(۱)
کاش
کسی به پرسد:
چرا لبخندهای تو؛
اینقدر بیرنگ است!؟
و من
همه چیز را
بیاندازم گردن تنهایی!
(۲)
بارانِ
نوازش دست هایت را
بر گیسوانم ببار
تا بهار بیاید
و موهایم بویِ بابونه بگیرد!
(۳)
نگاهم که میکنی،
آیه آیه شعر نازل میشود.
گمانم،
روح الامین منی!
(۴)
روانشناساند بازوان تو!
وقتی به آغوشم میگیری
آه!
چه زیبارام میشود
اسبِ سرکشِ خیالم!
(۵)
و عشق،
زنی تنهاست در خانه،
که نیمه اش تویی،
تو که هرگز نیستی وُ،
همیشه بامنی!
(۶)
آنجا کنارِ تو،
— نمیدانم!
اما اینجا، کنار من
دق کرده اند،
— تمام گنجشکها!
چند روزی است
بعدِ تو
دانه از دست کسی نچیدهاند.
(۷)
وَ چالهای خواهم کند،
تا،
دفترِ شعرهایم را،
زنده به گور کنم…
(۸)
کاش،،،
انعکاسِ زمزمههای (تو و من)
به گوشِ جهان برسد…
اگرچه میدانم’
قاصدکِ ماه؛
سفرِ روزانه ندارد!
(۹)
شعرهایم را،،،
مُثله کردم وُ،
به آتش انداختم…
…
تو اما؛
ابراهیم بودی که،
از شعله و دود-
به پا خواستی!
(۱۰)
سرگیجهای بُهت برانگیزست’
-روایتِ تو..
یعنی:
چه ربطی دارد؛
خشکسالیهای جهان وُ،
سردرگمیهای چارفصل؟!
وقتی،،،
نباشی!
(۱۱)
حالا؛
تمام روز’
موهای سیاه تنهایی را
–شانه میکنم،
و به ناخنهای کبودش
–لاک میزنم!
تا پلشتیهایش را
فراموش کنم!
(۱۲)
وقتی که نیستی؛
دلم،،،
اسیر زمستان ست…
♥️
کاش،
با دستهایت،
— کمی بهار بیاوری!
(۱۳)
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
[در این شهر سیمانی،]
ﺍﻣﺎ،،،
–ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ!
(۱۴)
پاریس باشی،
–یا تورقوزآباد!
یا اصلن،،،
همین وُورییرد خودمان!
…
عاشق که باشی،
بیخوابی،،
آدرست را مییابد!!!
(۱۵)
پشت پنجره ایستاده ام.
نارون پیر،،،
ذهنم را خواندهست…
حالا؛
با گنجشکهای روی شاخه،
نامم را–
بارها وُ
بارها؛
به لهجهی آنها جیکجیک میکند.
‘♡’
چقدر خوشبختم!
لیلا طیبی(رها)
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0