به قلم: اسد نصیری
از ولگردی تا رهایی!
□ با گذشت بیش از نیم قرن از آفرینش سگ ولگرد صادق هدایت هر خوانندهی واقعبینی، فقط با یک بار خواندن و البته با اندکی تأمّل به پرسشهایی از این قبیل که: انگیزهی اصلی نویسنده از خلق چنین اثری چه بوده است؟ چه عواملی باعث بهوجودآمدن آن شده است؟ یا اینکه آیا میتوان آن را یک تراژدی ضعیف خواند؟ آیا «پات» قهرمان داستان میتواند خود هدایت باشد؟ آیا میتوان مرگ هدایت را یک نوع شهادت تلقّی نمود؟
با نیم نگاهی به سالشمار زندگی هدایت درمییابیم که وی در یک خانوادهی معروف و ثروتمند اشرافی چشم به جهان گشوده و عزیزکردهی خانواده است و البته تمام امکانات رفاهی برای یک زندگی مرفّه را در اختیار دارد.۱ امّا روح آزادیخواهی و وارستگیاش باعث گردید از زندگی مرفه و مجلّل سر باز زند و بهسوی استقلال و آزادی روی آورد. این عمل وی در ابتدا باعث رشد و شکوفایی ادبیات داستانی ما گردید، امّا خود هدایت را دچار مرارتها و مشکلات فراوانی نمود و سرانجام نیز آخرین رمان زندگی و فریاد تسلیمنشدنش را با عملیات انتحاری برای ابد اعلام و جهان ادب را شگفتزده نمود.
اگر به شاکلهی داستان سگ ولگرد نیز توجه کنیم، درمییابیم که «پات» سگیست از یک نژاد برتر بریتانیایی که از یک زندگی بسیار بالای اشرافی برخوردار است، همواره نوازش میشود، استیک گوشت میخورد، حمام میکند، تر و خشک میشود و تقریباً همانند یک آدم با وی برخورد میشود و مشامش با بوی ادکلنهای خوشبوی صاحبانش نوازش داده میشود. (چرا که وقتی در محلهی ورامین بهش سنگ میزنند، در یک «فلاشبک» یادی از آن بوها در ذهنش متبلور میشود.)
حتّا اوج داستان هنگامیست که وقتی «پات» اتومبیلی شبیه با اتومبیل صاحبش را میبیند به شدت به تعقیب آن میپردازد و با تمام قدرت و توان آن را دنبال میکند، تا اینکه در راه رسیدن به این هدف جان خود را از دست میدهد، یعنی شکوفایی هنر «پات» و مرگ وی لحظهییست که میخواهد به زندگی نخستین خود بازگشت بکند.
بنابراین چنین بهنظر میرسد که اگر ما به این اثر از منظر نقد تفسیری بنگریم، انگیزهی اصلی هدایت را از خلق این اثر درخواهیم یافت که چهگونه به بیان مشکلات، رنجها، مرارتهای خودش در جدا شدن از طبقهی اشرافی و خانوادگی و پیوستن به گروه متکثر مردم برخورد میکند، سگ ولگرد را گزارشی میبیند از زندگی خودش.
پس اولین نتیجهی جامعی که میتوان گرفت این است که «پات» همان هدایت است. مخصوصاً با آن چشمهای میشی باهوشی که در ته آن یک روح بلند انسانی دیده میشود. شاید این نوع نگرش به دلیل تأثیرپذیری هدایت از عرفان بودا باشد، چرا که وی قریب به یک سال از عمرش را در هندوستان در اقامتگاه بهرام گور انکلساریا (از دانشمندان پهلویدان پارسی) گذرانده است و این شدت تأثیر به حدی بود که وی قصد داشت مابقی عمرش را در آنجا به سر ببرد. بنابراین شاید هدایت بهخاطر این تأثیرپذیری که نگاهی توأم با احترام به حیوانات (حتا به حشرات مضرّ) دارد، خویشتن را جایگزین «پات» میکند. [سگ در وفاداری همواره مورد توجه عامّ و خاص بوده است.] همچنین گیاهخواری و انتشار چندین گزارش و مقاله در فواید گیاهخواری شاید دلیلی بر این مدعا باشد.
نکتهی قابل توجّه دیگر اینکه جنگ دوم جهانی به گونهیی در وجدان روشنفکران و آگاهان جامعه که هدایت هم جزء آنان بود، تأثیر گذاشت که انسان را در مرتبهیی پایینتر از حیوان قرار داد. در این جنگ استفاده از سلاحهای هستهیی واقعاً روشنفکران را به این نتیجه رسانده که اگر انسان بخواهد جنبهی حیوانی و خواهشهای نفسانی خود را پرورش دهد، در مرتبهیی پایینتر از حیوان قرار خواهد گرفت.
پس میبینیم که حیوانات به گونهیی به مصونیت و پاکی در برابر انسان رسیدهاند و این جملهی رومن رولان که «انسان گرگ انسان است» دالی بر این مدّعاست.
اسکاتلندی بودن سگ نیز نکتهییست که خواننده را به تأمل وامیدارد، اگر ما اسکاتلند را بهعنوان بریتانیا فرض کنیم، باید اذعان کرده که بریتانیا مظهر توانمندی پولی و اشرافی بوده و دیگر اینکه اهمیت سگ در اسکاتلند برابر است با ارزش و اعتبار هدایت در خانواده، یعنی دقیقاً عکس دیدگاه سنّتی حاکم نسبت به آن. سگ در دیدگاه اهالی میدان ورامین نجس است و گویی هدایت قصد دارد، در اینجا مقایسهیی بین حکم حاکم در ورامین با اسکاتلند بکند؛ چرا که در فرهنگ اسکاتلندی و بریتانیایی سگ نوازش میشود، احترام میبیند ولی در حکم دین اسلام نجس است و در سگ ولگرد، سگ سنگ میخورد، لگد میخورد، پس ماندهی غذا به او داده میشود و…
با توجه به این موضوع شاید بتوان گفت، این روشنفکر بورژوامنش در کنار نابسامانیهایی که در جامعه میدید، بعضی از این نابسامانیها را از ورود اعراب به ایران میبیند و به همین جهت بازگشت میکند به ایرانیگرایی، باستانگرایی و شخصیتهای ایران باستان و در این راستا به چاپ و ترجمهی کتابهای (گمانشکن، کارنامهی اردشیر پابکان، داستانهای آتشپرست، میهنپرست و چند گزارش ملی دیگر) میپردازد و همین ملیگرایی و عربستیزی وی باعث میشود که زبان پهلوی را که به گفتهی خودش (نه به درد دنیا و نه به درد آخرتش میخورد۲) یاد بگیرد.
امّا انتخاب ورامین بهعنوان مکان و محور اصلی داستان، شاید یکی نمادی از ایران و اسلام است در مقابل منطقهی اعیاننشین و اشرافی شهر که میتواند نماد مسیحیّت باشد. ناگفته پیداست که در اینجا یک ارتباط پنهانی مابین این قسمت از داستان و داستان سه تار آلاحمد در ذهن متبلور میشود که چهطور در یک مکان مذهبی نسبت به هنر هتّاکی میشود و البته که این، دیدگاه جامعهی آن روز را نسبت به روشنفکران و آگاهان اجتماعی بیان میکند. یعنی آنهایی که کت و شلوار میپوشیدند و کراوات میزدند و کلاه شاپو میگذاشتند و ریش و سبیل خود را اصلاح میکردند و ادکلن میزدند و هرازچندگاهی در کافههای تهران به نوشیدن مشروبات الکلی میپرداختند، بهطور کلی از دیدگاه جامعه افرادی نجس قلمداد میشدند و مراودهی با اینها نوعی جرم و گناه محسوب میشد.
البته گذشته از نوع پوشش این افراد میتوان به لحاظ فکر و اندیشه نیز گفت که هدایت از لحاظ فرم فکری هم در ایرانی (ورامینی) افتاده که ابداً با فکر آنها سنخیت ندارد (افتادن «پات» در ورامین) و امیدواری «پات» برای بازگشت به اصل خویش، آرمانگرایی هدایت را میرساند و تلاش وی برای رسیدن به هدف و آرمانش به قیمت جان وی تمام میشود. یا به فرمایش یحیی آرینپور: «افسوس که هدایت چون تکدرختی در کویر ایران رویید، گُل داد و خشکید». و به تعبیر این بنده «هدایت فراتر از جامعهی خود زندگی میکرد و فراتر از عصر خود میاندیشید و بیشک زمان و مکان گنجایش عظمت و بزرگیاش را نداشت».
امّا به بند پایانی داستان که با روح تراژدی ضعیفی نیز در آمیخته و به نوعی به جبر سرنوشت نیز دچار گردیده، باید واقعبینانهتر بنگریم: وقتی «پات» میمیرد، چند کلاغ میخواهند چشمهای میشی او را درآورده و به اصطلاح او را تاراج کنند. هدایت در آخرین روزهای زندگیاش بعضی از بهترین آثارش که شامل سه رمان و چهار تا نوول بودند (عنکبوت نفرینشده و…) را سوزاند تا تفکّراتش مورد تاراج واقع نشود، بهنظر میرسید هدایت هم مانند «پات» به نتایجی رسیده بود که دوست نداشت آنها در بین آیندگان مطرح شود و مورد تفسیرهای طعنهآلود و نقدهای ستایشگرانه آیندگان قرار بگیرد.
به تعبیر دیگر جملات پایانی داستان به نوعی یادآور این نکته است که انسانهای روشنفکرنما و تعصّبزدهی آن عصر که چشم دیدن روشنفکران و دگراندیشان روزگار خود را نداشتهاند و همواره مانند شحنههای پیر منتظر نابودی و نیستی این قشر بودهاند، کلاغها در اینجا تمثیل ضدروشنفکران و دشمنان قسمخوردهی آنان هستند که متأسفانه همیشه روزگار ما این اینگونه بوده و هست.
احسان طبری میگوید: «کسی جز عدهیی از دوستان معدود او، که آنها هم طردشدگان جامعه بودند، او را نمیفهمیدند».۳
«امّا با این همه هدایت نه نامزد مرگ بود و نه دیوانه، بلکه وی از زندگی دیگران همواره بیزار بود و در پیرامون خود همیشه چهرههای نحیف و زرد با پوستی بر استخوان، خانههای زارزده و دیوارهایی کور و بیپنجره، سگ کتکخورده و جادهیی خاکآلود، بچههای کچل و چشم دردی، گدای چلاق، بوف کور و آدمهایی که سرتاسر وجودشان عبارت بود از یک دهان که به یک مشت روده و مخلّفات ختم میشد».۴
در اینجا نیز مرگ «پات» یک هشدار برای افراد اجتماع بود؛ همچنانکه «مرگ هدایت نیز نوعی هشدار برای اجتماعیست که در مرز خودکشی قرار گرفته است و تا حدی خودکشی هدایت شاید نوعی ضدّ خودکشیست، شاید نوعی شهادت است تا اجتماعی منحط از خودکشی نجات یابد».۵
هدایت نسبت به تمام مسایل اصیل و ارزشمند فرهنگ ما وفاداری درونی و ذاتی داشته و به همین خاطر در مقابل موج پستی و رذالتی که در جامعه رواج داشته به گونهیی به ترسیم این پستیها پرداخته تا پیغامدار نیکی و سعادتمندی باشد؛ تا جاییکه با مرگ خود که یک عملیات انتحاری بود، خواست فریاد اعتراض خود را در جریدهی عالم به ثبت برساند و درست به همین دلیل ما نمیتوانیم هدایت را متهم به نوعی فلسفهی منفی بکنیم، بلکه در تصدیق وفاداری وی باید گفت: او به خاطر تبلور وفاداریاش، به خلق آثاری میپرداخته تا به تصویری جدّی از مسایل منفی بپردازد و آیینهیی باشد در مقابل اجتماع. ■
منابع
۱ـ آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، جلد ۳، ص ۳۳۳.
۲ـ همان، ص ۳۴۱.
۳ـ طبری، احسان، دربارهی آثار و افکار صادق هدایت، مجلهی مردم، ۱۳۲۶.
۴ ـ آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، جلد ۳، ص ۳۵۱.
۵ ـ براهنی، رضا، قصهنویسی، ص ۴۶۱.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0