پایگاه خبری نمانامه: در میان همه آثار به اجرا درآمده از نمایشنامههای ایبسن، شاید”خانه عروسک”، “مرغابی وحشی” و”دشمن مردم” بیشتر از دیگر نوشتههایش در میان کارگردانهای ایرانی محبوبیت داشتهاند. اما برخی از نمایشنامههای دیگر او کمتر برای مخاطبان عام تئاتر ما شناخته شدهاند.
“رسمرس هلم” که جزء آخرین نمایشنامههای ایبسن است و پس از شصت سالگی او نوشته شده، در مسیر تطور سبک و سیاق کارهای این نویسنده از رئالیسم به رئالیسم آمیخته با نمادگرایی و سرانجام تا رئالیسم عرفانی به ماهیتی متفاوت از سایر آثار او تغییر یافته و در روش پرداخت و فرم روایت دراماتیکاش گرایش بیشتری به ابهام عرفانی دارد. این نمایشنامه گرچه از نظر سبک و شکل، کاملاً متفاوت با آثاری چون”دشمن مردم” است، اما همچنان میتواند بازگشت نویسنده به برخی علایق و عقاید گذاشتهاش ـ مثلاً در براند و پرگونت یا حتی ارواح ـ را به اثبات برساند.
“رسمرس هلم” که با عنوان”اسبهای سفید” توسط کارگردانانی اجرا شده است هم براساس غلبه عناصر واقعگرایانه در سطوح اصلی پرداخت شده است. بحث درباره تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه کوچک داستان که در پی انقلابهای پر دامنه دهه ۱۸۵۰ اروپا شکل گرفته و مبارزه آزادیخواهانه”ربکا” و حضورش در رسمرس هلم تماماً در بستر واقعیتهای داستانی مطرح میشود. تنها حضور شبحوار”بئات” در رسمرس هلم است که ارواح گذشتگان را با جهان آشفته درون فضا پیوند میدهد و تازه همین حضور نیز در نمایشنامه ایبسن وجههای واقعی و یا دست کم حقیقی دارد.
اما برخلاف آن چه که به طور منطقی در نمایش تسلط دارد ـ یا این که میبایست داشته باشد ـ اغلب کارگردانان، ساختار منطقی اجرا را بر هم زده و با طراحی صحنه و اصرار بر حضور شبح”بئات” در صحنه تناسب و هماهنگی فرم نمایشاش را با اشکال مواجه کرده است.
در طراحی صحنه هایی شاهد بوده ایم از یک سو میز و صندلی شفاف و دیوارهای مات یکدست که ریشه در نگاه نمادگرایانه فضاسازی بصری دارند، در تضاد با استفاده از جزئیات واقعی مثل کتابها و لباسها قرار میگیرند. اگرچه رگههای کمرنگی از نمادها را میتوان در داستان”رسمرس هلم” ـ به عنوان مثال در یاد کردن از شبح اسب سفید ـ سراغ گرفت، اما به طور مشخص مشکل بتوان غلبه فضای غیررئالیستی و سمبلیک را در این نمایشنامه باور کرد و پذیرفت. بنابراین در و دیوار و میز و صندلی، بیرنگ و شیشهای و پلاستیکی و چینش نازیبای گلها در دو سوی صحنه را چه طور میتوان در نمایش رحیمی توجیه کرد. از سوی دیگر کارگردان حتی از این هم فراتر میرود و وارد کردن حضور فیزیکی”بئات” در صحنه نمایشاش ضمن کاستن از تاثیر حضور جادویی و مهم این شخصیت که الهامبخش همه خواستهای معنایی داستان و پایان دهنده مناسبات دراماتیک است، قواعد قابل قبول رئالیستی اثر را نیز زیر سوال میبرد.
“بئات” به عنوان یک شخصیت و مولفه مهم شخصیتی در تعلیق ساختار و شناخت محتوا در نمایش حضوری کاملاً موثر و قوی دارد، اما ای کاش برای به نمایش گذاشتن حضور این شخصیت بدون عینیت بخشیدن به حضور او ـ و غیر واقعی ساختن وجودش ـ به تاثیر و اهمیت ناپیدایی و نا موجود بودن او در صحنه پرداخته میشد. خیرگی و سکوت و سکون یک باره”هلست” و نوع بازی مرموز و جادویی”شمسی صادقی” در این نقش بخشی از تاثیر و فضاسازی مذکور را در نمایش به وجود آورده است. آن جا که”ربکا” با او صحبت میکند و”هلست” مات و مبهوت به گوشهای چشم دوخته و نه میشنود و نه میگوید؛ یا آن جا که”هلست” از عادت گریه نکردن بچههای رسمرس هلم و نخندیدن آدمهای این محل عجیب سخن میگوید، فضا و اتمسفری سحرآمیز و جادویی در نمایش شکل میگیرد که به مراتب قویتر از همه تاثیرات غیر واقعی در نمایش است.
شاید اگر پرداختن به نوع حضور موثر”بئات” در دنیای”رسمرس هلم” هم از این جنس میبود، اجرای نمایش جذابیت و تاثیرگذاری بیشتری را در ارتباط با مخاطبش تجربه میکرد. همین ارزیابی را میتوان به جنبههای دیگر اجرا و طراحی صحنه و از جمله آثار انتهای صحنه؟! نیز تعمیم داد.
چالش میان اعتقادات جدید و قدیم و تمایل به آزادی و آزادگی از ورای درگیری معنوی یا شاید عرفانی بین این دو حوزه اعتقادی دوران مهمترین مسئله”رسمرس هلم” است که در اجرای نمایش با ابهام و پیچیدگیهایی همراه شده است. به نظر میرسد که مهمترین دلیل این ابهامها باید اصرار کارگردان برای قالبشکنی و سر باز زدن از قواعد گریزناپذیر جهان داستان و متن بوده باشد.
همین است که حضور”بئات” در صحنه را با علامت سوالهای بسیار مواجه میکند و از تاثیر زیباترین و تاثیرگذارترین گفتارهای متن نمایش( ـ احساس میکنم که یکی از اون اسبهای سفید رسمرس هلم رو میبینیم) میکاهد و”براندل” را با همه اهمیت و کلیدی بودن نقشاش(مثل اکدال پیر در”مرغابی وحشی”) به مردی شلخته در مقابل کتابهای”دراکولا” و”گادفادر” روبهروی تماشاگر خلع سلاح و بیاهمیت نشان میدهد و…
گذشته از همه اینها با وجود همه آثار موفقی که کارگردانان ایرانی در سالهای اخیر روی صحنه برده، “رسمرس هلم” یا”اسبهای سفید” کمتر میتواند توقعمان را از کارگردان خلاق و باسلیقهای چون وی برآورده سازد، یک دلیل عمده دیگر این ضعف حضور بعضاًً ناموفق گروه بازیگران در صحنه نمایش است.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0