نمانامه: فیلم در ۱۹۴۱ می گذرد. یعنی زمان جنگ جهانی دوم و می دانیم که جبهه متحدین (آمریکا و انگلیس) علیه هیتلر، آلمان نازی و ژاپن هستند. این فیلم، یک فیلم جاسوسیِ سرگرم کننده باید باشد. [اما] به نظرم نه فیلم جاسوسیِ خوبی است و نه فیلم سرگرم کننده خوبی. یعنی از همان دادگاه اول، مشکل شروع می شود. فیلمساز ترجیح می دهد که دادگاه را خیلی باسمه ای و کلیشه ای برگزار کند. کوتاه، کلیشه ای و باسمه ای. مخاطب متوجه نمی شودکه همفری بوگارت، با آن نوع ایستادن و اعتمادی که همیشه در او هست، چرا محکوم شده است. این “چرا محکوم می شود؟” طول می کشد [و] تا نیمی از فیلم ما نمی فهمیم که همفری بوگارت مخصوصاً محکوم شده تا نقش یک نفوذی و یک جاسوس را بازی کند تا بتواند آدمهایی را که با ژاپنی ها هستند و یا خودشان را به ژاپنی ها فروخته اند و دارند برای آنها جاسوسی می کنند، پیدا کند و لو بدهد.
خوب. این نوع فیلمنامه، یعنی فیلمنامه جاسوسی، که با ندادن اطلاعات به مخاطب جلو می رود، معمولاً این نوع مشکلات را فیلم هیوستون هم دارد.
اگر از اول، یک دادگاه جدی برگزار می شد و بوگارت در آن محکوم می شد و ما می فهمیدیم که این محکومیت، قلابی است [و] برای عملی [است] که دارد انجام می دهد (جاسوسی ای که بعداً می خواهد انجام دهد)، خوب، قطعاً آن نوع فیلمنامه، ما را با “چگونگی” آشنا می کرد و دقت و نگاهمان را روی اجزا و نوع چگونگیِ قصه می گذاشت. اما با ندادن اطلاعات به مخاطب، ما فقط منتظر هستیم که بفهمیم که خیلی خوب، حالا همفری بوگارت این کاره است، بیخودی محکوم شده است، و وقتی هم که قضیه لو می رود، دیگر قصه هیچ جذابیتی ندارد. این، مشکل اول فیلمنامه است.
مشکل بعدی این است که شروعِ فیلم از دادگاه تا موقعی که همفری بوگارت سوار کشتی می شود و می رود، به شدت صحنه های بی موردی هستند. صحنه هایی اند که نه ما را قانع می کند که بوگارت محکوم شده و نه ما را در گیجی می گذارند. صحنه هایی هستند که نبودشان هم در فیلم اثر مهمی نمی گذاشت.
بازی بوگارت هم بازی ای نیست که ما را به قضیه نزدیک کند. از شخصیتی که در فیلمنامه دقیق نیست، بازی بیش از این هم نمی توانیم انتظار داشته باشیم.
در کشتی، با خانمی آشنا می شود (همان کسی که در شاهین مالت هم با او بازی کرده، مری استور [Mary Astor])، و باز، رابطه بین این دو هم خیلی دقیق شکل نمی گیرد. و ما یِهو از یک رابطه ساده به یک رابطه ی ازدواج نزدیک می شویم و بعد باید متوجه شویم که این زن هم با آدم بدِ [فیلم] (شخصی که برای ژاپنی ها کار می کند) ارتباط دارد.
فیلمنامه، جا به جا، در شخصیتها، دِوِلوپه۱ کردن و رشد آنها، مشکل دارد و از روی همه ی آنها به شدت سطحی و قراردادی رد می شود. مگر شخصیتِ بد، یعنی دکترلاینز [Dr. Lorenz] که یک حدی به خاطر فیزیکش به این آدم می خورد.
در فیلم، تمام صحنه هایی که حادثه پردازی است، به نظر من، بسیار بد اجرا شده است، به خصوص صحنه آخر که دیگر کاملاً تصادفی است: یک آدم مسلسل چی هست و بوگارت ای که از پشت می آید [و] معلوم نیست چه جوری از پشت آمده. به راحتی مسلسل چی را غافلگیر می کند، و [در] آخرین لحظه هواپیمای ژاپنی را می زند. این، واقعاً نوع ابتدایی از فیلمنامه است و این فیلمنامه ی بد و میزانسن های به شدت سردستی، فیلم را به حد یک فیلم سرپایِ جاسوسیِ اکشنِ سرگرم کننده هم نمی رساند.
به نظر من، تنها نکته مثبت فیلم، بازیهای خوب چینی ها و اهالی تایوان و فیلیپینی ها است. آنقدر اینها در فیلم خوب اند که بعد از این فیلم، به هرجا و هر محفل بین المللی که می رفتند، مورد نفرت و سرزنش و “هو” قرار می گرفتند، برای اینکه مردم، این بازیهای منفی ای که در این فیلم هست (و در فیلمهای دیگر هم همین نقشها را داشته اند) را باور کرده بودند. این، شاید تنها قدرت فیلم باشد.
من شخصاً فکر می کنم که حتی به ما نمی گوید که جاسوسی برای ژاپنی ها یعنی چه؟ و چطور یک آمریکایی و یک انگلیسی می تواند فقط برای پول، مقام و یا هر چیز دیگری جاسوس آنها بشود؟ هیچ چیزی را باز نمی کند و ما با این فیلم علیه ژاپنی ها هم نمی شویم؛ معلوم نیست ژاپنی ها به حق هستند یا آمریکایی ها. یک فرض را بیرون از فیلم گذاشته است.
آدمهای فیلم، از زن بگیرید تا همه آدمهای حاشیه ای، همین مشکل را دارند؛ در چارچوب فیلمنامه ی ضعیف و میزانسن های سردستی، هیچکدام شان نمی توانند یک فیلم درست و یک قصه ساده را به سرانجام برسانند. به همین دلیل، عبور از اقیانوس آرام فیلمی است که می شود راحت از [کنار] آن گذشت.
شاید بخش مهمی از نقص فیلم به این دلیل باشد که هیوستون انتهای فیلم نیست و به ارتش رفته و وینسنت شرمن [Vincent Sherman] فیلم را می بندد. شرمن ای که روشن است ابداً در حد هیوستون هم نیست، و فیلمساز خوبی نیست.
فیلم از نظر بازیگری، برای بوگارت، قطعاً نمره منفی می گیرد. یعنی جزء فیلمهایی نیست که بوگارتِ آشنایِ تو خودِ قوی، سرد و تلخ، در آن نمود پیدا کند و فیلم را جلو ببرد. مثل خیلی از فیلمهایی که بوگارت هست و ممکن است که فیلمساز هم فیلمسازِ جدی ای نباشد، اما به خاطر بوگارت، فیلم، جذاب و سرگرم کننده می شود. اینجا، این را هم نداریم.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0