معرفی مختصری از کتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حکومت ایلخانان بویژه دوران اخیر آن را در سرزمین ما دست کم به لحاظ مضمون و محتوی و البته حجم بایستی »عصر طلایی علم و فن تاریخ نگاری » خواند دورانی پر بار با محصولاتی معظم و حجیم .درمیان مولفان یاد شده این دوران تاریخ جهانگشای جوینی ( به لحاظ بخش تاریخ مغول آن در ایران ) و جامعالتواریخ رشیدی که متنیست جامع از تاریخ عمومی جهان (البته به قدر میسور و با گونه تلقی آن زمان از این مضامین) با حجمی در حدود پنج برابر جهانگشای جوینی ، تاریخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشید الدین فضلالله و پسرش غیاث الدین محمد وزیران ایرانی ایلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاریخنگاری آن عصر به شمار میآیند ، حمدالله مستوفی و آثارش نیز به دلیل برخورداری از مزایای ویژه هر یک از آثار یاد شده بالا به انضمام برخی ویژگیهای دیگر جایگاهی قابل اعتناء و در خور بررسی دارد . »۳
حمدالله مستوفی « از اعضای خاندان مشهور مستوفیان قزوین است که نسبشان به تصریح خود حمدالله در مواضع متعدد به حربن یزید ریاحی سردار مشهور و آزاده عرب میرسد »۴وی « در دستگاه خواجه بزرگ رشیدالدین فضلالله … وارد شده در سال ۷۱۱ هجری به دنبال قتل سعدالدین ساوجی صاحب دیوان و استقلال خواجه رشید الدین در امور از جانب وی حکومت و استیفای ابهر و زنجان و طارمین را به عهده گرفت »۵ و « بعد از قتل خواجه اخیرالذکر – از سال ۷۳۶ هجری به بعد از احوال حمدالله مستوفی اطلاع درستی در دست نیست . »۶
آثار حمدالله مستوفی : تاریخ گزیده ، نزهتالقلوب، ظفرنامه ،
ظفرنامه : « آغاز تألیف آن (۷۲۰ هجری ) نخستین اثر حمد الله مستوفی و به لحاظ پایان گرفتن آن (۷۳۵ هجری) دومین کتاب او»۲ محسوب میشود او « سرودن ظفرنامه را در ۴۰ سالگی آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »۲ کرد .
« حمدالله مستوفی در مقدمه ظفرنامه انگیزه خود را از نظم این کتاب علاقه و پیرویش ازحماسه ملی / تاریخی شاهنامه ( که بیش از ۶ سال از عمر خود را صرف تدوین نسخهای منقح و جامع از آن کرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به کار عظیم فردوسی و بر اثر ممارست در آن به نوعی تقارن اندیشگی با او رسیده و طریق خطیر و پرفراز و نشیب وی را تعقیب کرده است »۷
مستوفی در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم کتاب میگوید :
« به خواندن دل و جان برافروختی / همی وام دانندگی توختی /چنین تاز شهنامه شد بهرهمند/ ندیدم بر آن گونه شعری بلند …/ در آن بیت بد بود هم ریخته / شبهوار با در برآمیخته /… مروت ندیدم که آن داستان / گژی باید از جهل ناراستان / زبهر روانش در این کار جهد / نمودم بر آن بست توفیق عهد / بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوریدم یکی زان میان / در او شد سخنها لطیف و عیان / در این کار شش سال گشت اسپری / که دری شد آن پاک در دری »۸
« ظفرنامه به نحوی شگفتانگیز حامل بیشترین تعداد واژگان فردوسی اعم از ترکیب و تعبیر و کاربردهای کنایی و استعاری و به طور کلی واحدهای لغوی شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و این نشانه استغراق و تاثیرپذیری بسیار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسی است »۹ گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بیان وشیوایی سخن و صنعت شعری و پرداخت کلام جزیل و متین هرگز در حد و اندازه قیاس با »۹ شاهنامه فردوسی نیست .
کتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :
« الف ) قسم الا سلمامیه »۱۰ : شامل تاریخ پیامبر اکرم (ص) و خلفای راشدین و بنی امیه و …
« ج ) قسمالسلطانی : تاریخ دوره حکومت مغول و ایلخانان تا سال ۷۳۵ هجری ( شامل ۳۰ هزار بیت )»۱۰
مواضعی از جهانگشا و ظفرنامه که مطابقت کامل دارند و به نظر میرسد که ظفرنامه استنساخی از جهانگشا باشد چون جملهبندی و ترتیب ذکر وقایع وحتی کلمات استعمال شده کاملاً همخوانی دارند .
مواضعی که در ترتیب وقایع و چگونگی ذکر جزئیات تفاوت اندکی مشاهده میشود ولی به طور کلی مطابقت و هماهنگی در کل پیکره واقعه تاریخی موجود است به نحوی که میتوان منبع ظفرنامه را با قید تخمین کتاب جهانگشا فرض کرد .
مواضعی که مغایرت کلی در ذکر رویداد تاریخی وجود دارد ، جاهاییکه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحیح آن به چشم میخورد در این مورد کتاب جهانگشا نمیتواند منبع ظفرنامه باشد .
پیش از شرح مثالهایی برای هر یک از مواضع یاد شده لازم به ذکر است که : در صفحه ۹۲۴ کتاب ظفرنامهاز « خواجه رشید » الدین فضلالله یاد میکند که « وزیر» غازان و اولجاتیو است و مستوفی تاریخ گزیده خود را خلاصه گونهای از جامعالتواریخ او نوشته است :۱۱
کنون کار چنگیز خان یادگیر/ زنقل خردمند دستور پیر/ که باشد زخواجه رشیدش خطاب / وزو بود ملک خرد کامیاب /… چنان چون شنیدم زلفظ وزیر / بگویم به گفتار دانش پذیر ( ص ۹۲۴ ، سطور ۲۰,۱۸,۱۷ ) بنابراین میتوان چنین نتیجهگیری کرد که منبع اصلی ظفرنامه جامعالتواریخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعی یا غیر مستقیم او بوده است .
به طور کلی در ظفرنامه نسبت به تاریخ جهانگشا به علت مقتضیات شعری ( به خصوص که سبک آن بسیار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصیل در مدح، توصیف جنگها و سوگ شاهان به چشم میخورد البته این چیزی از صحت و وثوق ظفرنامه نمیکاهد :
که این داستان نیست جز گفت راست /نه افزونیست اندرو و نه کاست / … تصرف نکردم در این نامه هیچ / سوی راستی بود ما را بسیچ / مثل را نگفتم که در جنگ و کین / چنان کرد آن مرد و این کس چنین / کزین گرچه یابد سخن زیب و فر / پسنده ندیدم زراوی گذر / چنان چون شنیدم زراوی سخن / همه یاد کردم ز سرتا به بن (ص ۹۲۴ ، سطور ۱ تا ۳)
حالت اول : مواضعی که مطابقت و همخوانی کامل دارند :
۱ جهانگشا صفحه ۲۹ ج ۱ : ( در ذکر ترتیب پسران چنگیز ووظایف آنان) :« بزرگتر توشی در کار صید وطرد که نزدیک ایشان کاری شگرف و پسندیده است »: توشی را بدی راه نخجیرگاه / به حکم پدر پیش پوران شاه (ص ۹۲۵ ، سطر ۲۳ )« و جغتای را که از او فروتر بود در تنفیذ یاساها و سیاست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترک آن گزید » :
جغتای زیرغو بدی بهرهور / زفرمان یاسانکردی گذر (ص ۹۲۵ /۲۴)
« و اوکتای را به عقل و رای و تدبیر ملک اختیار کرده » : اوکتای بدی رای زن پیش شاه / به تدبیر ملک و به کار سپاه (۹۲۵/۲۵) « و تولی را به ترتیب و تولیت جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده» : تولی بود لشکرکش و نامور/ سپه را زحکمش نبودی گذر(ص۹۲۵،سطر۲۶)
۲ صفحه ۴۶ و ۴۷ جهانگشا «کوچلک کورخان را گفت که اقوام من بسیار است و در حد ایمیل و قیالیغ وبیش بالیغ پریشاناند »:
کنم گرد بر خویشتن آن سپاه / شوم یاور تو در آوردگاه …( ص ۹۸۸ ، سطر ۱۲)
« بدین عشوه و خدیعت کورخان را در چاه غرور افکند …» برآورد از این کار از آن گونه دست / که میخواست برکورخان برشکست … ( ص ۹۸۸، سطر ۱۷)
« و روی به کورخان نهاد و بر بلاد و نواحی او می زد ومیگرفت … چون استیلای سلطان بشنید ایلچیان به نزدیک سلطان متواتر کرد تا او از طرف غربی متوجه کورخان شود و کوچلک از طرف شرقی و کورخان را در میانه از میانه بیرون کنند …» یکی گشت با شاه خارزمشاه/ برکورخان شد از او رزمخواه … ز کوشلک بد اسلام آن روزگار / در آن مملکت گشته یکباره خوار … در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همی جور و بیداد دانست داد . (ص ۹۸۸ ، سطور ۲۳,۲۲,۱۹ )
صفحه ۴۸ : …« او وقت ادراک ارتفاعات و حبوبات لشکر میفرستاد تا میخورند و میسوخت چون سه چهار سال رفع و دخل غلات ازیشان منقطع شد و غلائی تمام پدید آمد و از قحط اهالی درمانده شدند حکم او را منقاد گشتند با لشکر آنجا رفت …» به کشت اندرون گله کردی رها / بخوردندی آن غلهها کلها / زجورش در آن مملکت قحط خواست / همی هر کسی از خدا دادخواست … شدندی به فرمان او لشکری / سوی خانه خلق بیداوری …
اگر کام جستی زخانه ، خدا / نبودی در آن منع یاراورا . (ص ۹۸۸،سطور ۲۶,۲۵,۲۴ )
« جور و ظلم و عدوی و فساد آشکارا شد » : شده ظاهر این جور وفسق و فساد /نبودیش چاره به جز انقیاد ( ۹۸۹ /ا) « هرچه بتپرستان مشرک میخواستند و میتوانستند به تقدیم میرساندیدند : »
نهان شد مسلمانی اندر جهان / پرستیدن بت از آن شد عیان (۹۸۹/۲)
« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالی این نواحی را انتقال از دین محمدی الزام کرد: »
بیامد به شهر ختن آن پلید / سخن از سرکین دین گسترید / بفرمود کاندر ختن همگنان / گزیدند از اسلام کلی کران (ص ۹۸۹ ، سطر ۲ و ۳)
« ومیان دو کار مخیر یا تقلد مذهب نصاری و بتپرستی یا تلبس به لباس ختائیان :»
ز یزدان و احمد مبرا شوند / سوی بت گرایند و ترسا شوند (۹۸۹ سطر۵)
۳ صفحات ۵۳ و ۵۴ جهانگشا ج ۱ : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبلیغ که هر کس در زی اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آیند »:.. همی خواست مرد تبه روزگار / به گفتن کند دین اسلام خوار …/ فرستاد کاسلامیان سر به سر / بپویند نزدیک او در به در (ص۹۸۹ سطر ۶ و ۷)
« از زمره آن طایفه شیخ موفق و امام به حق علاءالدین محمد ختنی نورالله قبره … برخاست و به نزدیک کوچلک آمد »: در آن شهر بد مهتری نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاءالدین لقب / زدانش گشوده به گفتار لب … و امام سعید کوچک طرید را الزام کرد : بیامد بر کوشک تیره را / سخن گفت از داور رهنما …
نبد مرد او کوشلک تیره را / فروماند در بحث حیران به جا (ص۹۸۹ سطور ۱۳ و ۱۷)
« … دهشت و حیرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولی گشت … که زبانش کند و سخنش در بند آمد . فحشی و هذیانی که نه آئین حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت …»:
امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به کوشلک از ایشان شکست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خیره سرگشت زرد / فروماند بددین به گاه جواب / نبی را به بد کرد حاشا خطاب (ص ۹۸۹ سطور ۱۸ و ۱۹)
« امام حق گوی … گفت خاک بدهانت ای عدوی دین کوچلک لعین …»
بدوگفت دانا چوزین در شنید / دهانت پر از خاک باد ای پلید / تویی درزمانه حقیقت لعین / تویی بیگمان دشمن پاک دین ( ص ۹۸۹ سطر۲۰)
« چون این کلمه درشت به سمع آن گبر … رسید به گرفتن او اشارت کرد :»
چو کوشلک ازو کرد ازین گونه گوش / درآمد از آن دیگ کینه به جوش/ برنجید از او سخت در تاب شد / ازین کینه از خشم او آب شد / چوبی آب شد گفت او را به بند / ببندید تا گیرد از بند پند( ص ۹۸۹ سطور ۲۱ و ۲۲)
(صفحه ۵۵) …« او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهار میخ زدند و کلمه توحید وشهادت ورد زبان :»
بد این نامور مهتر انجمن / یکی مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتی امام بزرگ / فرستادش آنجا بد اندیشه ترک / بزد چار میخش به دیوار بر / وزین سست شد کار دین سر به سر .( ص ۹۸۹ سطور ۲۳ و ۲۴)
۴ صفحه ۵۸ و ۵۹ جهانگشا ج ۱ : « ذکر سبب قصد ممالک سلطان : … در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت به نهایت انجامیده بود و تمتع و ترفه به غایت کشیده و راهها ایمن و فتنهها ساکن شده چنانکه در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی بازارگانان روی بدان نهادندی »
ز روی زمین ظلم و جور و ستم / نهان بود یکباره از بیش و کم … فروزنده بازار داد و دهش / جهانی زداد و دهش خوش منش … چنان کرده بودند ایران و تور / دو شاه جهانبان به نزدیک و دور/ که طشتی زرار یک کس اندرزمین / ببردی از ایران ، به سر حد چین / به یک جو نبردی کسی زآن براه /ز بیم عتاب دو داننده شاه ( ص ۹۹۱ سطور ۵,۶,۷,۸ )
… « سه کس احمد خجندی و پسر امیر حسین و احمد بالحح بر عزیمت بلاد مشرق با یکدیگر متفق شدهاند »
به درگاه چنگیزخان سر به سر / برفتند تجار جوینده زر/ به نعمت از ایشان سه مهتر بدند / برای و خرد نیز بهتر بدند / نخستین خجندی بد احمد به نام / چو پور حسین بددگر خویش کام / سوم نامور احمد بالحیچ / به آن ملک کردند هر سه بسیچ …« این جماعت چون آنجا رسیدهاند جامهها و آنچه بالحح را بود پسند کردهاند واورا به نزدیک خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامههایی که هریک غایت ده دینار یابیست دینار خریده بود سه بالش زر بها گفته چنگیز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته که این شخص بر آنست که هرگز جامه به نزدیک ما نرسیده است و فرمود تا جامهها که ذخایر خانان قدیم در خزانه او معد بوده بدو نمودهاند ….»
بشد پیش شه بالحیچی چو باد / بر آن پادشا آفرین کرد یاد / … بپرسید قیمت از او شهریار / بها کرد تاجر فزون از شمار / برنجید از آن یافه گو تاجور / بدل گفت کاین مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان میبرد / که ما خود نداریم گویی خرد / و گر خود ندیدیم چیزی چنین / ندانیم هم قیمت عدل این / به گنجور فرمود آن شهریار / بروجامهها از خزانه بیار/ بیاورد گنجور جامه چوباد / چو کوهی بر شه بهم برنهاد (ص ۹۹۱ سطور۲۰,۱۹,۱۸,۱۶ )
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0