به قلم: استاد بهاء الدین خرمشاهی
□ یک نمونه طنز هم حافظ پدید میآورد که بهقول امروزیها «خودزنی» یعنی انتقاد از خود است. میدانید آدم گاهی انتقاد از خود میکند که از دیگری کرده باشد. چون در مورد خودش دستش باز است، دیگر کسی مدعی نمیشود. میگوید:
ـ اعـتـقـادی بـنـمـا و بـگـذر بـهـر خدا
تـا در ایـن خـرقه ندانی که چه نادرویشم
ـ شـرمم از خرقهی پشمینهی خود میآید
کـه بـر او وصلـه به صد شعبده پیراستهام
ـ چون صوفیان به حالت و رقصاند مقتدا
مـا نـیـز هـم بـه شـعـبده دستی برآوریم
ـ چنـدان که زدم لاف کرامات و مقامات
هـیـچـم خـبـر از هـیـچ مقامی نفرستاد
حالا این را بگذاریم نقطهی مقابل آن شبهدرویشهایی که هزار کرامت و معجزهی ظاهر و باطن به خودشان نسبت میدهند؛ یا اگر مریدشان یک خواب میدید، زود آن را ضرب در چند میکنند و بهصورت شاهدی بر جلالت قدر خودشان میآورند، در حالیکه حافظ «کرامتستیزی» میکند، حافظ نه اینکه فکر کنید با کرامت در اصل مخالف است، نه! بلکه از کرامتفروشی، کرامتنمایی و از این مدعیان بهاصطلاح مرید فریب است که انتقاد دارد.
یک بخش از طنز حافظ هم به شریعتمداری یا به طریقت مربوط میشود که انشاءالله ـ به توفیق الهی ـ اشاره خواهیم کرد.
در تصریح به قبول کرامت راستین میگوید:
فـیـض روحالـقـدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
خوب این در جهت قبول است. باز هم از همان مقولهی انتقاد از خود میگوید که:
گـفـتـی از حـافـظِ مـا بـوی ریـا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
که ایهام هم دارد. انتقاد از خود هم دارد. ایهامش این است
که:
الف ـ خوش بردی بوی، یعنی که خوب فهمیدی؛
ب ـ یک معنیاش هم این است که بله از من بوی ریا میآمد، ولی تو مرحمت کردی و آن بوی ریا را از من دور کردی.
ـ گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یـارب ایـن قـلـبشناسـی ز که آموخته بود؟
ـ حـافـظ ایـن خـرقهی پشمینه بینداز که ما
از پــس قــافــلــه بــا آتــشِ آه آمـدهایـم
3ـ آری، پس نوعی طنز داریم که از تصویری که در شعر
ساخته میشود، یا از ساختار شعر، یا از بیان شعر، همانا بیان فارغبال و خوشباشی
شعر، آدم احساس طنز میکند. در آن غزل معروف که میگوید:
ای فروغ ماه حُسن (یا حُسنِ ماه) از روی رخشان شما
آبـروی خـوبـی از چـاه زنـخـدان شـمـا
من اینبار اخیر فهمیدم که این طنز دارد. در مصرع دوم هم از آب حرف زده شده است و هم از چاه، ولی نه آب، آب است و نه چاه، چاه است. «آبروی» خوبی از «چاه» زنخدان شما. و باز در همین غزل گوید:
عـزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟
ببینید کسی که بدحال است و دارد جان میدهد که دیگر اینگونه حرف نمیزند که شما بگویید من جانم را میتوانم بازگردانم و دوباره بلند شوم، بنشینم و سرحال و زنده شوم. اگر هم نگویید که دیگر دیدار به قیامت میافتد.
۴ـ طنز تصویری و ساختاری که اثرش و تأثیرش اول از تصویرپردازی کاریکاتورگونه آغاز میشود، سپس نوبت به تفسیر و توجه به معنا که البته آن هم ظرافتافزای طنز است، میرسد:
ـ شـراب خـانـگـی تـرس مـحـتسب خورده
بـه روی یـار بـنـوشـیـم و بـانـگ نوشانوش
ـ ز کـوی مـیـکده دوشش به دوش میبردند
امـام شـهـر کـه سـجـاده میکشید به دوش
ـ بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخـانه
که از پای خُمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
ـ مـن حـالـت زاهـد را با خلق نخواهم گفت
ایـن قـصـه اگـر گـویم با چنگ و رباب اولی
که ایهام هم دارد: الف ـ اگر از دندهی افشاگری برخیزم، باید حرفم را به چنگ و رباب بزنم؛ ب ـ باید حرفم را با چنگ و رباب بزنم که ابزار دست پنهانی زهدفروش عشرتگرای پنهانکار است.
چند سال پیش سفری به شهری رفته بودیم، شاعری کمابیش مایهور جرأت ورزیده بود و شعر حافظ را تضمین و مخمّس (پنجگانهسازی) کرده بود، یعنی بین دو مصرعی که هر بیت دارد، سه تا اضافه یا افاضه میکنند، با همان وزن و قافیه، که البته اگر هنری انجام بشود، شاید هنری باشد، امّا معمولاً نوع موفّقش را خیلیکم در عمرم دیدهام (شاید کوتاهی از عمر من است).
خلاصه بعد از شام نشسته بودیم و اختلاط میکردیم، هنرمندِ شاعر که شاعرِ هنرمندی نبود، به مدلول: «اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبیست»، گفتند که: من شعر حافظ را تخمیس کردهام. توی دلم گفتم: اولاً خیلی جرأت کردهاید، معلوم است که از خودتان راضی و به خودتان امیدوار، یا از حافظ نااُمیدید که اینچنین هنری صادر فرمودهاید. همه از سرِ تعارف که به تعریف نینجامد، یکصدا، نه یکدل، گفتند: بفرمایید بخوانید. بعد ایشان شروع به عرض هنر کرد و دو مصرع را در میان سه مصرعِ خود با احساسِ هرچه تمامتر دکلمه کرد. بعد آخر قضیه که شد، یعنی پایان قرائت ایشان، من با اندکی بازاندیشی دیدم این جمعی که ما بودیم، همیشه وقتی دو مصرع حافظ را میخواند، میگفتیم: احسنت! و وقتی آن سه مصرع دیگر را میخواند، بیاختیار سکوت میکردیم، بیآنکه سکوت علامت رضا باشد. یک دو تن از آنجا که شعرشناس بودند، در دل حافظ را مراد کرده و به زبان، برای شکستن سکوت و پنهانکردن سقوط، گفتند: عالی بود!
حرفهای من خودش مثل آن سه مصرعِ آن آقا میماند. وقتی که به دو مصرع حافظ رسیدیم، بگویید: احسنت. یک تصویر هم در همین بیت است که میگوید: «بهشت عدن اگر خواهی…».
۵ـ این بیت هم طنزآمیز است:
کـیـسـت حـافظ تا ننوشد باده بیآوازِ رود
عاشقِ مسکین چرا چندین تحمل بایدش
میگوید ما همین شراب خالی هم حاضریم بخوریم، اگر تحملهای دیگر دست نداد، بیخیالش. و با معذرت از تکرار، در این بیت حافظ بیشتر تأمل کنید:
شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
این بیان، این تصویر، هرچند ما زیاد عادت کردهایم، ولی باید یک کمی هم از عادتهامان فاصله بگیریم و باید به تازگی و با نگاه تازه به این شعر نگاه بکنیم که چهقدر تصویر زیبایی دارد که شراب هم مثل آدم ترس خورده در آن کنج خلوت به خودش لرزیده از ترس محتسب؛ آنوقت میگوید: این خوردن دارد! یا میفرماید:
پـیـالـه بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
هول و هراس جهنم و شداید روز قیامت که خیلی در متون دینی و عرفانی و اخلاقی نقل شده است، و خوب می (باده) هم بیخیالی و حالا دلیری یا شجاعت موقت یا به هر حال نترسی و این احوال را میآورد. میگوید که: بیا یک چیزی قاچاق رد کن برای من، وقتی که میخواهی مرا کفن و دفن بکنی، پیالهیی بگذار لای کفنم که وقتی میخواهد چهار ستون بدنم بلرزد، کمک بگیرم. یا میگوید:
مـی دوسـالـه و مـحـبـوب چـهاردهساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
البته این را میتوانستیم جزو ایهام هم بگوییم، چون صغیر را می دوساله گرفته است، کبیر را که کبیر هم نیست محبوب چهاردهساله.
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بـرحـذر بـاش کـه سر میشکند دیوارش
۶ ـ یا مثلاً تا حالا به این بیت حافظ برخورده بودید ـ و اگر برخورده بودید ـ فکر کرده بودید طنز دارد؟ میفرماید که:
نمیکند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فرّ دولت او
من بار اخیر که میخواندم این به نظرم طنز آمد. مثل اینکه: «روغن چراغ ریخته را آدم نذر امامزاده بکند»، یا عرض شود که داستان آن «جَبْرَنماز» است، همان نماز اجباری که یک کُرد سادهدل و پاکدلی را مجبور کردند نماز بخواند. خواند و آخر نماز که رسید گفت: خدایا قبول نکنی، این جَبْرَنماز بود. مرا مجبور کردند و توی رودربایستی ماندم و خواندم. حالا این را هم گفته است:
مـا اهل زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام بادهی صافی خطاب کن
و سپس در اینجا میگوید: با وجود این، بهخاطر حضرتعالی، من یک سعیی میکنم، بیاینکه قول بدهم توفیقی حاصل بشود. خوب طنز حافظ درست است. خودِ طنز مستقلاً هم هنر است و هنر را هنریتر میکند و زیوری بر حُسنِ هنر است. ولی حافظ در عین حال گاهی هم طنز را بهخاطر طنز بهکار میبرد، چرا که هنر برای هنر هم کمچیزی نیست. بیشتر هنرهای خوب و مهم را در طی تاریخِ هنر دیدهایم، شنیدهایم، خواندهایم، که بر وفق مکتب و مرامی هست و بهاصطلاح هنر متعهد یا ایدئولوژیک است و خدمت یک هدف (دنیوی / سیاسی، اجتماعی یا در همین سطحها، نه اخلاق و دردمندی انسانی یا دردها و درماندگیهای بشر) بهندرت والاست. به تعبیر دیگر یک اثر هنری ایدئولوژیک، اگر ارزش هنریاش کم باشد هم نقض غرض است و هم هنر نیست. پس هنر آرمانی هم باید اول شرط آرمانهای هنری را برآورد. وگرنه «نذر روغن چراغِ ریخته برای امامزاده» خواهد بود.
۷ـ امّا طنز حافظ غالباً برای مددرسانی به انتقادش است. انتقاد و نصیحت هر دو تلخ است. باانصافترین آدمها وقتی انتقاد میشنود، حالش گرفته میشود. برعکس از تحسین و تعارف و تعریف، بویژه غیرچاپلوسانه، گُل از گُلش شکفته میشود. این است که حافظ برای اینکه نصحیت را و انتقاد را از آن تکلف و تلخی و از آن بیلطفی و بیجاذبگی و یا برخورَندگی و یا تند و تیزبودن دربیاورد و برعکس، به حسن اثرش و نفوذش اضافه کند، طنزش را همراه انتقادش میکند. چون حافظ یک منتقد و یک مصلح فکری و فرهنگی و اجتماعیست و میبینیم که نصف دیوان حافظ شعرهای انتقادیست که حالا مفصلتر هم انشاءالله بحث میکنیم، ما خودمان هم در زندگی خودمان امتحان کردهایم؛ اگر یک دستور آمرانهیی به یکی از بچههامان یا به همسرمان بدهیم، در او مقاومت ایجاد میشود، امّا اگر با یک خوشباشی یا یک لطیفه یا یک لطفی آمیختهاش کنیم، میگوید: چشم، آهان اینطوری بگو، اوامرت مطاع است!
هرچه باشد روانشناسی ـ یعنی حاقِ حقیقت روح و رفتار بشر ـ که تغییر نکرده است. از عصر حافظ تا ما و پایان جهان هم فکر نکنم این مسأله تغییر کند. به این خوشخویی و خوشگویی میگویند: «حُسنِ بیان» و «حُسنِ طلب». حسن طلب البته بیشتر این هست که آدم از یک نفر یکچیزی میخواهد بگیرد. شاعر میخواهد «صله» یا «وظیفه» بگیرد، این را به طرز خوبی به مخاطب میگوید. طلب که ندارد از او. تازه اگر طلب هم دارد، آن هم راه دارد، و اگر هشیاری ـ که شالودهی طنز است ـ در کار نیاورد، شکستگرایانه رفتار کرده است.
حسن طلب این هست که شاعر یک بیان ظریفی یا طنزآمیزی یا ملیحی در شعرش میآورد، آنگاه درخواست را عرضه میکند. «لطیفهیی به میان آر و خوش بخندانش». به ندیم و همدلی میگوید که از خواجهیی، از یکی از بزرگان، طلب شهریه یا وظیفه یا ماهانه یا حتا صله کند. بعد دوباره به او میگوید که: شرایط و اوضاع و احوال را در نظر بگیرد و چنانکه در مصرع اول بیت آمده: «ندیم وقتشناس» است و «به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد»، یعنی غریبهی بوالفضول نباشد، عرض حال کند.
انتقاد بیمحابا و تلخ، فاصلهیی کمتر از مو با هجو دارد که مقبول حافظ و طبع معتدل انسان و انسانِ معتدل نیست. حافظ دو سه بار به هجو نزدیک شده است، البته هجو هم یک نسبت فامیلی، حالا نمیدانم سببی یا نسبی، با طنز دارد. بعضی هجوها خندهدار است، یا خالی از طنز نیست، ولی معمولاً چون آن «دُز» بدگوییاش، آن میزان بدگوییاش از اندازه بیشتر است، یا خلاف اخلاق است، یا به هر حال تلخزبانی درونش هست، معمولاً حساب طنز را با هجو جدا میکنند. بعضی وقتها هجوهای ملیحی، ظریفی، کمرنگی، شیرینی پیدا میشود که به آنها میشود طنز گفت. حافظ که مثلاً هزار بیت طنزآمیز دارد و خوب در این وسط هم دو سه فقره سهواللسان پیدا میشود، یا بالاخره حافظ هم حق دارد بعضی وقتها از کوره در برود. دو سه بار از طنز که جایگاه اصلیاش هست و رسالت اصلیاش هست، دور میشود. یکی همان است که میگوید:
صوفی شهر بین که چون لقمهی شبهه میخورد
پـاردمـش دراز بـاد آن حَـیَـوانِ خـوشعـلـف
واقعاً اینهمه ما انتقادهای بسیاری از صوفی را در شعر حافظ دیدهایم، امّا این بدگویی را در این مرحله ندیدهایم. یا میفرماید:
رندی آموز و کَرَم کن که نهچندان هنر است
حَـیَـوانـی کـه نـنـوشـد مـی و انسان نشود
این هم بهنظر من کمی هجو است. یعنی بیان شدید است: «کجاست
صوفیِ دجّالفعلِ ملحدشکل» که البته اشاره به تیمور است و این قبا به اندام او
نامتناسب نیست. امّا ما از حافظ انتظار نداریم. من دیگر بیشتر از این نیافتم. (ادامه
در شمارهی بعد) ■
بـا ادای احتـرام به استادان: دکتر اصغر دادبه؛
دکتر محمدجواد شریعت؛ دکتر مسیح بهرامیان
□ پس از مقالهی استاد ارجمند جناب دکتر اصغر دادبه و نیز مقالهی جناب استاد دکتر محمدجواد شریعت که به ترتیب در شمارههای دهم و یازدهم ماهنامهی گرانقدر حافظ بهچاپ رسید و دیدگاههای استادان مزبور در باب بیت: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت…»، زینتبخش مجلهی حافظ شد، در شمارهی دوازدهم مجله، نوشتهیی انتقادآمیز از جناب سعید خیرخواه بهعنوان ردّ هر دو دیدگاه پیشین بهچاپ رسید. نقد و ردّ دیدگاههای گونهگون کاری چندان نامرسوم نیست، بهخصوص در باب بیت مذکور که پیشینهیی هم در عرصهی حافظشناسی و حافظپژوهی دارد. امّا از آنجا که گویا «درِ معنی باز است و سلسلهی سخن دراز»، این بنده هم دربارهی نوشتهی جناب خیرخواه نکاتی به ذهنم رسید که ارائهی آنها را از جهاتی روا دانستم.
نخست وجود تناقضهاییست که در مقالهی جناب خیرخواه دیدم ـ که به آن خواهم پرداخت ـ و دیگر اینکه نزدیک بود با خواندن نوشتهی جناب خیرخواه، از اعتقاد و ارادتم به پروفسور امین کاسته شود و چون به بزرگواری و مجاهدت حضرت ایشان در عرصهی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی باور تمام دارم و با اینکه نخستین ستون هر شماره از مجلهی حافظ را خواندهام که «مطالب مجله نمودار آرای نویسندگان آنهاست.»، باز نتوانستم بپذیرم که جناب پروفسور امین ـ به هر انگیزهیی ولو «خیرخواهانه»! ـ نوشتهی جناب خیرخواه را بهعنوان تتمیم و تکمیل آن دو نوشتهی پیشین ـ از جناب دکتر دادبه و جناب دکتر شریعت ـ بیاورند و خوانندگان ارجمند مجلهی حافظ آن را به مثابهی ختم موضوع تلقی نمایند.
باری، نوشتهی جناب خیرخواه و دیدگاهی که ارائه کردهاند، موجب شگفتی این بنده شد. ایشان ابتدا حافظ را «هنرمند عارف و فیلسوفی راهگشا» شمردهاند که کارش «تأیید یافتهها و باورها و دانستههای مرسوم و کهنه و گردگرفته، چه مثبت و چه منفی» نیست. و سپس در پایان نوشتهشان، حافظ را نهتنها در پی اثبات حدیث رفع، که «در پی رفع حدیث» دانستهاند که در عالم هنری حافظ امری واجب است و با این روش ـ یعنی رفع حدیث ـ حافظ میخواهد «دمی از شر و شور عالم عقل و استدلال و فقه و حدیث بیاساید.»
نکته در این است که ایشان معتقدند ـ و بنده هم بر این باورم و گویا این موضوع قولیست که جملگی بر آناند ـ که مطلقسازی، بیماری مسریییست که شعر قدیم و جدید به آن مبتلاست. امّا گویا متوجه این نبودهاند که خودشان هم در نتیجهی سخن خویش، دیدگاهی مطلق را ـ که خیلی هم شگفت است ـ ارائه کردهاند که: «بیاییم بهجای استناد به کتابهای حدیث و فقه و علوم متداول دیگر ـ که البته در جای خود راهگشا و ارزشمند است ـ بیشتر به ظرایف و دقایق هنری حافظ و دیگر شعرا توجه کنیم…». سپس دیدگاه خود را آوردهاند که بدان خواهم پرداخت. امّا اینکه چرا ایشان حافظ را «فیلسوف راهگشا» خواندهاند، موضوعیست که خودِ جناب خیرخواه اثباتش خواهند کرد حتماً، امّا اینکه اعتقادشان بر این است که «برای فهم ادبیات، ابزار ویژهیی نیاز است»، کاملاً درست است، ولی بهنظر اینجانب ابزار جناب خیرخواه، بویژه برای فهم شعر حافظ، بسیار نامناسب است و مثل اینکه منظور ایشان از «رفع حدیث» این باشد که سادهترین راه حل مسأله حذف صورت مسأله است. درست است که حافظ «مدرسه و بحث کشف کشّاف» را به یکسو مینهد، امّا این دلیلِ آن نمیشود که حافظ را بهطور مطلق ـ همان چیزی که آقای خیرخواه بیماری مسریاش خواندهاند ـ بیتوجه به موضوعات و علوم متداول دیگر بدانیم. بر این اساس آیا در بیت:
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
میتوان نتیجه گرفت که حافظ ـ العیاذ بالله ـ قرآن را هم به یکسو نهاده است؟ حاشا که چنین باشد! حافظ نهتنها قرآن را به یکسو ننهاده، که هرچه کرده است، همه از دولت قرآن کرده است.
بهنظر میرسد جناب خیرخواه توجه به قرآن و حدیث و فقه و علوم متداول دیگر را مقولهیی جدا از ظرایف هنری و ادبی حافظ و دیگر شعرا دانسته باشند. نمیدانم مقصود ایشان از «ظرایف و دقایق هنری و ادبی» چیست، امّا این بنده به واسطهی اینکه همکار جناب خیرخواه هستم و احساس کردم که ایشان ـ که خود را معلمی دلسوخته خواندهاند ـ با این ابزاری که به تحلیل شعر حافظ و انتقاد از دیدگاههای دیگران و ارائهی پندار خویش پرداختهاند، کشتی ایشان هم بر خشکی میراند و راهی به دهی نخواهد برد ـ بهقول خودشان. ـ اینک تفصیل ماجرا:
نوشتهاند: و میتوان پیر ما را هم ]یعنی در بیت پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت[ چون دیگر مواردی از این دست در نظر گرفت که پیرانی مثل شیخ احمد جام یا شاه نعمتالله ولی یا عماد فقیه… موردنظر حافظ است.» و سپس شواهدی نقل کردهاند که نشان بدهند حافظ با نظری منتقدانه و طنّازانه به سراغ آنها رفته است. امّا غافل از این بودهاند که مقولهی پیر ما گفت خطا…، بههیچوجه از همان «دست» ابیاتی نظیر اینها نیست:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
که تعریضیست بر ادعای کرامتآمیز شاه نعمتالله ولی و یا بیت:
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
که اشاره به تعصب فراوان شیخ احمد جام دارد.
اینک ایشان نام عماد فقیه را هم آوردهاند و وی را هم جزو همان صوفیانی که حافظ آنها را مورد خطاب سرزنشبار و منتقدانهی خویش قرارداده، دانستهاند. بیشتر نشان از برخطابودنشان دارد؛ چه گویا بیت:
ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست
غرّه مشو که گربهی عابد نماز کرد
را دربارهی عماد فقیه پنداشتهاند! چون بیت دیگری که در آن این توهم که اشارهی حافظ به عماد فقیه باشد، سراغ ندارم. بر این اساس، شاید از این «ظریفهی ادبی و هنری» غفلت ورزیدهاند که آن بیت نه به عماد فقیه که به حکایتی در کلیله و دمنه «گربهی عابد و کبکنجیر و خرگوش» اشاره دارد ]کلیله و دمنه، تصحیح مجتبی مینوی، ص۲۰۶[ و مرحوم مینوی در صفحهی ۲۰۸ کلیلهی مصحّح خویش حتا این بیت حافظ را هم نقل کردهاند. و نیز دکتر زرینکوب در از کوچهی رندان، ص ۱۷۴ و همچنین دکتر خانلری در دیوان حافظ مصحّح خود، ص ۱۲۱۹، این نکته را باز نمودهاند. پس انصاف خواهند داد که توجه حافظ به علوم متداول و فقه و حدیث و… جزئی از ظرایف و دقایق هنری او بهشمار میآید و اساساً درک شعر و بویژه درک شعر حافظ، بدون توجه به این دقایق و ظرایف ناممکن خواهد بود. در شعر حافظ، نمونههای این توجه به مضامین و دانستههای کهن و علوم و موضوعات پیش از خود فراوان است و مهم این است که حافظ چهگونه با بهرهگیری از آنها به اوج هنری کلام دست یافته است. توجه به نوع پرورش این مفاهیم و شیوهی انعکاس آنها در شعر آن هم با بهرهگیری از تمام ظرایف لفظی و معنوی و تلفیق آنها با موضوع از ویژگیهای منحصربهفرد سبک شعر حافظ است و نمیتوان رأی داد که حافظ آنها را تأیید کرده یا رد نموده است، بلکه جایگاه آن و نوع بازپروری و بازسازی آن و تطبیق آن با اغراض و اندیشههای اجتماعی ـ عرفانی و… اوج هنر کلام حافظ است.
بنابراین تعریض حافظ به شاه نعمتالله ولی و شیخ احمد جام، بهجای خود، امّا پیر در «پیر ما گفت…» با پیر در شواهدی که جناب خیرخواه آوردهاند، بهکلی بیگانه است. اگر ابیاتی که حافظ در آنها صراحتاً کلمهی پیر را ذکر کرده، در ذهن بیاوریم، به این نتیجه خواهیم رسید که در همهی آنها پیر با تکریم و احترام یاد شده است:
ـ دولت پیر مغان باد که باقی سهل است.
ـ دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد.
ـ پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد.
ـ بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است.
ـ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است.
ـ مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ.
ـ من از پیر مغان منّت پذیرم.
ـ کز چاکران پیر مغان کمترین منم.
ـ به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت.
ـ پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد.
ـ این سالکان نگر که چه با پیر میکنند.
و شواهد دیگر که جستن و یافتن همهی آنها کار دشواری نیست. امّا منظور این بنده از آوردن این شواهد این است که کاربردهای گونهگون پیری که حافظ وی را مراد خود میداند ]و اغلب با استفاده از ضمایر من و ما[ با کاربرد پیری که در بیت «پیر ما گفت…» آمده است، تا چه حد شبیه است. و پیر خطاپوش ـ که شواهد توصیه به خطاپوشی و عیبپوشی هم دارد ـ نمیتواند از نوع آنان که خاک را… و یا شیخ جام باشد.
نمیدانم مقصود جناب خیرخواه از «روح شعر و هنر» چیست، امّا آیا اگر این ظرایف را از شعر حافظ بگیریم و اگر نپذیریم که حافظ که هم حافظ قرآن بوده است و هم علم حدیث و دیگر علوم را بهخوبی میدانسته است و آنها را با عالیترین اشکال و صور زبانی و معنوی با اندیشههای خود تلفیق کرده است، دیگر چه روحی در شعر او میماند و هنر وی کدام است.
با تأکید بر اینکه: «حافظ با حذف مطالب لازم برای برقراری پیوند معنایی ابیات در محور عمودی شعر که مغایر عادات زبانی ما بود و ایجاد تناسبهای لفظی و معنایی میان کلمات در طول هر یک از ابیات و وسیعتر کردن فاصلهی معنایی میان ابیات… به ابهام رازآفرین شعر افزود و مجال تداعیهای بیشتر خواننده را برای وسعتبخشیدن به حادثهی ذهنی خود فراهم آورد.»۱ دربارهی بیت «پیر ما گفت…» هم میگوییم سلسلههای تداعیها در ذهن حافظ وجود دارد و همین تداعیهای ذهنی شاعر است که شعر او را لغزنده کرده است. به این معنی که، گاه خواننده از معنایی به معنای دیگر منتقل میشود و بنابراین نمیتوان در این زنجیرهی تداعیها توجه شاعر را در بیت مذکور به حدیث رفع هم انکار کرد، چه موضوع حدیث رفع برای بیت پیر ما گفت محور اصلیست که موضوعات دیگر در گرد آن در سیلان و جریان است.
«میدانیم که خواجه بر اثر تسلط کمنظیر بر معارف اسلامی در غزلهای خود از قرآن کریم استفادههای فراوان برده و اقتباسات و تلمیحات او مبیّن این معنیست. مضامین بسیاری از احادیث را نیز در شعر خود آورده است یا به شیوهی خاص خود بر آنها اشاره کرده است. با چنین زمینهیی بهنظر میرسد در این بیت به حدیث رفع اشارتی رفته باشد. حدیث رفع بدین عبارت است: رُفع عن امّتی تسع: الخطا و النسیان و ما اکرهوا علیه و ما لایعلمون و ما لایطیقون و ما اضطروا الیه و الحسد و الطیره و التفکر فی الوسوسه فی الخل ما لم ینطق بشفه و اللسان. بهصورت ذیل نیز نقل شده: انّ الله تجاوز لی عنی امتی: الخطا و النسیان و ما ستکرهوا علیه… یعنی قلم صنع خطای امت را ثبت نکرده و نمیکند. در مصرع دوم بر این نظر پاک خطاپوش که خطا را میبیند و درمیپوشد، آفرین فرستاده شده است… توجه خواجه به این حدیث در بیتی دیگر نیز مؤید این استنباط تواند بود:
سهو و خطای بنده گرش هست اعتبار
معنی لطف و رحمت آمرزگار چیست؟»۲
با این توضیحات و با درنظرگرفتن این حدیث، محور اساسی بیت مشخص میشود. نیز شیوهی خاص و ایهام رازگونهی شعر او را هم باید در نظر گرفت و سلسلههای تداعی بیت را کشف کرد.
و کم نیستند ابیاتی در دیوان خواجهی بزرگوار که یکی از جنبههای منشوروار آنها، انعکاس مفهوم یکی از آیات قرآن کریم و یا احادیث و معارف اسلامیست که حافظ مانند تمام علوم متداول دیگر با آن انس تمام داشته است و همهی اینها از خصایص هنری و ادبی و ظرایف و دقایق شعر او محسوب است. و این بیت نیز مؤید معنای همان بیت مذکور است:
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامهسیاه آمدهایم
■
پینوشتها
۱ـ پورنامداریان، تقی، گمشدهی لب دریا، چاپ اول، انتشارات سخن، ۱۳۸۲، ص ۱۸۵.
۲ـ ر. ک. بهرامیان، مسیح، «حافظ و خطاپوشی قلم صنع» به نقل از پیر ما گفت… (مجموعه مقالات) بهکوشش سعید نیاز کرمانی،چاپ اول، پاژنگ، ۱۳۷۰.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0