نمانامه: در مورد بهرام بیضایی نظریه های مختلف و متفاوتی وجود دارد. برخی او را فردی با دانش بسیار می دانند که به تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران و جهان مسلط است و در مقابل گروهی هستند که وی را متهم به تبلیغ برای فرقه های مجهولی چون بهائیت می کنند و البته بسیاری از شاگردان و افرادی که از نزدیک با او در ارتباط بوده و هستند شائبه وهم گرایی در آثار او را غیر قابل انکار دانسته اند.
برای پاسخ به چنین نظریاتی باید گفت که آنچه روشن است این است که بهرام بیضایی نگاهی انتقادی به تاریخ و جامعه دارد و در تمام آثارش تلاش کرده است از سمبل های نهفته و از باورهای درست و غلط چنین اجتماعی در آثارش بهره بگیرد و به همین خاطر است که درک غلط از او حتی نزدیکانش را هم دچار تردید کرده است.
بهرام بیضایی یک منتقد، نویسنده فیلمساز حرفه ای است که باید آثارش را تمام و کمال فهمید و بعد درباره آن قضاوت کرد. در این مطلب قصد داریم یکی از بهترین آثار بهرام بیضایی یعنی نمایشنامه مرگ یزدگرد را نقد و بررسی کنیم.
پادشاهی گریخته، خانواده ای مفلوک، جامعه ای مصیبت زده و سپاهیان شکست خورده، انسانهایی دشنه خورده، از پشت به دست دوست.
نان برکت زندگی
خوراک مقدس
آسیاب محل آرد کردن گندم برای پخت نان
گندم گناه نخسین آدم
تصویری از مرگ
قتلی رخ داده است
و داورانی عاملان جنایت هولناک را به داوری نشسته اند.
تصویر مرگ ما را با خود می برد به جامعه ای معتقد، با اعتقاداتی باطل و دور از حقیقت، اعتقاد به خداوندگاری بودن نژاد پادشاه. ارزش های انسانی به فراموشی سپرده شده است و ارزشهای حاکم، که ریشه در استبداد حاکمان دارد انسان را با خود خواهد برد به عمق فساد و تباهی. روابط انسانی را توفان ظلم و بیداد و ساختار اجتماعی ناهمگون به فنا کشانده و انسان در تلاش برای حفظ حیات نکبت بارش. انسان را می بینیم که قربانی شرایط اجتماعی خود می شود و در دام خیانت و فریب چلیپا می شود. فقر و ظلم و بی عدالتی و رشوه و جهل بیداد می کند و تمام هستی خود را در مقام انسانیت از دست داده است. انسان گم شده است.
سعادت و سپید رویی چون قاصدکی سبکبال به آغوش توفان پلیدی سپرده شده است. در طول نمایش با حوادث غیر قابل پیش بینی رو به رو می شویم و حقایقی تاریخی مطرح می گردد. هر لحظه موردی جدید برای رو شدن حقیقت مرگ یزدگرد، یعنی گره اصلی نمایش. گرهی که حتا تا آخر نمایش به صورت قطعی باز نمی شود و حتماً نویسنده به قصد مرگ یزد گرد را در پرده ای از ابهام قرار داده است. با مطرح شدن هر یک از مواردی که خود به تنهایی می تواند انگیزه ای برای قتل یزدگرد باشد، نمودار ساختاری نمایش سیر صعودی را شروع، به نقطه اوجی می رسد و سپس فرود می آید و به همین ترتیب در طول نمایش با نقاط اوج متعددی روبه رو می شویم. به نظر می رسد نقطه اوج اصلی از لحاظ ساختار نمایشی می تواند لحظه ای باشد که زن توسط یزدگرد فریب می خورد و همداستان او می شود برای قتل دختر و شوهرش.
زمانی درگیری و تعلیق به اوج می رسد که زن برای بار سوم «او را بکش!» را تکرار می کند و قتل یزدگرد اتفاق می افتد و همین لحظه است که گروههای نمایش رو به باز شدن می روند و دادگاه حکم اعدام را لغو می کند. چرا که با فاش شدن گفته های زن آسیابان و در واقع با دار زدن آسیابان تاییدی می گذارد بر پلشتی یزدگرد و دادگاه حکم را لغو می کند تا همچنان زار قتل یزدگرد چون معمایی در تایخ بماند با هزاران حدس در ذهن هر کس، و آسیابان هر روز از خوف مرگ بمیرد.
در مرگ یزد گرد تصویری از انسانهایی از قلب تاریخ عرضه می شود. انسانهایی که با مقدس سازی واهی خود قربانی کنندگان حقیقت و انسانیتند. و کسانی که قربانیان مظلوم این اجتماعند. «فرزندان» نسلی که به نام دفاع از سرزمین مادری و دین بهی و ناموس، اما در واقع برای ارضای امیال شوم حکام و پادشاهان قربانی می شوند. نسل جوانی که پاکی دخترانش را دنیای ناپاک انسانهای فریبکار به کمین نشسته اند و تقدیر هیچ نقطه امیدی به این قربانیان نمی نماید. بلکه روز به روز این آسیای نیمه تاریک را به آسیابی مخوف تر تبدیل می کند واین حقیقت واقف، خلاف گزارشی است که تاریخ در هر زمان به انسان اعلام کرده است.
در واقع تاریخ را حاکمان می نویسد نه مردمان. هنگامی که می خواهیم تفکر نویسنده را در نمایش دریابیم این تفکر و حقیقتِ مدفون در اوراق زمان را در گفتگویی از زبان شخصیت سپید گیس نمایش، شخصیتی که به نظر می رسد از میان قضات حاضر در دادگاه معقول تر باشد می بینیم. «تاریخ را پیروز شدگان می نویسند» آری، پیروز شدگان، با قلم خونین خود در دفتر تاریخ و به سود خود. در جایی دیگر نویسنده می گوید:شما را که درفش سپید بود این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد.
و آسیابان می گوید آنان چون ما لباس می پوشند ، آنان به ما نزدیک ترند تا شما و با نان و خرما به استقبال آینده می روند.
مرگ یزدگرد فرافکنی تاریخ حاکمان است و خرد کردن اسطوره ها جهت نزدیک کردن و قابل لمس کردن آنها برای مردمان. کاری که بیضایی با آرش و اژدهاک هم انجام داده است. بهرام بیضایی در واقع با این نوع روایت سالهاست تلاش می کند شیوه ی تازه ایی از نمایشنامه نویسی ارائه کند. نمایشی با ساختار و بافت عمیقاَ ایرانی. با ارائه شگردهایی مثل تعزیه، سیاه بازی،نقالی، روحوضی و میدانی. و همه اینها بر پایه یک درام شکل می گیرد. بهرام بیضایی در واقع هم جان تازه ای به اشکال نمایشی ایرانی می دهد و هم نوع تازه ایی از درام که درام ایرانی است ارائه می کند.
مرگ یزدگرد ساختار چرخانی دارد و این چرخش از آسیابان و زن آسیابان شروع و بوسیله دختر آسیابان به دسته حاکمان که سردار و موبدان اند سپرده می شود و در واقع آنان نیز دو مرتبه آسیابان را به بازی می گیرد و این دور ادامه می یابد.
جدا از مسائل ذکر شده مرگ یزدگرد امکان بسیاری به لحاظ بازی در اختیار بازیگر می گذارد امکان بازی در بازی و بازی کردن چندین نقش که با شخصیت پردازی عمیق بیضایی گسترده نشان می دهد. زبان نمایشنامه نیز یکی از امتیازهای این متن است، بیضایی علاوه بر آشنایی با زبان و متون کهن استفاده از آن در قالب یک درام را نیز به خوبی پیدا کرده است و جنس کلام به گونه ایی است که علاوه بر فضاسازی باور پذیری خواننده را نیز به همراه دارد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0