس یعنی قوانین، بیحرمتی یا بیمهری یا تخطی روا داریم. قوانین این جهان بهنظر سقراط سایهیی از قوانین ابدی جهان معنی و عالم دیگرند و هر دو گروه با هم همزاد و برادر. پس کسی که با سخن خویش سبب میشود تا قانونی بشکند و حقیقتی پنهان بماند، نهتنها به ولینعمت خود خیانت کرده و سبب اخلال در نظام بشری این جهانی و بههمریختن سلسلهی منظم عدالت و تعادل در این جهان شده، بلکه قوانین آن جهانی را هم که مظهر ارادهی حق و ترازوی حقیقتاند، به خشم آورده و پایمال کرده است.
بنابراین هر کس در پیشگاه دستگاه قضا لب به سخن میگشاید، باید به همهی مسؤولیتهای اینجهانی و تعهدات انسانی و اجتماعی خود و همهی میثاق بندگی خویشتن در پیشگاه حق و ارتباط باطنیش با مبدأ آفرینش بیندیشد و فراموش نکند که سخن در خدمت عدالت باید باشد و عدالت براساس اجرای قانون و قانون برای حفظ آزادی انسانها و ترویج حقیقت که سعادت هر جامعهیی بدان وابسته است.
امّا تصور اینکه کسی بتواند مستقل و مجزّا از جامعه، زندگانی سعادتمندانهیی داشته و بینیاز از حمایت قانون باشد، دور از واقعیت و بلکه ابلهانه است. به قول پریکلس ـ متفکر نامدار بزرگ آتن:
«جامعه همانند یک کشتی بزرگ است که همهی افراد مملکتی با آن سفر کنند و بدیهیست اگر کشتی به مسیر خود ادامه دهد و به مقصد برسد، همهی سرنشینان آن خواهند توانست به مقاصد و آمال خود برسند، ولی اگر کسی در آن کشتی تصور کند که با تأمین منافع خود مجزّا از دیگران به خوشبختی خواهد رسید، سخت خطا کرده است، چون وقتی کشتی از رفتن باز ماند یا غرق شد، همه با هم نابود خواهند شد، مگر اینکه همه افراد آن مجتمعاً برای نجات کشتی و تأمین مسیر و حرکت آن تلاش کنند که در این صورت ممکن است همه به هدف خود برسند».
بنابراین اگر در محاکمهیی و بحثی کسی سخن جز برای احقاق حق و تأمین و تعمیم عدالت بهکار برد، حاکم و محکومی در آن محکمه وجود نخواهد داشت، چون وقتی حق و حقیقت لگدمال شد، هیچکس روی آسایش و سعادت نخواهد دید و زیان بیعدالتی و عدم تعادل به همه خواهد رسید، از این روست که سرور راستان و شیر یزدان و مولای متّقیان علی بن ابیطالب علیهالسلام همواره این سخن را توصیه میفرمود که: «قولوا الحق ولو علی انفسکم» حق را بگویید، اگرچه به زیان خودتان باشد.
همانگونه که حقیقت در مذاق سوفیستهای یونانی تلخ بوده، در مذاق دروغگویان عصر حاضر نیز تلخ و ناگوار است، ولی با بیداری ابنای زمان، دیگر حنای آنان رنگی ندارد و بهزودی خورشید حقیقت در همهی کشورهای جهان پشت سر هم طالع خواهد شد. به گفتهی لینکلن، یک تن را مادامالعمر میتوان فریفت و عدهیی را برای مدتی، لیکن همه را برای همیشه نمیتوان فریب داد. ■
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0