نقد و بررسی لس آنجلس- تهران

از هفته گذشته یک کمدی جدید به اکران سینمای ایران اضافه شده است: لس آنجلس تهران به کارگردانی تینا پاکروان که فیلم پرستاره‌ای است.

پرویز پرستویی، مهناز افشار، گوهر خیراندیش، شیرین یزدانبخش و ماهایا پطروسیان بازیگران فیلم هستند و یک استندآپ کمدین ایرانی مقیم آمریکا به نام ژوبین رهبر را هم معرفی کرده است.

می‌بینید که همه عناصر کنجکاوی‌برانگیز برای دیدن یک کمدی جمع شده‌اند. نتیجه؟ فیلمی که به آن نمی‌خندید.

 

 

طرح اصلی قصه «تهران لس آنجلس» از معمول‌ترین فرمول کمدی استفاده می‌کند. پیرنگ جابه‌جایی و اشتباه گرفتن یک آدم به جای دیگری.

فیلمنامه را تینا پاکروان و آنالی اکبری نوشته‌اند. اگر با سابقه کاری هر دو نفر آشنا باشید بنظرم کاملا مشهود است که چرا فیلم دچار گسست شده.

تینا پاکروان در تجربه‌های سینمایی که به عنوان کارگردان تا امروز داشته یعنی «خانوم» و «نیمه شب اتفاق افتاد» بیشتر درگیر فضا‌های تلخ اجتماعی است و هرچه بیشتر سعی دارد که فیلم‌هایش واقع‌گرایانه نمایشی از زندگی بخشی از مردم اجتماع باشد.

او حتی به عنوان بازیگر هم همیشه در درام‌های اجتماعی حضور داشته و تا به حال کمدی بازی نکرده است.

از آن طرف آنالی اکبری که دو کتاب از او چاپ شده و در مطبوعات هم ستون دارد کاملا فضای ذهنی‌اش فانتزی است. تمام نوشته‌هایش هم فانتزی است. حتی وقتی از یک واقعیت روزمره می‌نویسد جوری به جهان تخیل وصلش می‌کند.

اینکه چطور پاکروان و اکبری با دو فضای ذهنی کاملا متفاوت تصمیم گرفته‌اند با هم کار کنند معلوم نیست. اما نتیجه نهایی نشان می‌دهد که ایده‌های هر دویشان هرز رفته است. مثلا احتمالا آن خانه درندشت عجیب و غریب با دو پیرزن که شب‌ها فیلم‌های ترسناک تماشا می‌کنند با آن شکل و شمایل فانتزی از ایده‌های آنالی اکبری بوده است. در مقابل جریان عشق ژان یا همان بهروز به لیندا یک جا‌هایی شکل کاملا رئال به خودش گرفته است.

پرویز پرستویی سکانس‌هایی دارید که مثل رضا مارمولک دردودل می‌کند. این سکانس‌هایی که قرار بوده طبیعی و در دل زندگی روزمره باشد وصله نچسبی شده به آن قیافه‌ها و گریم‌ها و فضای فانتزی فیلم.

 

 

حقیقتا متوجه نمی‌شوم که چرا ژوبین رهبر باید در این فیلم معرفی می‌شد و حضور پیدا می‌کرد. صفحه imdb رهبر می‌گوید که متولد ۱۹۷۷ است و در کالیفرنیا متولد شده. هم در پشت صحنه فعال بوده و هم جلوی دوربین در فیلم‌ها کوتاه و ویدیویی و سریال‌های تلویزیونی حضور داشته است.

این بازیگر ایرانی-آمریکایی احتمالا به خاطر لهجه‌اش جلوی دوربین آمده، ولی یکی از بدترین بازی‌های فیلم را دارد. به همان اندازه که نیمه اول فیلم آن ادای فرانسوی حرف زدن پرستویی عصبی‌کننده است، بازی ژوبین رهبر هم یخ و بیمزه از کار درآمده. البته این را هم باید ذکر کرد که هر چه فیلم جلوتر می‌رود خوشبختانه انگار یخ‌شان آب می‌شود.

از وقتی آن داستان عجیب و غریب در مورد پدر موسیو ژان (بهروز) برای تماشاگر روایت می‌شود که چطور باعث شده او در تمام این سال‌ها تغییر چهره بدهد، فیلم کمی منطق پیدا می‌کند. ولی باز هم مشکل اینجاست که ما دو منطق داریم. منطق داستان فانتزی و منطق داستان رئال. فیلم دائم بین این دو منطق سردرگم است و پاس داده می‌شود.

 

 

کاراکتر گوهر خیراندیش و شیرین یزدانبخش کاملا فانتزی هستند. پرویز پرستویی سرگردان است و کاراکتر ماهایا پطروسیان هم اصلا درنیامده. قرار است زن اغواگر باشد یا زن تنهایی که ناگهان عاشق می‌شود؟ ژوبین رهبر هم که بنظر می‌رسد خودش هم نمی‌داند نقش‌اش در فیلم چیست و البته بنظرم حق دارد.

شوخی‌نویسی‌های فیلم خوب نیستند. در حقیقت حتی یک شوخی هم نیست که بنظر برسد روی کاغذ جواب می‌دهد. آن بخش‌هایی هم که ممکن است خنده بگیرد بیشتر مدیون تضاد موقعیت و بازیگران با واقعیت است. البته سوءتفاهم نشود حتی شوخی موقعیت نوشته شده هم نیست.

شوخی دیالوگی هم نیست. به هر حال دیدن آدم‌های فانتزی وسط جهان واقعی گاهی خنده‌دار می‌شود، اما به عنوان یک کمدی «لس آنجلس تهران» فیلم شکست‌خورده‌ای است. توالی پلان‌ها بی‌منطق است.

سکانس‌ها چسب ندارند؛ و بنظرم تینا پاکروان کارگردانی کمدی را بلد نیست. برای کارگردانی کمدی باید حسی از زمان‌بندی، شوخی و البته منطق شوخی‌نویسی داشته باشید که بنظر می‌رسد پاکروان ندارد.

اما فیلم یک نکته عالی دارد که حضور مهناز افشار است. مهناز افشار نشان می‌دهد چه موهبتی برای فیلم‌های کمدی-رمانتیک ایرانی می‌تواند باشد. درک و دریافتش از شوخی عالی است و از زمان «نهنگ عنبر» یک جور سادگی در شوخی‌سازی و واکنش به شوخی‌ها در بازی‌اش آمده که محشر است.

 

 

تمام گرمای فیلم از مهناز افشار و بازی خوبش می‌آید. میان بازیگران تنها کسی است که انگار فهمیده قرار بوده فضای فیلم سرخوشانه باشد و این سرخوشی در شیوه بازی‌اش وجود دارد. در دیوانه‌بازی‌هایش، در دیالوگ گفتن راحت و روانش، در درک درستش از اینکه چطور و کجا باید چه واکنشی نشان بدهد.

مهناز افشار از آن بازیگر‌های قدرنادیده سینمای ایران است. با فیلم «لس آنجلس تهران» بیشتر به این موضوع پی می‌برید. بنظر همه یک بازیگر تجاری است، اما راستش را بخواهید او از آن دسته بازیگران غریزی است که مخاطب را ناخودآگاه جذب می‌کند. از آن بازیگران نادر این روزگار که دوربین دوست‌شان دارد بدون اینکه تلاش اضافه بکند یا زحمتی بکشد که جلوی دوربین به چشم بیاید.

به جز مهناز افشار فیلم واقعا چیزی برای گفتن و دیدن و لذت بردن ندارد. فقط یک سکانس رپ‌خوانی در ماشین هست که خیلی خوب از کار درآمده و آدم فکر می‌کند کاش همه فیلم را با منطق سرخوشانه همین سکانس جلو می‌رفتند.

 

بیشتر حسرت از این است که انرژی زیادی برای فیلم صرف شده؛ مالی و انسانی و اگر دست‌اندرکاران فیلم می‌توانستند تصمیم بگیرند که با چه منطقی فیلم‌شان را جلو ببرند می‌توانستیم یک کمدی متفاوت داشته باشیم.

الان؟ هیچ نداریم.