به قلم : حسین آریانی
رضا میرکریمی که در دو فیلم اخیرش «امروز» و «دختر» پایین تر از حدِ انتظار ظاهر شده بود، با «قصر شیرین» یک بار دیگر خود را احیاء کرده است. «قصر شیرین» هر چند در سطح بهترین آثار میرکریمی چون «زیر نور ماه»، «خیلی دور، خیلی نزدیک» و «به همین سادگی» نیست، ولی فیلم خوب و تاثیرگذاری است.
میرکریمی و محسن قرایی فیلمنامه نویسان «قصر شیرین»، انتقال اطلاعات در طول درام را بسیار تدریجی و با حوصله انجام داده اند. هوشمندی آن ها در به تعویق انداختنِ افشای کامل و تام و تمامِ ماهیتِ شخصیتِ اصلی فیلم («جلال مرادی»-حامد بهداد-)، تا نزدیک به پایان فیلم است.
به عبارت دیگر با اینکه از آغاز می دانیم «جلال» آدم تند خو و بی مسئولیتی است، ولی برای پرهیز از قضاوت زود هنگام و عجولانه، برخی از اطلاعات کلیدی در مورد «جلال» با تاخیر فاش می شوند؛ تا مخاطب با درنگ و تاملِ بیشتری، این شخصیت را در ذهنش تحلیل کند و به قضاوت بنشیند. به عنوان مثال می توانیم به افشای مسئله مهمی چون فروش قلبِ «شیرین» در اواخر فیلم اشاره کنیم. به همین دلیل «جلال» در طول فیلم با وجود سویه ی پُررنگِ اقداماتِ ناپسندش، شخصیتی کاملا منفور، دافعه برانگیز و یک آنتاگونیست تمام عیار نیست.(بازی درونگرا، متعادل و به اختصار «بازی در سکوتِ» حامد بهداد هم در حفظ این تعادلِ ظریف بسیار موثر بوده است).
میرکریمی هوشیارانه شخصیت منفی فیلمش را بدون افزودن جلوه های تیپیک، کلیشه ای و نمایشی، به تصویر درآورده است. «جلال» آدمی تند خو و نامهربان، و از سوی دیگر درونگرا و غمگین است؛ و این دوگانگی، قضاوت در مورد شخصیت او را دشوار می کند. از سویی دیگر اشاره به ریشه های ناهنجاری رفتاری «جلال» به لحاظ روانشناختی و پس زمینه کودکی اش موجب می شود که مخاطب قضاوت متعادل تر و منصفانه تری در مورد او داشته باشد.
«قصر شیرین» هم مانند «خیلی دور، خیلی نزدیک» فیلمی جاده ای است. اگر در «خیلی دور، خیلی نزدیک» دکتر «عالم» راهی سفری دور و دراز می شود، و به تدریج به تحول می رسد. اینجا هم، سفر برای «جلال» بستری برای تغییر است. در حقیقت در هر دو فیلم یک سفرِ عینی و بیرونی در نهایت به تغییری درونی می انجامد.
تحول پایانی «جلال» هم مانند دکتر «عالم»، تحولی گُل درشت و کلیشه ای نیست؛ بلکه بدون اغراق، ضمنی و غیر مستقیم انجام می پذیرد ؛ به همین دلیل مخاطب هیچ گاه از کیفیت و جزئیاتِ تحول صورت گرفته، اطلاعی پیدا نمی کند؛ و اصولا نیازی هم نیست که تماشاگر چیز بیشتری بداند. چون همین که در پایان احساس می کنیم که «جلال» و «دکتر عالم»، دیگر همان آدم های ابتدای فیلم نیستند، به تنهایی اکتفا می کند.
اگر «قصر شیرین» را ندیده باشیم و تنها خلاصه داستان فیلم را از نظر گذرانده باشیم، شاید نتوانیم بپذیریم شخصیتی چون «جلال» که تا این حد دچار سقوط اخلاقی شده، و گاه مرتکب اعمال نفرت انگیز و حقارت آمیزی چون فروختن پنهانی قلب همسرش، و موافقت با جدا کردن دستگاه های متصل به او، بدون صحبت کردن با خانواده اش، می شود، بتواند به همین سادگی دچار تحول شود.
تحولِ «جلال» اما روی پرده، تدریجی و گام به گام صورت می گیرد؛ و در پایان هم شاهد صحنه تاثیرگذار نهایی-زیر گرفتن روباه- هستیم که از تغییر و تحولی اولیه، و نه عمیق و همه جانبه حکایت می کند.
البته شاید به این دلیل که معمولا تحولی با این کیفیت، در زندگی روزمره، قابل مشاهده نیست. (یا به ندرت دیده می شود)، پس طبیعی است که تحول پایانی«جلال» برایمان کمی غریب و دور ذهن به نظر برسد؛ و نتوانیم به طور کامل و صد در صد آن را بپذیریم. (برخلاف نمونه ی دکتر«عالم» که به دلیل عمقِ کمترِ سویه ی منفی شخصیت او، تحول قابل تصورتری دارد). در این میان اما خوشبختانه به دلیل زمینه سازی هوشمندانه ی میر کریمی در مورد شخصیت «جلال» (که به تفصیل، به آن پرداخته شد)، و بازی قدرتمندانه و درخشان حامد بهداد، تماشاگر دوست دارد معجزه ی کوچک پایانی فیلم و تحول«جلال» را باور کند؛ بپذیرد و از آن لذت ببرد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0