به قلم: پروفسور سید حسن امین
پایگاه خبری نمانامه: عصر قاجار دوران افول فلسفه در ایران بود.درحالیکه فلسفه در اروپا به اوج میرسید،در ایران حد اکثر فضیلت فلسفه دانان،فهم و شرح و تفسیر کلام فیلسوفان سابق جهان اسلام در دو مکتب مشّائی(بیشتر کتابهای ابن سینا)و اشراقی(بیشتر کتابهای ملا صدرا)بود.در این میان،حاج ملاهادی سبزواری(وفات ۱۲۸۹ ق)و میرزا ابو الحسن جلوه(وفات ۱۳۱۴ ق) شهرت بیشتری داشتند و مقالهی حاضر در مقام مقایسهی این دو فیلسوف است.
صاحب این قلم،شرح احوال و آثار حاج ملاهادی سبزواری را در جلد نهم دایره المعارف تشیّع به تفصیل فصیل نوشته است و اینجا تکرار مکرّرات نمیکند.شرح حال جلوه نیز در متون مختلف رجالی قابل دسترس است. مهمتر آنکه خود او نیز زیستنامهی خودنوشتی از خویش بر جای گذاشته است که چکیدهی آن چنین است:وی از اصلا از سادات زوارهی اردستان بوده، ولی در احمد آباد گجرات هند در ۱۲۳۸ ق متولد شده و بعد با پدر به ایران برگشته و تحصیلات فلسفی خود را در اصفهان گذرانده و بعد به تهران آمده و در آنجا به تدریس حکمت پرداخته است.
اکنون بر سر سخن آییم که مقایسهی دو فیلسوف نامدار عصر قاجار است.به نظر ما در مقام مقایسهی حکیم سبزواری با جلوه،این تفاوتها قابل ذکر است:
1-سبزواری،پیرو حکمت اشراق و شارح آثار ملا صدرا بود،امّا جلوه مشائی مسلک بود.جلوه به ملا صدرا عقیدهی نداشت و منابع گفتار ملا صدرا در اسفار را نخست او از مراجع و کتابهای فیلسوفان متقدّم جست و نشان داد که اکثر این اقوال را ملا صدرا بدون ذکر مأخذ از دیگران برگرفته و به نام خود بازنوشته است و همین حواشی و تعلیقات جلوه بر اسفار ملا صدرا بود که بعدها آنها را ضیاء الدین دری-با اضافاتی-چاپ و منتشر کرد.
2-سبزواری به مبانی حکمت و فلسفهی اسلامی از صمیم دل باور داشت و آنها را جدا حقیقت و منطبق با واقع میشمرد،به همین دلیل هنگامی که شخصی با عقاید کاملا متفاوت به سبزوار میرسد و به تبلیغ باورهای تازهای میپردازد،سبزواری در برابر شاگردان خود که اظهار علاقه میکنند استای با این مرد نوآیین به مباحثه بنشیند،میگوید:بحث در اعتقادات برای کسی مفید است که در عقاید خود شک داشته باشد،امّا ما به صحّت عقاید خود یقین داریم.در مقابل، جلوه فلسفیدن را جدّی میگیرد و کتابهای فلسفی موضوع بحث خود را و نیز شاگردان فلسفهخوان خویش را تخطئه و مسخره میکند و این نشانهی آن است که جلوه خود در کار جهان متحیّر و سرگردان و دچار شک و تردید است.
3-حکیم سبزواری افزون بر علوم عقلی و مباحث نظری،از جهت عملی هم وارد سیر و سلوک باطنی شده است و مراتب و منازلی را در معرفت فراذهنی و شناخت حضوری طی کرده است؛امّا جلوه هرچند از جهت مناعت طبع و ترفّع از دنیا و بیاعتنایی به زخارف جهان،از معاصران خود ممتاز بود،فاقد سلوک باطنی و معنوی بود،چنانکه هرکس اتوبیوگرافی او را با اتوبیوگرافی سبزواری مقایسه کند،به این نکته اعتراف خواهد کرد.سبزواری پس از آنکه-با نوعی خودسانسوری-به ریاضتها و مراحل سلوک خود اشاره میکند،مینویسد که: تحصیلات رسمی و ریاضات شرعی، همه«اسباب ظاهریه است و در حقیقت: اللّه هدانی و علّمنی و ربانی»!امّا جلوه در مقابل،از باب مباهات در شرح حال خودنوشت خویش مینویسد که:«من به مهمانی و سورچرانی نمیروم و بر در ارباب بیمروّت دنیا برای ملاقات خواجگان اهل سخا نمینشینم!»تفاوت سطح این دو بسیار است.سبزواری کسیست که شب گذشته در معراج روحانی خویش و خلوت خاص خود،به عرش اعلا رفته و با ملکوتیان بادهی مستانه زده است و در عین حال صبح روز بعد احوال خوش خویش را که با دوست به سرکرده،از بیگانه و آشنا کتمان میکند؛امّا جلوه شب گذشته و شبهای دیگر از رفتن مهمانی فلان سفرهدار سرشناس و نشستن در کنار فلان زینت المجالس ناموافق و نامجانس عذر خواسته و به نان و پنیر مختصر خویش در حجرهی محقر مدرسه ساخته است،لیکن فردا این فتح عظیم و خلق کریم را به رسم تفاخر به دیگران بازگو میکند و به رخ خوانندهی آثار خود می کشد.تفاوت از زمین تا آسمان است!
4-سبزواری،حکیمی چندبعدیست که با پر عرفان به آسمان میپرد و بر بام یقین و ایمان مینشیند،امّا جلوه مدرس سادهییست که تدریس فلسفه که به آن اعتقاد زیادی هم ندارد،تمام هویّت اوست.جلوه همچون استاد دانشگاهیست که همهی هویّت و تمامیّت فعالیتاش منحصر به همان شغل شریف و کلّ سود سرمایهاش نتیجهی همان حقوق مستمر ماهیانهی او باشد و بعد یا به جبر در اثر تنگدستی و یا به اختیار از سر آسانگیری و علو همّت و بیاعتنایی به مادیات،در مدرسه و خوابگاه دانشجویان یا استادسرای دانشگاه ساکن شود و در آنجا از نزدیک بر نیّتها و هدفهای دانشجویان که کسب مدرک و نیل به حرمت و اشتغال به مشاغل معهود از طریق تحصیلات متعارف است،پی برد و بعد آنان را و اهدافشان را سرزنش کند.امّا سبزواری شبیه دبیر یا استادیست که به شاگردان خود به سلسله مراتب قوّت و ضعف، همچون فرزندان معنوی بزرگ و کوچک خویش،بنگرد و نسبت به همه احساس مسؤولیت کند.به علاوه خود این استاد، صاحب سرمایه و باغ و راغ و آب و ملک شخصی یا ثروت و سرمایهی کلان است.کار تدریس او که تمام میشود،به باغ و بوستان خود میرود و از مواهب ثروت خویش،هم خود استفاده میکند و هم به خانواده و شاگردان خود فیض میرساند.از عجایب آنکه این تشبیه در عالم خارج هم واقعیت داشت؛یعنی حکیم سبزواری از مالکان بزرگ شهر خود بود،امّا ثروت موروث جلوه که پدرش را در کودکی از دست داده بود،از بین رفته بود و خود او نیز در کسب معیشت نکوشید.
5-همانگونه که سبزواری در فلسفه پیرو مکتب اشراق بود،در شعر و شاعری نیز پیرو حافظ بود؛امّا جلوه که پیرو مکتب مشّاء بود،در شعر نیز دنبال کار ناصر خسرو را گرفت.برای مثال،دیوان جلوه با قصیدهی به این مطلع آغاز میشود:
سختا که دل گرفت از این بوم و بر مرا/ این زندگی به کار نیاید دگر مرا.
که استقبال از قصیدهی معروف ناصر خسرو به مطلع«آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا»است.امّا دیوان حکیم سبزواری با این بیت شروع میشود:
الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها/که اندر عالم قدسی تو را باشد نشمینها
که البته به استقبال حافظ(الا یا ایها الساقی!ادر کأسا و ناولها)ساخته شده است.آری سبزواری غزلسرا و جلوه قصیدهسرا،سبزواری پیرو سبک عراقی و جلوه پیرو سبک خراسانی،سبزواری جویای عشق آسمانی و جلوه طالب عشق زمینی(مجازی)است.
6-جلوه به همهی عمر مجرّد زیست و زن نخواست و تنها به نظربازی ساده اکتفا کرد.سبزواری تن به ازدواج داد،امّا حکیمانه به یک همسر بس کرد و بیش از یک زن در خانه نگاه نداشت و البته این ترک«تعدد زوجات»نه از باب رعایت حقوق زنان،بلکه بدین جهت بود که به صراحت تام در منظومهی نبراس میگوید:
اکثرهنّ مثل حیوانات للأنس زیّ الأنس لابسات
و باز در نبراس،زنان را ناقص العقل میشمارد و آنان را از عقل نظری محروم میگمارد:«و من کمال النظری اذ تحرم /الی الکمال العملی تقدم.»
یعنی همان تصوراتی که در فلسفهی یونان از زن داشتند و شبیه همان مطالبی که در داستان رمزی و تمثیلی سلامان و ابسال که از منابع یونانی به فلسفهی اسلامی راه یافته است،در مذمت زن در قالب«ابسال»گفتهاند.
این بود که خلاصه ای از اندیشه های دو فیلسوف ایرانی عصر قاجار که در مقام مقایسه با یکدیگر قابل توجه بود.البته قصد ما انتقاد از این حکیمان نیست و هیچ شخص عاقلی نباید چهرههای فرهنگی گذشته را با شاخصها و ارزشهای فرهنگی امروز بسنجد.چنین است که نباید گله کرد که حکیم سبزواری در حق زنان چنین سخنی را بر قلم رانده است،یا در مقدمهی کتابهایش از ناصر الدین شاه و حتا آقاخان نوری تعریف و تمجید کرده. فیلسوف،روشنفکر،ادیب،نویسنده و شاعر این زمان،با آگاهیهای سیاسی و اجتماعی امروز،مسؤولیتی در نقد قدرت دارد که اسلاف ما بخت آن را به دو دلیل نداشتند:اول،نداشتن آگاهی سیاسی و دوم،شرایط و اوضاع و احوالی که حتا از امروز هم خطرناکتر بود.
باری حاصل این مقایسه آن است که سبزواری و جلوه و دیگر فیلسوفان و متفلسفان عصر قاجار،به کلی از تحولات جهانی چه در زمینههای نظری و چه در زمینههای عملی و صنعتی،دور و مهجور مانده بود.مراجع آگاهی و منابع اطلاع این فیلسوفان،همه آثار بازمانده از گذشتگان بود و هیچ کدام به روز نبود. حاج ملاهادی سبزواری،از دیدن دوربین عکاسی که عکس او را عکاسباشی شاه گرفته بود،متحیّر شد و گفت:ما «اعراض را قابل انتقال نمیدانستیم.»!
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0