به قلم: دکتر مهدی غفرانی جهرمی
□ شعر حافظ را ـ مانند شعر شاعران دیگر ـ بهسادگی بخوانید. بهراحتی. بهطور طبیعی. همراه با آرامش عقلی و احساسی. مانند کسی نباشید که تکتک کلمات بیت را زیر و رو میکند و بههم میریزد تا به کشفی از پیش توهّمشده نایل شود.
«چراغ دانش» ی که نابهجا بهکار رود، خاموش باشد بهتر است؛ و علم نابجا از جهل بدتر.
درست است که حافظ شاعر ساحر افسونکاریست، امّا این، الزاماً، بدان معنا نیست که حافظ لب نمیگشاید و قلم بر کاغذ نمینهد، مگر آنکه حتماً سحری در کار کند.
نه هنگام خوردن غذا لقمه را دور سر خود بگردانید، نه هنگام خواندن شعر حافظ کلمات را از معنای طبیعی و اولیهی خود ـ بیدلیل ـ محروم کنید، و برای کشف معنیهای شگفت، عجیب و غریب و پر زرق و برق ، به رابطههای سُست و زورکی بین کلمات بچسبید و دل خوش کنید.
هر بار که غزلی از حافظ میخوانید، در شعر او به سفری
عقلانی/ احساسی میروید که مقصد شما فهم صحیح سخن اوست. در این سفر، وادی به وادی،
منازل مشخص زیر را به ترتیب پس از توقفی الزامی پشت سر میگذارید: ۱ـ فهم صحیح
معنی تکتک کلمات؛۱ 2ـ فهم صحیح رابطهی بین هر دو کلمه (دور یا
نزدیک)؛
3ـ فهم صحیح ساختار دستوری هر جمله؛ ۴ـ فهم صحیح ساختار بیت و تعداد جملههایی که
بیت را میسازند؛ ۵ـ فهم صحیح تمام ابیات حافظ در یکغزل و رابطهی آن ابیات با
هم؛۲ 6ـ فهم صحیح کل سخن/ گفتار حافظ در یک غزل. و این منزل، مقصد
شماست: فهم صحیح سخن حافظ. هرگاه این کار را در مورد تکتک غزلهای حافظ انجام
دهید، به فهم کامل میرسید: چیزی که در خور نوعی انسان کامل است.
بر شما باد که همیشه بَر جاده برانید. نه اینکه گاه گاه ـ به لفظ خودتان ـ در خاکی برانید؛ یا دندهی هوایی بزنید! نه در کلوخهای شیاری۳ بد خواندن (: بیتوجهی به معنی کلمات) ، نه در میان ابرهای آسمان توهم (:فرار از کلمات)، فهم صحیح صید نخواهد شد.
درست است که یکی از مشخصههای همهی مردان بزرگ، مخالفت آنهاست با نظریهی ناصحیح «بزرگان» ی که، به نوعی، قبول عام یافتهاند و جَوّ را تسخیر کردهاند. اما بدانید که با هر مخالفت کردنی نمیتوان بزرگ شد. والّا فرمول «خالفْ تُعْرَف» دوای درد خیلی از دردمندان بود. بدانید که انسان بزرگ، چون به آن «کف»ها دل خوش نمیکند، تمام وقت و انرژی خود را متمرکز میکند بر اینکه چه چیز درست است ، و چه چیز نادرست . وقتی چیزی نادرست بود، حتی اگر جهان را تسخیر کرده باشد، بُطلان آن را اعلام میکند؛ نه از «بزرگان» «نظریه پرداز» حساب میبرد، نه از میلیونها مقلّد و پیرو آنها: یعنی جوّ تسخیر شده.
به استاد شفیعی کدکنی بنگرید در «شکار معانی در صحرای بیمعنی»۴؛ که بهسادگی لوی اشتروس و یاکوبسون را رد کرده است. در حالیکه اینها قبله و قطب لااقل چندصدهزار کتابخوان و کتاب نویساند در وطن ما؛ و در یک ـ دو دههی اخیر دهها کتاب در اشاعهی نظر آنها ترجمه و منتشر شده، و بیش از اینهاست مقالات و نوشتهها در جراید و مجلات. و بین همتایان،اوست که میتواند این کار را بکند؛ چون بیش از این فیلسوفان فرنگی قرن بیستمی میداند. و دانستن گناه نیست.
حال اگر «استاد» / دانشجویی با خود بگوید: من هم برای آنکه
بزرگ و مشهور شوم، همان را رد میکنم که شفیعی کدکنی قبول دارد: من هم میگویم
ویتگنشتاین بد است؛ مگر چه فرق
میکند؟! …
بحث در فهم معنای صحیح بیت
بـه دور لالـه دماغ مرا علاج کنید
گر از میانهی بزم طرب کناره کنم* بیت ساده است و معنای آن روشن و واضح: در فصل بهار، و هنگام روییدن گل لاله، اگر من بزم طرب و شادی را ترک کنم، معلوم میشود عقلم کم شده است. علاجم کنید.
دوستان، در مخالفت با معنای طبیعی، صمیمی، ساده و سرراست بیت، چیزی۵ نوشتهاند (و با شور و حرارت قرائتکردهاند)، که اشتباهاست. و این دو دوست دانشجو دراین اشتباه و بدفهمی تنها نیستند. تجربه نشانمیدهد که درصد بالایی از هر جمع دانشجویی، به همین اشتباه دچار استو اینگونه بدفهمیدنحافظ و غلط معنیکردن آن، منحصر به جمع دانشجویان هم نیست، بلکه انواع اینگونه اشتباهات شایع است۶ و اگر نبود که همهی اینها مانع فهم صحیح شعر است، لزومی نداشت که اینمشکل را در اینجا مطرح کنم و با شما در میان بگذارم.
در حالیکه تا این لحظه، کماکان، هنوز، بر من واضح است که در این بیت «دور»یعنی «فصل و موسم» و «لاله» یعنی «گل لاله» و «دور لاله» یعنی «موسم گل لاله» (= فصل بهار) و شاید جای شکی نباشد،۷ دوستان در توضیح تحمیلی خود نوشتهاند: «ترکیب «به دور لاله» ایهام کاملاً واضحی دارد (به دو معنی: ۱ـ موسم روییدن لاله (بهار)؛ ۲ـ با گردش جام لاله مانند). دو کلمهی «دور» و «لاله» در دیوان حافظ از کلمات ایهامبرانگیزند که حافظ در ساختن تصاویر ایهامی [ ] از آنان مدد جسته است.»
ذهن من میگوید: «دور لاله»، نهتنها «ایهام کاملاً واضح» ندارد، بلکه ایهام ندارد.۸ «لاله» در ساختار این مصرع، فقط بهمعنی «گل لاله» است و استعاره برای «جام لالهمانند» نیست. وقتی کلمه دو معنی نداشته باشد (یکی دور و یکی نزدیک...، یا حداقل یکی معنای قاموسی خود کلمه و یکی استعارهی روشن برای کلمه/ کلماتی دیگر)۹ ایهام وجود ندارد.
معلوم است که محور اصلی بحثی که بر سر معنای بیت ایجاد کردهاند، دو کلمهی «دور» و «لاله» است؛ و مرکز اصلی تولید معنای «دور لاله» در حقیقت کلمهی «لاله» است. یعنی معنای کلمهی «لاله» است که تکلیف معنای «دور» را تعیین میکند.
بدفهمیدن معنای همین کلمهی «لاله» ـ که حاصل اجازهییست که به آنها دادهاند تا در هر شعری «هر معنی که خواستند برگزینند»! ـ موجب گمراهی دو دوست دانشجوی ما شده است: چون که در تلاش برای قبولاندن معنایی بیگانه برای بیت فوق، به راهی رفتهاند که بیراهه در بیراهه است. بیت بالا را غریب و غلط معنی کردهاند، آنگاه برای بهکرسینشاندن آن معنای غلط، از چهار بیت دیگر حافظ کمک گرفتهاند که ارکان تکتک آن ابیات را هم غلط فهمیدهاند!
اولین بیتی که به شهادت آوردهاند، بیت زیر است:
سـاقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
که آن را با دو جملهی ناصحیح (یکی قبل از بیت و یکی بعد از آن) همراهی کردهاند.
ذوق و ذهن من میگوید که در این بیت، «قدح لاله پر ازمی شد» یعنی «گل لالهی قدحْمانند شکفته شد = گویی پر ازمی شد که شکوفا شد = مست و شاد و شادیافزا شد.»۱۰ «لاله» را به «قدح» تشبیه کرده است، نه «قدح» رابه «لاله»، آنطور که دوستان فهمیده و نوشتهاند: «حافظ «لاله» را مشبهبه قدح قرار داده است.» این جملهی آنها نادرستاست و نتیجهی نشناختن تشبیه.
جملهی دیگر آنها هم که نوشتهاند: «ایهام در کلمهی لاله که با توجه به قدح، ابتدا معنی قدح لالهمانند بهذهن میرسد»، باز نادرستاست. چون در این بیت ایهامی در کار نیست. ایهام این نیست که کلمه دو معنی داشته باشد، یکی صحیح و یکی غلط! و هر خوانندهیی که هر دو معنی به ذهنش آمد بارکالله به ذهنش! در این بیت «قدح لالهمانند»به ذهن خوانندهی عادی آرام بیدغدغه نمیرسد. شایسته است دانشجو صرفاً طالب علم باشد: معنی کلمه را هر طور دلش خواست عوض نکند و تلاش کند مشبه را از مشبهبه تشخیص دهد. در غیر اینصورت، از تشبیه ساده چه میداند؟ تا چه رسد به دیگر صور خیال و علم بیان. و این، همان نرسیدن است حتی به منزل اول و دوم: نرسیدن به ۱ـ فهم صحیح معنی تکتک کلمات و ۲ـ فهم صحیح رابطهی بین دو کلمه. و تازه، نه «لالهی قدحمانند» صحیح این بیت، و نه «قدح لالهمانند» غلط در این بیت، هیچکدام به درد «لاله» ی تنهای بیت مورد بحث نمیخورد.۱۱
در اصرار بر اینکه: هر کس با دیدن «به دور لاله» در ابتدای بیت مورد بحث، معنای «با گردش جام لالهمانند» به ذهنشبیاید، «حافظانهتر» و «هنریتر» میفهمد (چون که «لاله» در «دور لاله» استعاره است از «جام لالهمانند» !)، دو بیت زیر را بهعنوان شاهد دوم و سوم آوردهاند:
ز شـوق نرگـس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیـر
و هر دو بیت را شاهد «تشبیه لاله به قدح» گرفتهاند. در حالیکه هر دو را غلط فهمیدهاند. چون: در هر دو بیت، اتفاقاً شاعر قدح را به لاله تشبیه کرده؛ نه آنطور که تصریح کردهاند، لاله را به قدح. در شاهد دوم میگوید: «با قدحِ چون لاله، بر لب جوی افتادهام»؛۱۲ یا با خوانشی دیگر: «مثل گل لاله، قدح بهدست، بر لب جوی افتادهام»؛۱۳ و در شاهد سوم میگوید: «در قدحِ چون لالهام می و مشک بریز»۱۴ و هیچ کدام از این «لاله / قدح»ها هم ربطی به آن «لاله» ی تنهای ما ندارد. یعنی این تشبیهات، مجوزی برای استعاره نیست.
چهارمین شاهدی که برای قبولاندن «آن معنی» برای بیت مورد بحث آوردهاند، بیت زیر است:
ز دور بـاده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
اینبار شاهد برای اینکه حافظ ]همیشه[ به ایهام کلمهی «دور» توجه دارد، گویی میخواهند به غافلان هشدار دهند که دو معنی یک کلمه را دانستن «شاخ فیلْ شکستن» ی است که محال است حافظِ همیشه هنرباز، هر دو معنی را همواره در نظر نگیرد و ایهامی نسازد. بنده میگویم: مسلّم است که حافظ اتهام چنین تصنّعی و چنین اجبار غیرشاعرانهیی را نمیپذیرد و دانشجو و استاد باید بدانند که مورد به مورد در کجاها حافظ بهطور طبیعی این کار کرده است و کجاها نه، کجاها خدایناکرده یادش رفته هر دو معنی را در نظر داشته باشد تا دانشجو / خوانندهی خلّاق کمکش کند و شعرش را «حافظانهتر» و «هنریتر» بفهمد! آخر اگر دانشجوی خلّاق نتواند شعر حافظ را «حافظانهتر» و «هنریتر» از خودِ حافظ بخواند و بفهمد، تکلیف هِرمِنْیوووتیک و «مرگ مؤلف» و مرگ حافظ و زندهشدن خوانندهی خلّاقِ شعر حافظ چه میشود؟!
من که لیاقت آن را ندارم که رؤیای کفزدن مخاطبان کثیر لحظاتم را سرشار از طرب و تبسم کند، چهطور ممکن است متوجه شوم این توصیهی علمی! بسیارصحیح! و مهم و اساسی را که: «وقتی میبینی اشعرالشعرا حافظِهنرباز، در این شاهد چهارم، با توان شعری عظیم، دو «دور» آورده با دو معنی متفاوت، چرا نمیپذیری که هر جا هم که یک «دور»بیاورد، محال است به هر دو معنی نظر نداشته باشد.»(!)
و من بیاعتنا به ژورنالیسم، در این لحظه، باز هم مطمئنم که این دو «دور» شاهد چهارم، ربطی به آن یک «دور» بیت مورد بحث ندارد. و اتفاقاً هیچکدام از این سه «دور» ربطی به ایهام ندارد!
ـ بیت مورد بحث:
بـه دور لالـه دماغ مرا علاج کنید
گر از میانهی بزم طرب کناره کنم
ـ شاهد چهارم:
ز دور بـاده بهجان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
من که دوست دارم بتوانم به توصیهی خودم گوشکنم و شعر حافظ را ـ و هر شعر ناب دیگری را ـ بهسادگی، بهراحتی، بهطور طبیعی، همراه با آرامش عقلی و احساسی بخوانم (یعنی همانطور بخوانم که گمان میکنم خودِ شعر هست، نه آنطور که من میخواهم باشد)، اینطور میفهمم که ۱ـ «دور» در ابتدای بیت مورد بحث یعنی: «فصل و موسم»؛ ۲ـ «دور» در ابتدای بیت شاهد چهارم یعنی: «گرداندن ]شراب در مجلس[»؛ و ۳ـ «دور» در مصراع دوم همین بیت یعنی:گردش ] فلک /گردون /چرخ[. اینطور میفهمم که حافظ بزرگوار ـ که هرگز خود را مجبور نمیکند که معنیهای متعدد کلمه را همواره و به زور در نظر گیرد و به کار برد (مگر آنکه بهطور طبیعی کلمهیی با همهی معناهایش به سراغ ذهن و دل و زبان او بیایند…) ـ اتفاقاً در این دو بیت،سهبار کلمهی «دور» را بهکار برده با سه معنی متفاوت: هر سه تکمعنی هستند و ایهامی ندارند و ایهامی نمیزایند.
تعجب نکنید. این همه اصرار بر «تکمعنی بودن» و «بیایهام بودن» «کلمات مورد بحث در اینجا» توسط کسی انجام میشود که خود نویسندهی چندمعنایی در شعرحافظ»۱۵ است و معنازایی کلمات در شعر ناب. اما بنا به گفتهی خودِ حافظ ، هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. و البته آن چندمعنازایی کلمات که آنجا بحث کردهام، اصلاً ربطی به «ایهام» ندارد ـ که «ایهام» مورد بحث دوستان و ما، زاییدهی «دو ـ معنا ـ دار» ی پیشین و قاموسی کلمه است. ( ¬۹)
باز تعجب نکنید. این همه اصرار و تأکید بر «تک معنا و بیایهامبودن این کلمات در اینجا» کسی میورزد که دستبوس استاد بزرگ کمنویس بسیارْ ـ پُرمایه ـ نویس، جناب دکتر منوچهر مرتضوی است ـ بیآنکه او را هرگز دیده باشد ـ که در اثر تحقیقی بیمانند و به ـ هر ـ دو ـ معنا کلاسیک خود، مکتب حافظ ، ایهام را، به حق، «بزرگترین هنر حافظ» دانسته است: «ایهام، بزرگترین هنر حافظ و نمک دایم اشعار او و آن افیون هوشرباییست که بادهی غزل حافظ را چنین مستیبخش و دلکش و مردافکن کرده است…» (مرتضوی، دکتر منوچهر، ۱۳۶۵، صص۶ ـ ۴۵۹). و ¬ همان، ص ۴۴۵ و صص۹ـ ۴۵۸. نیز استاد دکتر پورنامداریان، که در کتاب بسیار دقیق، عمیق، پرمایه، قوی وسنگین گمشدهى لب دریا دیدگاهی درخشان و دورانساز دربارهی «حافظیت»حافظ ارائه داده است. بالاخص در باب جوانب، ساحات و انواع ایهامهای حافظ. (پورنامداریان، دکتر تقی، ۱۳۸۲. ¬سرتاسر کتاب، بالاخص صص۱۰۴ـ۱۲۵: «تناسبهای معنایی کلمات»)
احساس همفکری، همراهی و سازواریِ خود را با تمام نیرو به میدان آوردهام، اما عقل به اشاره اجازه نمیدهد بپذیرم که «دورِ لاله» بتواند معنی «گردش جام» بدهد و برای کسانی که خسته نشده باشند، باز هم میگویم: معنای سرراست و عقل سلیمپسندِ بیت همان است که: «اگر،هنگام بهار و روییدن گل لاله، بزم طرب را (آن هم در اوج گرمی آن) ترک گویم، عقلم کم شده. علاجم کنید». و اگر شاعر تصمیم داشت بگوید: «اگر بخواهم بزم طرب را (در اوج گرمی آن)ترک کنم، عقلم کمشده. با گرداندن جام باده، علاجم کنید (یعنی، به کمک باده، عقلم را سر جایش آورید تا بمانم و نروم)»، در آن صورت میتوانست، بهجای «لاله»، راحتْ «باده» بیاورد: «به دور باده دماغ مرا علاج کنید/…». (اتفاقاً دو نسخه از چهارده نسخهی استاد خانلری هم همین طور بوده). درست مثل همین بیت شاهد چهارم: «ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی/ …».
البته بیت «به دور باده دماغ مرا علاج کنید/ گر از میانهی بزم طرب کناره کنم»، زیباست و خیلی زیباست و مفهوم آن نیز که «اگر خواستم از می فرار کنم، با خود می علاجم کنید» زیباست؛ اما این مفهومیست که حافظ در جاهای دیگر، بیتکلف، گفته است؛ و اوج این مفهوم همان بیت شگفت «پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز» است. چه لزومی دارد ما به تصنّع و با زیرپانهادن همهی قوانین زبان و شعر، این مفهوم را از این بیت مورد بحث هم درآوریم. مشکلپسندبودن خوب است، اما نباید مشکلساز بود؛ یعنی نباید از کلام و معنای راحت و ساده و آسان طبیعی، به زور عدول کرد و با تصنّع و بدفهمی، به معنای غریب و مشکلی رسید و آنگاه آن را پسندید!
میتوان پرسید: در آغاز لحظهی سرایش، یا در لحظات ویرایش، مفهومی که خودِ حافظ در مرحلهی نخست از «دور لاله» در ذهن داشته و مرکز خلاقیت اوست، آیا «فصل بهار» بوده یا «گردش جام»؟ آیا از «دور لاله» ذهنش به سمت «دور باده» هم میلغزیده؟ آیا همزمان با نوشتن اولی بر کاغذ، دومی را هم منظور داشته؟ آیا گمان یا علاقه داشته خوانندگانش چنین کنند؟
حدس و گمانِ نزدیک به یقین من آن است که نه بر ذهن حافظ چنین گذشته، نه او میخواسته و نه میتوانسته. به گمانم، لااقل در مورد این کلمات خاص، زبان چنین امکانی را در اختیار شاعرِ آن روز و خوانندهی امروز قرار نمیداده و نمیدهد. و پاسخ خودِ حافظ به این سؤال که «آیا واقعاً، هنگام سرودن این بیت، منظورش از «لاله»، «جام باده» بوده است؟»، احتمالاً منفی است؛ زیرا «لاله» که مرکز بحث ماست، در تمام دیوان حافظ، هیچگاه بهتنهایی، استعاره برای «جام بادهی گلگون» قرار نگرفته است. چرا؟ چون یجوز و لایجوزِ این را سنّت شعری قبل از حافظ تعیین میکند؛ نه هوس «علمی» خوانندهی خلّاق امروزین! کردم اشارتی و…
بیتِ «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانهی بزم طرب کناره کنم»، در معنا، درست مساوی و همسنگ این بیت است:
حاشا که من به موسم گل۱۶ ترک می کنم
مـن لاف عـقـل مـیزنم این کار کی کنم
در تساویِ معنای دو بیت، و تساوی معنای «دور لاله» با «موسم گل»، و تساوی تقریبی معنای «دماغ» با «عقل» و تساوی معنای «کناره کنم» و «ترک کنم»، شک و تردید، چندان جایز نیست. بیت مزبور، باز شبیه است به:
من که عیب توبهکاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل۱۷ دیوانه باشم گر کنم
و شبیه است به:
چون صبا مجموعهی گل را به آب لطف شـسـت
کجدلم خوان گر نظر بر صفحهی دفتر کنم
و کلمهی «دور» در معنای «موسم و فصل و وقت» در ابیات زیر هم آمده است:
ـ به دور گل منشین بیشراب و شاهد و چنگ
کـه هـمچـو دور بقا هفتهای بود معدود
ـ جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکنست خلود
ـ به دور لاله قدحگیـر و بیریا میباش
به بوی گل نفسی همدم صبا میباش
ـ صلاحاز ما چه میجویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت۱۸ سلامت را دعا گفتیم
و شاهد آخر:
ایام گل چو عمر به رفتـن شتاب کرد
ساقی به دور بادهی گلگون شتاب کن
باز هم تأکیدمیکنم که: معنی «به دور لاله» در بیت مورد بحث، بهترتیب، مساویست با معنی این عبارات دیگر که در ابیات شاهد آمده است: به دورلاله = به موسمگل = ]به[ وقت گل = چون صبا مجموعهی گل را به آب لطف شست =به دور گل = به دور سوسن و گل = به دور لاله = ایام گل.
و تأکید میکنم: «دور لاله» در ابتدای بیتمورد بحث ما، دقیقاً هم معناست با «ایام گل» در ابتدای این شاهد آخر؛ و البته، از نظر معنایی، هیچ ربطی به «دورباده» در مصراع دوم این بیت ندارد. چون «به دور لاله»، در اصل، بهمعنی «با گردش جام لاله مانند» نیست. اگر بود، با «به دور بادهی گلگون» اینجا هممعنی میشد. یعنی «دور» در بیت مورد بحث، ربطی به «دور» در این شاهد آخر ندارد. آن، در آنجا، یک معنی میدهد، و این، در اینجا معنییی دیگر و متفاوت؛ و هیچکدام هم ایهام ندارد. و «لاله» ی بیت مورد بحث هم ربطی به «]جام[ بادهی گلگون» این بیت ندارد.
راستی! اگر، اکنون، از سر شوخی و بازی ـ و نه گستاخی ـ و فقط برای امتحان، کلمهی «باده» را در مصراع دوم همین بیت آخر به «لاله» تبدیل کنیم، و مصراعجدیدی بسازیم! یا بیت جدیدی! میشود: ایام گل چو عمر به رفتن شتابکرد / ساقی، به دور لالهی گلگون، شتاب کن! یعنی، فوراً معنای کلمهی «دور» بهتبع کلمهی «لاله» عوض میشود: معنای «فصل و موسم» به خود میگیرد و معنای «گردش» را از دست میدهد و معنی مصراع عوض میشود: «ساقی! بهار است. شتاب کن»!
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد.
ساقی! شتاب کن.
ساقی! به ]وقت[ لالهی گلگون، شتاب کن.
ساقی! بهار است! شتاب کن!
هرچند این تغییر فوری معنایی را هر فارسی زبانی که با شعر مأنوس باشد بهراحتی درمییابد، اما تعلیل و تحلیل آن به عهدهی کسیست که با روانشناسی زبان و زبانشناسی روانشناختی در حوزهی شعر مأنوس باشد.
…/ ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن (به گرداندن جام باده)؛
…/ دور۱۹ فلک درنگ ندارد؛ شتاب کن (قید زمان)
…/ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن (با ]گرداندن[ جام باده)
…/ «ساقی، به دور لالهی گلگون، شتاب کن» (قید زمان)
نه تکرار لازم است. نه تأکید. امّا:
اگر «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید» مقایسه شود با «ساقی به دور بادهی گلگون شتاب کن»، بهروشنی، معلوم میشود که: به دور لاله ¹ به دور بادهی گلگون؛ و اگر «به دور لاله دماغ مرا علاج کنید» مقایسه شود با «ساقی، به دور لالهی گلگون، شتاب کن»، آنگاه البته: به دور لاله = به دور لالهی گلگون.
و اکنون، حتا قبل از استقصای آماری دقیق، میتوان مطمئن بود که در ادب کلاسیک فارسی هیچگاه «به دور لاله»، بهآسانی، هممعنی «به دور باده» نبوده است. چون «لاله» استعارهی پربسامدی برای «جام باده» نبوده است.
پینوشتها
۱ـ آگاهی از اسطورههای ایرانی و سامی، تاریخ ایران و اسلام، علوم قرآنی و عرفان… پیشزمینهی لازم برای فهم معنای صحیح بعضی از کلمات حافظ است.
۲ـ و شناخت فضای غزل، حال و هوای کلی آن و «موضوع» اصلی آن و اینکه غزل متسق و متلائم است یا پاشان و مستقلالابیات، در «فهم صحیح رابطهی ابیات با هم» مستتر است.
۳ـ زمین شخمزدهی ناهموار
۴ـ دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی: «شکار
معانی در صحرای بیمعنی» (آسیبشناسی فرهنگ ایرانی بعد از مغول)، در زبان و ادبیات
فارسى (مجلهی تخصصی گروه ادبیات فارسی (۱)) ضمیمهی مجلهى دانشکدهى ادبیات و
علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم تهران، سال نهم، شمارهی ۲۲، بهار ۱۳۸۰، صص
23ـ۵۲ و ص ۳۵.
*. همهی ابیاتی از حافظ که در این نوشته آمدهاست، ضبط قزوینیـغنی است. در غیر آن صورت، تصریح شدهاست.
۵ـ کل آنچه دوستان دانشجو در مخالفت با معنای طبیعی و ساده و صحیح بیت نوشتهاند ،دقیقاً، این است: ۱۷/۸/۸۳ .غزل۳۵۰ . توضیح بیت ۴ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانه بزم طرب کناره کنم. ترکیب «به دور لاله» ایهام کاملاً واضحی دارد (به دو معنی ۱ـ موسم روئیدن لاله (بهار)؛ ۲ـ با گردش جام لالهمانند ـ دو کلمهی دور» و «لاله» در دیوان حافظ از کلمات ایهامبرانگیزند که حافظ در ساختن تصاویر ایهامی از آنان مدد جسته است. اینکه حافظ «لاله» را مشبهبه قدح قرار داده باشد، دور از ذهن نیست: مثال: ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می / طامات تا به چند و خرافات تا به کی (ایهام در کلمهی لاله، که با توجه به قدح، ابتدا معنی قدح لالهمانند به ذهن میرسد)
همچنین (تشبیه لاله به قدح): ز شـوق نرگس مسـت بلـند بالایی / چو لاله با قدح افتاده بر لب جویـم / چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک / که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیر.
بیت شاهد این مطلب که حافظ به ایهام کلمه «دور» توجه داشته: ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی / که رنج خاطرم از جور دور گردون است. بنابراین اگر چه معنای «موسم بهار» برای «دور لاله» قابل قبول است، اما معنای دوم حافظانهتر و هنریتر است. حافظ شاعری است که از همهی ظرفیتهای معنایی کلمه استفاده میکند و شعر را معنایی چندلایه میبخشد. همچنین این مضمون که حافظ شراب و می را دوای درد خود میداند، در دیوان او تکرار شده است.»
۶ـ امروز، در ایران، در مورد حافظ توهمات متعدد و متنوعی وجود دارد که ریشه در روانشناسی فرد و جامعه دارد: روانشناسی انسان ایرانی امروزین، و روانشناسی جامعهی امروز ایران. چه بسا یک روانشناس، که در عین حال هم جامعهشناس باشد، هم مردمشناس، هم زبانشناس و هم حافظشناس(!) ، بتواند علل این توهمات را ـ اگر بهراستی عمدی و آگاهانه و بعضاً، دکاندارانه نباشد ـ بیابد.
۷ـ بههیچروی، علاقه ندارم درهای ذهن خود را بر روی برداشتها و معناهای صحیح و حتی نیمهصحیحی که ممکناست مطرح شود، ببندم. نیز، درهای ذهن و دل و عقل خود را بر تمام معنیهای صحیحی از این ابیات که مطمئناًدر شروح و نوشتههای راجعبه حافظ مطرح شده باز میگذارم ـ هر چند، عجالتاً، به دلیل مجال اندک، عمداً از مراجعه به آنها و،البته، از طرح آنها میپرهیزم. بحث من در این مقاله، بیشتر ـ حتیصرفاً ـ جنبهی سلبی دارد تا ایجابی. ایجاب بماند بعد. آنچه، دراین لحظه، ذهن من در آن شکی ندارد، بطلان نظر دوستان است؛ اکثراً، حتی فقط، بدان میپردازم.
۸ ـ اگر هم داشته باشد، آن ایهام زائیدهی معنی «گردش جام» برای «دور» و معنی «جام باده» برای «لاله» نیست. کار من، در این نوشته، صرفاً، ردّ این دو معنی است.
۹ـ محرز استکه یکیازاهداف اینمقاله، رفع اشتباهی مسلم در باب استعاره و ایهام است: ایهام، در همان معنایی که دوستان مطرح کردهاند ـ در همان معنای کهن و ابتدائی خود که در کتب بلاغت کلاسیک آمده است؛ مبتنی بر اینکه کلمه دو معنای مسلم داشته باشد، دور و نزدیک و… بنابراین، آن رابطهی معنایی ابروار کلمات با هم، که بتوان آن را هالهی ایهامی یا طیف ایهامی نامید، یا بحثهای بسیار عمیق و ارجمندی که در کتاب پرمایهی مکتب حافظ در باب ایهامهای ویژهی حافظ آمده است، یا تمام بحثهای فوقالعاده درخشان و بسیار عمیق و سنجیدهای که در کتاب ارزشمند گمشدهى لب دریا، در باب جوانب و ابعاد ایهام در حافظ آمدهاست، همگی خارج از بحث این مقاله است.
۱۰ـ و البته، عجالتاً، همین تأویل خود را بیشتر از معنیها و تفسیرهای دیگر میپسندم. و بر معنیهای «شکفتهشدن» و «مست و شاد و شادیافزا شدن» برای «پُر ز می شدن» و بر کلمهی «گویی» تأکید دارم. و «پر از می شدن» لاله را در این بیت، از نظر کاربرد زبانی مشابه «به جوش آمدن» گل در بیت زیر میدانم: «گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی/ لاجرم ز آتش حرمان و هوس در جوشیم» ـ جدای از هر معنی شگفتی که ممکن است «بجوش آمدن»، «گل» و «آب می» به ذهن متبادر کند؛ و مورد بحث ما نیست. اتفاقاً، «می» این بیت شاهد اول هم مثل «شراب موهوم» بیت «میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم / چشم بد دور که بیمطرب و می مدهوشیم»، موهوم است. اصلاً مایع نیست تا لزومی داشته باشد، آنرا به «قطرات شبنم» تأویل کنیم. این می موهوم، قدح لاله را پُر و لبریز کرده است: چند «قطره» شبنم بهاری نیست.
۱۱ـ درست است که شعر حوزهی تداعیهای رؤیاوار است، نه قطعیتهای منطقی. با این حال، اولاً ، رؤیا خود انواع دارد؛ ثانیاً، در این بحث سخن ما بر سر مسلمات اولیهی زبان، کلمه و معنی است؛ و بالاخص جنبهی سلبی دارد: یعنی صرفاً ردّ یکی از برداشتهای ناصحیح است. جا برای بیشمار برداشتهای صحیح دیگر باز است. وانگهی، از قطعیت و قاطعیت، اگر بر صحت استوار باشد، نباید هراسید؛ حتی در ادبیات و هنر. ادبیات یک درس است که در آن دانشآموزانی رد میشوند؛ و «کسانی» تا آخر عمر ناکام میمانند. ادبیات رشتهای از هنر و فعالیت ذهنی است که هم میدان نوابغ است، و هم کودنها. بدون قطعیت در ابتدائیات این درس، صحیح و غلط کجا وجود دارد؟ چهطور فرزند شما در درس ادبیات «بیست» میگیرد و فرزند دیگری «رفوزه» میشود؟
۱۲ـ در این قرائت / خوانش خویش، بیت را چنین تحلیل میکنم: در مصرع دوم، «چو لاله» جابهجا شده است: رقص کلمه (مانند رقص ضمیر). و اگر شعر نبود و وزن عروضی شعر، جای «چو لاله» بعد از «قدح» بود: با قدح چو لاله بر لب جوی افتادهام.
۱۳ـ یا، به خوانش خانم بلور صالحی: «از شوق چشم مست محبوب بلند بالایی، من چو لالهی با قدح افتاده بر لب جوی هستم.۱۲/۸/۸۳» ذهن ایشان بین «بلند بالا» در مصراع اول، و صفت بلندبالای »چو لاله با قدح افتاده بر لب جوی» مصراع دوم رابطهای میبیند و قرابتی.
۱۴ـ در این بیت نیز (در یکی از خوانشهای من) جای «چو لاله» عوض شده است: رقص کلمات. و اگر نثر بود، جای «چو لاله» بعد از «قدح» بود: در قدح چو لالهام…
۱۵ـ چند معنایی در شعر حافظ (۱)، در حافظپژوهى ، دفتر هفتم، شیراز، مرکز حافظ شناسی، ۱۳۸۳
۱۶ـ و شاهدهای دیگر، برای «موسم گل»: من رند و عاشق در موسم گل / آنگاه توبه، استغفرالله؛ و از عطار (!): هر روز برآنم که کنم شب توبه/ و ز جام پیاپی لبالب توبه / و اکنون که شکفت برگ گل برگم نیست / در موسم گل ز توبه یا رب توبه (مختارنامه، ص ۲۹۸)
۱۷ـ و شاهد دیگر برای «وقت گل»: به وقت گل شدم از توبهی شراب خجل/ که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
۱۸ـ در نظرخواهیَم از صاحبنظران، قبل از چاپ، دوست جوان نابغهام (دانشجوی ادبیات) و همکارم (استاد ادبیات) اولی گفت: «از اقتران دو کلمهی «دور» و «لاله» به ذهن من هم حالت گردی لاله و شباهت صوری آن با جام باده آمد»؛ و دومی گفت: «به دور نرگس مستت…» ممکناست به گردی حلقهی چشم معشوق ایهام داشته باشد.» و من، با فروتنی تمام، با هر دوی این «گردی»ها هم مخالفم. و با همان فروتنی به هر دوی این عزیزان هشداری مشابه و مشترک میدهم: در زبان محاوره و ادبیفارسی «شیر» بهسه معنای روشن بهکار میرود. اگر قرار باشد، فارسیزبان «فاضل» بیچارهیی که مقداری شیر میجوشاند تا بهعنوان صبحانه بنوشد، از لفظ «شیر»، مرتباً ذهنش به سمت «شیر آب» برود و اینکه آن را بسته است یا نه! ، یا بدتر: همین که کفهای اندک شیر در حال جوشیدن را دید، ذهنش بهسمت این بیت رود که «جز که تسلیم و رضا کو چارهیی / در کف شیر نری خونخوارهای»! ، و گمانکند که بجای آنکه او موفقشود شیر گرم بخورد شیر درنده او را خواهد خورد، و از ترس خانه را رهاکند و پا به فرار بگذارد ! و تازه در حال ترس و فرار با خود بیندیشد که این «شیر نر خونخواره» حیوانی از جنگل است؟ یا «خدا» است؟…! …!، این نه شیرخوردن صبحانه است! نه زباندانی است! نه زندگی! نه هنر! نه خلاقیت! نه فهم صحیح معنی کلمه درمتن! «دور» و «لاله» هم مثل «شیر» است. من یک توصیه دارم: از لغزش ذهن بپرهیزیم. لغزشذهن را خلاقیت ذهن و پرواز ذهن گمان نکنیم. مطمئنم که «یاوه» دفعتاً از آسمان نمیافتد. یاوه و بیمعنای هراسناک مهلک، مقصد محتوم است اگر با لغزشهای بسیار ظریف ذهن به جلو رویم. خواه در شعر، خواه در حکمت. این «لغزشهای ظریف» و نامحسوس است که باید شناخت و دور انداخت.
۱۹ـ این کلمهی «دور»، در این مصرع، البته معنای دیگری دارد. این مصرعها را، از دو غزل هموزن مشابه پیدرپی، صرفاً برای سهولت فهم موضوع آوردم؛ و نشاندادن اینکه، چهطور، هیچوقت، «به دور لالهی گلگون» هممعنی «به دور بادهی گلگون» نیست. و اینکه، چطور، «به دور لالهی گلگون»، «قید زمان» ی است که، از نظر مفهومی و معنایی، درست همنقش و همکارکرد جملهی «دور فلک درنگ ندارد» است.
ساقی! دور فلک درنگ ندارد. شتاب کن.
ساقی! فصل لالهی گلگون است. زود میگذرد. شتاب کن.
کتابنامه
ـ پورنامداریان، دکتر تقی (۱۳۸۲): گمشده لب دریا، چاپ نخست، تهران، انتشارات سخن؛
ـ شفیعیکدکنی، دکتر محمدرضا (۱۳۸۰): «شکار معانی در صحرای بی معنی» (آسیبشناسی فرهنگ ایرانی بعد از مغول»، در زبان و ادبیات فارسى «مجلهی تخصصی گروه ادبیات فارسی (۱)» ضمیمهی مجلهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم تهران، سال نهم، شمارهی ۲۲، بهار ۱۳۸۰، صص ۲۳ـ۵۲؛
ـ عطار نیشابوری، فرید الدین (۱۳۷۵): مختارنامه (مجموعه رباعیات)، به تصحیح و مقدمه دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی، چاپ دوم، تهران، انتشارات سخن؛
ـ مرتضوی، دکتر منوچهر (۱۳۶۵): مکتب حافظ، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0