شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، یکی از بزرگترین عرفای ایران و از حاملان بزرگ فلسفهی اشراق بوده است. بهنظر میرسید که افکار شیخ شهابالدین یحیی سهروردی، فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی که در موقع شهادت او عطار پنجاه سال داشته، در روحیهی وی بسیار مؤثر افتاده است. برخی گفتهاند که کتاب مصیبتنامه را نیز تحت تأثیر شهادت جانخراش سهروردی به نظم کشیده است.
ولادت او، بهتحقیق معیّن نیست، امّا بایستی پیش از ۵۴۵ هجری (۱۱۵۰ میلادی) به دنیا آمده باشد. مولد او کَدکَن نزدیک نیشابور است. پدرش را شغل عطاری بود و فریدالدین کسب پدر پیش گرفت. داروخانهیی داشت که برای بیماران دوا نیز تجویز میکرد. به گفتهی خود، هر روز پانصد نفر به آنجا مراجعه میکردند:
به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مینمودنـد
عطار به کسب علوم و درک صحبت مشایخ و بزرگان اهل تصوف، مانند شیخ نجمالدین کبری و دیگران، روزگار میگذرانید و در این راه آنقدر پیش رفت تا خود از پیشوایان این طریقت شد و مقامش بهجایی رسید که مولانا جلالالدین محمد دربارهی او گفت:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
عطار در سال ۶۲۷ هجری، در فتنهی مغول، در نیشابور به قتل رسید و دربارهی کشتهشدن او داستانهای مختلفی نقل کردهاند که مقرون به حقیقت نیستند.
آثار عطار از نظم و نثر به عدد سورههای قرآن به ۱۱۴ میرسد و معروفترین آنها عبارت است از: دیوان قصاید و غزلیات او که در حدود دههزار بیت است. دیگر الهینامه، پندارنامه، اسرارنامه، مصیبتنامه و از مثنویهای بسیار مشهور او منطقالطیر است که نزدیک به هفتهزار بیت دارد که مراتب سیر و سلوک و رسیدن به حق و توحید را از زبان مرغان که در طلب سیمرغ حرکت میکنند، بیان میدارد و هفت منزل: طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت و فنا را در آن شرح میدهد.
از تألیفات مهم شیخ عطار به نثر فارسی، تذکرهالاولیاست که آن را در سال ۶۱۷ هجری تألیف کرده و شرح و احوال و کرامتهای نود و شش تن از پیشوایان طریقت تصوف و عارفان بزرگ را به نثری ساده و شیوا نگاشته است.
عطار در کتاب اسرارنامهی خود، دربارهی بایزید بسطامی، نخستین حامل فلسفهی اشراق در دورهی بعد از اسلام، چنین سروده است:
چـنـیـن گـفـتـست آن خورشیدِ اسلام
کـه طـالـع شـد ز بـرج خـاک، بسطام
کـه مـن بـبـریـدهام درگـاه و بـیگـاه
ســهبــاره ســیهــزاران سـال در راه
چــو ره دادنــد بــر عـرشِ مـجـیـدم
هــر آنجــا پــیــش آمـد بـایـزیـدم
نــدا کــردم کــه یــارب پـرده بـردار
ز پــرده بــایــزیــد آمــد پــدیـــدار
بـپـرسـیـدنـد از او کـای خـاص درگاه
بـه ایـزد کـی رسـد بـنـده در ایــن راه
چنین گفت او که هرگز کس رسیدست
عـجـب بـاشد گر اینجا کس ندیدست
بـدو گـفـتـنـد: ای خـورشــیــد انــور
چـه چـیـزسـت انـدریـن دریا عجبتر
عـجـبتـر گفت: نزدیک من آن است
کـه در دریـا ز خود کس را نشان است
تــو را نــقــدی بــیــایــد در ره دور
کـه جـان را ذوق بـاشـد، دیـده را نـور
گـر آن شـایـسـتـگـی حـاصل کنی تو
هـم ایـنجـا آن جـهـان منزل کنی تو
حـضـوری چـون تـو را هـمـراه بـاشـد
دلــت شــایــســتـهی آن راه بـاشـد
خـرامـان مـیشـوی در عـالـمِ عـشق
نـگـه داری اسـاس مـحـکـم عـشـق
اگــر ســرمــا شــود نــاگـه پـدیـدار
وگــر گــرمــا شــود در ره پــدیــدار
چـو عـشـقـت هـمـدم و هـمـراه باشد
تــو را ســرمــا نـه و گـرمـا نـبـاشـد
۲ـ طریقت عطار
بنا به گفتهی جامی، عطار مرید مجدالدین بغدادی (مقتول در بین سالهای ۶۱۳ و ۶۱۶) بوده، به قرینهی آنکه در آغاز کتاب تذکرهالاولیاء از ملاقات خود با وی سخن رانده است و چون مجدالدین بغدادی از خلفا و مشایخ نجمالدین کبری بوده، چنین نتیجه گرفته است که عطار بر طریقهی کبرویه سلوک میکرده است.
گذشته از آنکه در هیچیک از آثار عطار نامی از نجمالدین کبری یا اشارتی حاکی از ارتباط وی به طریقهی کبرویه مشاهده نمیشود، جز در یک مورد از تذکرهالاولیاء که جامی بدان استناد میکند، نام مجدالدین بغدادی نیامده است و آن نیز دلیل ارادت عطار به مجدالدین بغدادی نتواند بود، زیرا ملاقات مشایخ با یکدیگر امریست معمول و متداول و شاهد ارادت و تبعیّت ایشان از یکدیگر نیست.
جامی در نفحاتالانس چنین میگوید:
«بعضی گفتهاند که وی اُویسی بوده است و اویسی در تعبیرات صوفیه کسی را گویند که بهظاهر پیری ندارد و از روحانیت حضرت رسول یا یکی از مشایخ مستفید میشود و کسب فیض میکند و باطن خویش را جلا میدهد و به انوار معرفت روشن میگرداند و سیر و سلوک خویش را به تأیید روحانیت آن پیر به پایان میبرد. چنانکه اُویس به دیدار حضرت رسول اکرم مشرف نگردید، امّا مراحل کمال را به عشق معنویت وی طی نمود و در هم سپرد، پیداست که جهت اطلاق لفظ اویسی بر این طایفه همین نکته است.»
پس معلوم میشود که عطار در ظاهر خدمت پیری نکرده و دست ارادت به مرشدی نداده است، چنانکه اختلاف اقوال در نحوهی طریقت و کیفیت سلوک عطار این مطلب را تأیید میکند.
علاوه بر این، شیخ عطار، در وصف حال خود قصیدهیی دارد که برای درک احوال درونی و سیر او در مدارج سلوک نهایت اهمیت را حائز است. او در این قصیده خود را مستفید از روحانیت ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰) معرفی میکند و معتقد است که هر دولت که دارد از او یافته است. اینک سخن عطار:
تــا گــل دل ز خـاوران بـشـکـفـت
هـمـه دل بـوسـتـان هـمـی یـابــم
طرفه خاری که عشق خود گل اوست
در ره خـــاوران هـــمـــی یــابــم
از دم بـــوســـعـــیـــد مــیدانــم
دولـتـی کـایـن زمـان هـمـی یـابـم
از مــددهای او بــه هــر نــفــسـی
دولـتـی نـاگـهـان هــمــی یــابــم
دل خــود را ز نــور ســیــنـــهی او
گـنـج ایـن خـاکـدان هــمــی یـابم
تـا کـه بـیخـویـش گشتهام من از او
خـویـش صـاحـبـقـران هـمـی یـابم
در سخنان مولانا جلالالدین محمد مذکور هست که نور منصور حلاج بعد از صد و پنجاه سال بر روح فریدالدین عطار تجلی کرده و مربی او شد.
ارتباط معنوی و پیوستگی روحانی مولانا با عطار و حکایاتی که مولانا از آثار شیخ عطار در مثنوی و غزلیات اقتباس فرموده، دلیل بر این است که وی به آثار عطار انس و عشق تمام داشته است. در مثنوی شریف 35 حکایت است که مأخذ آنها به احتمال قوی آثار منظوم عطار است. مولانا در غزلیات خود عطار را به تعظیم تمام یاد میکند:
گــرد عــطــار گــشــت مـولانـا
شربت از دست شمس بودش دوش
* * *
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
مـا از پـی سنائـی و عطار آمدیم
* * *
من آن ملای رومیام که از نطقم شکر ریزد
ولیکن در سخنگفتن غلام شیخ عطارم
* * *
آنچه گفتم در حقیقت ای عزیز
آن شنیـدستم من از عطار نیز
۳ـ دانش و آثار عطار
چنانکه از مطالعهی آثار عطار برمیآید، وی مردی بوده است مطّلع از علوم و فنون ادبی و حکمت و کلام و نجوم و محیط بر علوم دینی از تفسیر و روایت احادیث و فقه، و به اقتضای شغل خود بصیر در گیاهشناسی و معرفت خواص ادویه و آگاهیاش از مبادی طب نیز قابل انکار نیست. به احتمال قوی، شیخ اوایل زندگی و شانزده سال نخستین عمر خود را در شهر قدیم و بقیه را تا وقتی که شهادت یافت، در شادباخ (شهر جدید) به سر میبرد.
چنانکه از مقدمهی تذکرهالاولیاء برمیآید و آثار عطار هم گواهی میدهد، او به تتبع احوال و جمع اقوال مشایخ صوفیه و گردآوردن حکایات آن طایفه عشقی شگفت و ولعی عجیب داشته است. با چنین عشق شگرف و طلب آتشین، مدتی از عمر خود را در جمع و ضبط حکایات و احال و نقل بزرگان تصوف گذرانید و حاصل عمر خود را در کتاب تذکرهالاولیاء مندرج ساخت. عطار در این کتاب ۹۸۸ حکایت و ۲۸۶۴ کلمه از اقوال مشایخ را گرد آورده است.
آثار منظوم شیخ عطار نیز آکنده از قصص و حکایات است. مجموعاٌ در مثنوی منطقالطیر، اسرارنامه، الهینامه و مصیبتنامه، ۸۹۷ حکایت وجود دارد.
بنابراین مجموع حکایات در آثار منظوم و منثور عطار، بالغ میشود به ۱۸۸۵ قصه که شاید در آثار هیچیک از شعرای فارسیزبان این مایه از قصص نتوان یافت. عطار در مقدمهی تذکرهالاولیاء علل و اسباب اهتمام خود را به گردآوردن قصههای مشایخ میشمارد و میگوید صوفیه از حکایت و تمثیل برای توضیح مطلب و ایجاد حسن تأثیر در کلام خود استفاده میکردهاند و دلیل آن هم چند چیز بوده است:
یکی آنکه، صوفیه اگر شعر سروده یا اگر مجلس گفته و کتاب نوشتهاند، مقصودشان تربیت و ارشاد عامهی مردم بوده است و سخن برای طبقهی ممتازه و رجال کمتر گفتهاند. بدیهیست که برای عامهی ناس، برهان و استدلال منطقی مفید نیست، بلکه شاید مضر نیز واقع شود، ولی به حکایت و قصه میل و گرایش دارند و خوب میشنوند و میتوان بدین وسیله آنان را به معارف حقیقی آشنا نمود. بهعلاوه، سخن صوفیه بیشتر نتیجهی وجد و حال است و ثمرهی مشاهده و کشف است و شرح و تفصیل آن در لباس تمثیل و حکایت آسانتر و مؤثرتر خواهد بود.
دوم آنکه، بسیاری از مسائل در تصوف هست که صریح و آشکارگفتن آن میسّر نمیشود و شاید مصلحت شنوندگان نیز آن باشد که آنها را بهصورت امثال و قصه بیان کنند.
علاوه بر این، در آن روزگار که تعصب رواج داشت، صوفیان بیم داشتند که عقاید خود را آشکار کنند و بهناچار سرّ دلیران را در حدیث دیگران بازمیگفتند. عطار نیز در آثار خود مطالبی آورده است که اگر از لباس حکایت بیرون آورند، مایهی فتنه و غوغا میشود و عامهی بیخبر را به هیجان میآورد و از این رو او حکایت را برای اظهار مطالبی که صریحگفتن آنها مضرّ بوده، وسیله قرار داده است.
۴ ـ مجذوبان و شیفتگان در آثار عطار
گروهی از صوفیان بودهاند که بهظاهر حال، مناسب فهم و ادراک و رسوم و آداب و احکام شرع رفتار نمیکردند و اعمالشان بر وفق عقل صورت نمیگرفت و چنان مینمودند که بهکلی زنجیر خرد را گسستهاند و سر در بیابان جنون نهادهاند. این طایفه، از مردم گریزان بودند و مانند دیوانگان میزیستند و به احکام شرع بهظاهر اعتنایی نداشتند و در سخن گستاخ بودند و بیپروا حقایق را بر زبان میآوردند و به نکتهسنجی و بذلهگویی انگشتنما بودند و بر دستگاه و کارگاه آفرینش خردهها میگرفتند و نقدها میکردند و دردهای اجتماع را که هیچکس یارای اظهار آن نداشت، رویاروی خلفا و حکّام و قضات و ائمهی دین بازمیگفتند و به سبب شهرت به جنون و سقوط تکلیف از مجانین، از آزار خلق در امان بودند و روزگار به خوشی و آزادی میگذاشتند. این دسته از مردان حق را صوفیه «مجذوب» و «مجنون» و «عقلای مجانین» و «بهالیل» و حالت آنها را جنون و جنون الهی و بهلله میگویند.
عطار در آثار خود با این شوریدگان سر و کار و ارتباط دیگری دارد. هرجا میخواهد دردهای اجتماعی خود را بگوید یا بر نظام آفرینش خرده بگیرد و یا عقاید دینی را نقد کند، آنجاست که پای این هشیارسران دیوانهشکل ابلهدیدار را به میان میکشد و از زبانشان نکتههای نغز بیان میکند و نقدهای ظریف و اعتراضات سخت و لطفآمیز وارد میآورد و در این هنگام سخن عطار روح دیگر دارد و دلانگیزی و شور خاص پیدا میکند و خواننده را به عالمی لبریز از حیات و معرفت و هشیاری میکشاند.
این طایفه را عطار بهنام بیدل، مجنون، دیوانه، شوریده و شوریدهایام یاد میکند و در بیان مقام و احوال و سرّ گستاخی و دلیری ایشان در کشف اسرار، نکات دقیق و جالب بازمیگوید و بهخصوص در مقالهی ۲۲ و ۲۷ مصیبتنامه حالات و مقاماتشان را شرح میدهد و نیز در منطقالطیر (صص ۱۹۱ـ۱۹۵) سخت از ایشان دفاع میکند.
شیخ عطار از حکایات این گروه مجموعاً ۱۱۵
حکایت در مثنویهای خود آورده است، بدین تفصیل: الهینامه (۲۳ حکایت)، منطقالطیر
(۱۴حکایت)، اسرارنامه (۱۴حکایت)، مصیبتنامه
(۶۴ حکایت).
در این اشعار عطار به عناوین زیر آنها را میستاید.
بهطور کلی قصه و حکایت در دست عطار به منزلهی ابزاریست که از آن کارها میانگیزد و فواید بسیار میگیرد. در حقیقت بهوسیلهی عطار بود که شعر ایران از دنیای محدود ادبیات اهل دربار و اهل مدرسه بیرون آمد و در فراخنای زندگی عامه و عقاید و احساسات مردم قدم نهاد.
مثنویهای عطار غالباً متضمّن قالبیست که در آن قصه در قصه آمده است، تا حدی به شیوهی کلیله و دمنه و هزار و یکشب است. در پارهیی از این قصههای کوتاه، قهرمانان حکایات، مردمان عادی و سادهی کوی و برزن بودهاند. گدایان، پاسبانان، گورکنان، سقایان که خود صوفیان غالباً از همین طبقات پایین بودهاند.
قبل از عطار فقط سناییست که در آثارش گهگاه، امّا نه به اندازهی عطار، از احوال و اقوال این طبقات عوام سخن میرود و به آنها حق و نوبت برای حرفزدن داده میشود. پیش از آن، شعر فارسی فقط تابع ذوق و ادراک اهل درگاه بود و دنیای علایق سلطان و اطرافیانش را تصویر میکرد. در حقیقت تصوف بود که به این طبقات پایین جامعه نوعی خودآگاهی داد که از برکت آن جرأت پیدا کردند تا دهان به سخن گشایند، در حالیکه پیش از آن در آثار ادبی محکوم به سکوت بودند و حتا این طبقه اجازه نداشتند که دهان بگشایند یا در کلام اهل ادب جلوهگر شوند.
شاید میتوان گفت که بالاترین خصوصیات آثار منظوم و منثور عطار آن است که برای هدایت و راهنمایی جامعه گفته شده است و در روزگاری که غالب شعرا فکر خود را در مدح و هجو و هزل بهکار میبردهاند، او نظر خود را از امرا و حکّام به جامعهی انسانی و خدمت به حقیقت منصرف ساخته و بشر را به یگانگی و وحدت و بلندنظری و دوری از تعصب دعوت کرده و وظیفهیی را که هر مرد صاحبدل باید برعهده بگیرد، به گردن گرفته و در ادای آن وظایف چندان که توانسته، کوشیده است.
در هر حال، احوال این طبقه از عقلای مجانین در آثار عطار بسیار قابل توجه است و ارتباط آثار او را با زندگی و احوال طبقات عوام نشان میدهد. هرچند سابقاً عنصری و نظامی قصههای عامیانه را در واقع از محیط زندگی مردم به درگاه و اهل مدرسه برده بودند، ولی نتوانسته بودند آلام و احساسات واقعی عامه را آنگونه که داستانها تعلق به آنها داشت، در طی داستانهای خود منعکس کنند. این کاری بود که بهوسیلهی عطار انجام شد و او بود که قهرمانان قصههای صوفیانهی خویش را تنها از میان شاهان و خلیفهزادگان نگزید، بلکه انسانهای ساده، پیشهوران، گدایان و حتا دیوانگان نیز که هرگز در اشعار و آثار شعرای دیگر اجازهی اظهار وجود نیافته بودند، در داستانهای وی مجال خودنمایی یافتند.
عطار سعی کرد که اشعارش عاری از هرگونه تقیّد باشد. برای عطار شعر وسیله بود نه هدف، حتا قصه نیز وسیلهیی محسوب میشد که هدف آن عبارت بود از بیان دردهای انسانی و شور و هیجانهای عرفانی.
میراث ادبی سرشاری از عطار باقی مانده که غیر از اثر منثور معروف او در باب احوال و اقوال مشایخ صوفیه، تذکرهالاولیاء، دیوان قصاید و غزلیات و گزیدهی رباعیات او بهنام محنازنامه و مثنویات او: اسرارنامه، مصیبتنامه، الهینامه و منطقالطیر از مهمترین اشعار تعلیمی صوفیانهی عطار است. تعداد مثنویهای دیگر که به عطار نسبت دادهاند، بسیار است. عطار، شاعری را برای خود نه صفت میدانست نه مایهی افتخار.
۵ ـ منطقالطیر
مهمترین و مشهورترین مثنوی عطار، منطقالطیر است که هم از جهت شیوهی تلفیق داستان اهمیت خاص دارد و هم از لحاظ نتیجهیی که از آن بهدست میآید. عطار در این داستان، چگونگی سفر پُررنج عارف سالک را در شاهراه وصول به حق شرح میدهد و میگوید: «پرندگان انجمن کردند تا پادشاهی برای خود برگزینند، امّا هدهد فرزانه گفت که ایشان را خود سلطانیست که آن سیمرغ باشد و طالبان و جویندگان پادشاه باید در راه طلب مقصود جدّ و جهد نمایند تا بر مشکلات پیروز شوند. سالکان این طریق بایستی از هفت وادی، یعنی هفت درهی پُرخطر بگذرند تا به مطلوب برسند. پرندگان با وجود همهی مشکلات راه، سفر اختیار کردند و برای وصول به سرمنزل سیمرغ که در قاف حقیقت مسکن داشت، هدهد را که سالها درک محضر سلیمان جان را کرده بود، به راهنمایی خود برگزیدند، امّا چون هدهد باز به شرح دشواریها و سختیهای راه پرداخت، بیشتر پرندگان هریک به عذر بهانهیی ترک سفر کردند.»
عطار وادیهایی را که میبایستی مرغان سالک از آن بگذرند، در این چند بیت خلاصه کرده است:
هــســت وادیِ طـلــب آغـاز کـار
وادیِ عـشق است از آن پس بیکنار
بـر سـوم وادیسـت آن از مـعـرفت
هـسـت چـارم وادی اسـتـغـناصفت
هـسـت پـنـجـم وادی تـوحید پاک
پـس شـشـم وادی حـیرت صعبناک
هـفـتـمـیـن وادی فـقـر است و فنا
بـعد از آن، راه و روش نـبـود تــو را
دستههای بسیار از مرغان که طالب سیمرغ حقیقت بودند، جان و تن سوخته و کوفته در طی طریق بازماندند یا به هلاکت رسیدند. فقط سی مرغ جان به سلامت بردند و به کعبهی مقصود رسیدند و به قصر پادشاه درآمدند و رخصت حضور به درگاه وی یافتند.
پس از آنکه پاک و منزه شدند، خورشید سرمدی بر ایشان تافت و در برابر آینهی حقنما قرار گرفتند، بیش از عکس سی مرغ در آن نیافتند و آنگاه دریافتند که به حقیقت سیمرغ با ایشان یکیست و در میان ایشان جدایی نیست. آنگاه سیمرغ با ایشان گفت:
بـیزبـان آمـد از آن حضرت خطاب
کآینهست این حضرتِ چون آفتاب
هـر کـه آمـد خـویـشتن بیند در او
تن و جان هم جان و تن بیند در او
چـون شـمـا سی مرغ اینجا آمدید
سـی در ایـن آیـیـنـه پـیـدا آمـدید
گـر چـهـل پـنـجـاه مـرغ آیـند باز
پـردهیـی از خـویـش بـگـشایند باز
گـرچـه بـسـیـاری به سر گردیدهاند
خـویـش مـیبینند و خود را دیدهاند
ایـن هـمـه وادی که واپس کردهاند
وین همه مردی که هرکس کردهاند
مـحـو مـا گـردیـد در صد عزّ و ناز
تـا بـه مـا در خـویـشـتـن یـابند باز
این مثنوی عرفانی، دلکشترین، شورانگیزترین و شیواترین منظومههای عطار است. عطار این منظومه را راهنمای سیر و سلوک و دستورالعملی برای طیکردن راه پُرنشیب و فراز طریقت دانسته است. در این اثر، هر یک از پرندگان نمودار یکی از افراد جامعهی انسانهاست که در بندی که خود ساخته، گرفتار و در زندان تن جان را اسیر کرده است.
عطار تمام بیغولهها، پرتگاهها و ورطههایی که در گذر سالک کمین گرفتهاند، در طی داستانی بس دلانگیز پدیدار ساخته و سرابهای فریبنده را برشمرده است تا سالک به کویر خودبینی درنیفتد و در درهی هولناک آرزو سرگردان نشود و پایبند دیو هوس نماند.
این همان مراحل هفتگانهی سلوک است که بیشباهت به هفتخان رستم و اسفندیار نیست، منتهی این هفتخان روحانی فقط گذرگاه یک قهرمان بیهمانند است.
روحهای مختلف که به تقریب مناسبات اخلاقی بهصورت موسیچه، طوطی، کبک، باز، دراج، عندلیب، طاووس، تذرو، قمری، فاخته و مرغ زرین درآمدهاند، همه این هفت خان را در پیش دارند و بدینگونه منطقالطیر حماسهی مرغان روح، حماسهی ارواح خداجوی و حماسهی طالبان معرفت است که مصائب و بلایای آنها در طی این سیر و سفر روحانی، از آنچه برای جویندگان جاه، زر و زور، نام و شهرت پیش میآید، کمتر نیست.
این هفت وادی یا هفتخان روحانی در ادب صوفیه سابقه دارد و فقط در ترتیب و تعداد آنها هر یک از مشایخ، بیش و کم نظرات مختلف داشتهاند. در داستان عطار غایت سیر و سفر، پادشاه مرغان یعنی سیمرغ است که مقام مقدس الهی دارد. سیمرغ یک مرغ افسانهییست که در اوستا و داستانهای خداینامه و حتا در اساطیر ماندایی نیز آمده است و عطار نام او را به کمک یک «بازی لفظی» با لفظ «سی مرغ» که جمع تعداد مرغان زائر است، یکی کرده است تا با این بازی آنچه را که صوفیان در بیان اتحاد و وحدت دارند، به زبان قصه تعبیر کند.
۶ ـ داستان شیخ صنعان
در بین داستانهای فرعی که در منطقالطیر آمده است، قصهی شیخ صنعان لطف و شوری خاص دارد. این شیخ صنعان که به قول عطار پیر وقت بوده و مریدان بسیار داشته است، از قضای بد گرفتار عشقی بیفرجام میشود که او را رسوای خاص و عام میکند. وی در این عشق پُرسوز دردناک نه فقط تخته پوست ارشاد و دستگاه پیری و مرادی خویش را از دست میدهد، بلکه دین و عقل را هم درمیبازد و بهخاطر معشوق ترساآیین، عیسوی نیز میگردد و زنّار نو میبندد و به خوکبانی میافتد. بهقول حافظ:
شیخ صنعان خرقه رهن خانهی خمّار داشت
این عشق در عهد خویش به موجب قصهی عطار شهرت بسیار یافته است. در هر حال آنچه معلوم است، داستان شیخ صنعان (صرفنظر از آنکه اصل قالب آن را عطار از کجا گرفته باشد)، یک داستان رمزی مانند داستان سلامان و ابسال است. قصهی سلامان، سرگذشت روح پاکیست که از دنیای جان به عالم ماده میآید. در آنجا گرفتار دام تعلقات میگردد، به همهچیز آلوده میشود و به هر گناه دست میزند، حتا اصل و گوهر آسمانی خود را فراموش میکند و با آلایشهای مادی انس میگیرد. امّا جذبهی غیبی او را سرانجام درمییابد، او را به مقرّ علوی، یعنی به دنیای صفا و پاکی، میبرد و نجاتش میدهد.
حکایت شیخ صنعان نیز همین است. شیخ روح پاکیست که به دنیای نور و صفا تعلق دارد، امّا عشق جسمانی، عشق یک دختر، او را به دنیای ترسائی، دنیای ماده و گناه، دنیای شرابخواری و خوکبانی میکشاند و به دام تعلقات میاندازد. آنجا اصل خود را، مسلمانی خود را، و حتا شیخی خود را فراموش میکند. امّا اگر او همهچیز را فراموش کرده است، عنایت ایزدی او را فراموش نمیکند و به یاری او میشتابد. او را از خود میرباید و باز به دیار اسلام و دیار روشنی و صفا میکشد و عاقبت به خیر میکند.
۷ـ زبان عطار
زبان عطار، گرم و شیرین و ساده و طبیعیست. در بیان رموز عاشقی و اطوار روحانی سخنش، قدرت و شوری دیگر دارد. احوال عشقی را مثل دردکشیدهی عشقآزموده بیان میکند. سخن وی تأثیر عمیقی دارد که از خاطر خواننده یا شنونده فراموش نمیشود.
عشق و شرابی که در اکثر غزلهایش هست، غالباً مقدمهییست که حجاب خودی را از پیش چشم وی دور کند و او را وادار کند که در خرقهی زهد خودش نیز آتش بزند تا بین او و حق هیچ حجابی باقی نماند. عطار حال خود را در این مثنوی زیر بیان میکند:
سرمهیی در چشمم اینجا که کشید
دیـدم آن نـوری که میبایست دید
یـافـتـم او را کـه مـیجـستم همه
خـویـش را دیـدم شـبـانِ این رمه
خـویـش را دریـافـتـم، عطار رفت
دوسـت را بـشـنـاخـتم، گفتار رفت
لـب بـه دندان دوختم، گشتم نهان
تـا کنـم با دوست، حال خود عیان
دوسـت خـود از حـال من آگاه بود
در هـمـه مـنـزل مـرا هـمـراه بود
تـرک کـردم گـردشِ دورِ فـلــک
پـای در دامـن کـشیدم چون ملک
تـرک کـردم صحبت اهـل جهـان
پـا کـشـیـدم از جـمـیـعِ همرهان
کُـنـج عـزلـت کردم اینجا اختیار
تـا نـگـیـرد آیـنـه دیـگـر غـبـار
گـشـت دنیا پیشم اینجا خاکِ راه
دیـگـر انـدر وی نـکـردستم نگاه
حـبّ اویـم ذرهیـی در دل نـمـاند
عـشـق پـیـدا آمـد و غـافل نماند
حبّ او چـون ذرهیــی در دل نبود
کـه کـنـم از بـهر او دیگر سجود
پـیـش از مـردن بـمیر و زنده شو
نه چو لحمم کلب اینجا گنده شو
گـر بـمیری تو ز خود، زنده شوی
شـاه شـاهـان را یکی بنده شوی
■
مآخذ
۱ـ آثار عطار (منطقالطیر، الهینامه، اسرارنامه، مصیبتنامه).
2ـ نفحاتالانس، عبدالرحمان جامی. ۳ـ شرح حالات عطار، بدیعالزمان فروزانفر. ۴ـ با کاروان حله در جستوجوی تصوف، دکتر عبدلحسین زرینکوب. ۵ـ تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان، عبدالرفیع حقیقت.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0