به قلم: علی رفیعی وردنجانی
«داستان ازدواج» Marriage Story ساخته نوآ بامباک در سال ۲۰۱۹ اثری ساختار شکن برابر نظام خانواده در جوامع کلاسیک و مدرن است.
آدام درایور و اسکارلت جوهانسون از نظر تکنیک بازیگری و اهمیت شخصیت پردازی رو به روی دوربین قدرتمندانه ایفای نقش می کنند ؛ اما اساس فیلمنامه نکته بزرگی را مد نظر قرار نداده و آن جامعه ای است که به نقدش می پردازد. جامعه ای که قشر ادیت شده آن (دو بازیگر تئاتر با تفکر انقلابی-احساسی) به تفاهم فکری بر سر یک مسئله نرسیده اند و فیلم با چرایی شکل گیری روابط آندو شروع می شود که این نکته به انحلال فلسفه هنر در یک اثر سینمایی منجر خواهد شد .
در همه جای دنیا خانواده، نظامی قدرتمند در رسیدن به اهداف اجتماعی یک کشور است . خانواده ، جدای از شکل های عجیب و غریب امروزی اش که به مراتب کاربرد عملیاتی پایین تری در یک جامعه دارد، از به هم پیوستن دو تفکر و نه صرفا دو جسم یا جنس تشکیل می شود که در خود عقاید – فرهنگ – سیاست و … را تکثیر می کنند. مرد و زنی که سالها با هم زندگی می کنند و دارای فرزند هستند، می توانند شکل ظاهری یک خانواده را بازتاب دهند، اما خانواده ای معنای اجتماعی به خود می گیرد که در هدف و شخصیت پردازی نظام مشخصی داشته باشد و نمونه ای کامل از جامعه فرهنگی یک کشور به شمار رود . آنچه در این یادداشت به آن می پردازم، سعی و تلاشی است برای روشن سازی چاله های فرماتیک یک رابطه زناشویی بیرون از نظام خانواده که در اثر و در جامعه بازتاب دهنده آن مشاهده می شود.
فیلم با ضرباهنگی نسبتا جذاب ما را به چرایی و چگونگی ارتباط شکل گرفته میان زوج مورد بحث در اثر پرتاب می کند . اولین چالش فیلمنامه ای آن به کم توجهی به لزوم عمیق شدن ارتباط خانوادگی بین دو فردی است که به واسطه هنر می توانند روابطی در سطح بالا داشته باشند. در واقع نظام فیلمنامه ثابت نمی کند این زوج چه تفاوتی با زوج آرتور میلر در نمایشنامه «مرگ فروشنده» دارند. چارلی و نیکول هر دو خرده خیانت هایی نفسانی در میان کار و مهمانی ها در حق یکدیگر می کنند، اما آنچه مورد اهمیت قرار می گیرد، ناآگاهی آن دو از اتفاقات رخ داده است . از سوی دیگر نیکول وکیلی را انتخاب می کند که نمونه کاملی از یک جامعه روبه زوال از نظر اخلاقی و حرفه کاری است. پوشش و صحبت خانم وکیل به گونه ای اغواگر هم زنان و هم مردان را تحت تاثیر قرار می دهد و از آنچه آرمان مدنی یک وکیل دادگستری است، فاصله می گیرد. چهره کدری که شخصیت های داستان از جامعه شغلی خود به نمایش می گذارند، مشخص نمی کند هنر تئاتر در کجای زندگی آن دو قرار دارد. «داستان ازدواج» سردرگم میان آرمان گرایی یک جامعه لذت گرا در همه زمینه های زندگی است که در آن مرد و یا زن نابود خواهد شد و در تلاش برای نمایش آینده خانواده ای است که از دل یک جامعه روبه زوال بیرون آمده است .
آواز خواندن چارلی در پایان فیلم، گریه های او هنگامی که مقابل نیکول زانو زده و ابراز پشیمانی می کند و حتی گریه های نیکول در واکنش به احساسات اطرافش مخاطب را به این فکر وا می دارد که احساسات میان آن دو شکلی فراطبیعی دارد و هرگز فراموش نخواهد شد . اما این زمان است که کاربرد خود را در عصر سرعت و تکنولوژی به نمایش می گذارد . زمان دارای دو بُعد عادت و فراموشی است که «داستان ازدواج» از به کارگیری درست آن عاجز مانده. نیکول که به سرعت توانسته با دیگری ارتباط برقرار کند آیا در بُعد فراموشی زمان قرار گرفته است ؟ آیا ارتباط احساسی میان آن دو صرفا یک عادت کاری بوده که بر سر پروژه ای شکل گرفته است ؟ و از همه مهم تر آن که فرزند در زمان فیلمنامه اثر گم می شود اشاره هر دو به دغدغه برای نگاهداری فرزند مضحک و به شدت سطحی است. چنین پرسش هایی فرم فیلم را زیر سوال می برد و محتوای آن با ابراز احساسات آن دو به یک دیگر پس از قطعی شدن جدایی، تخریب می شود. مولف می خواهد نشان دهد می توان پس از جدایی همدیگر را دوست داشت و به یکدیگر محبت کرد اما در ترسیم خط داستانی برای رسیدن به این هدف اشتباه بزرگی مرتکب شده و آن رو در رویی آن دو به واسطه استخدام وکیل است. زوجی که بنا به احساسات کمال گرای خود یکدیگر را انتخاب می کنند و شیوه آشنایی آن دو به واسطه هنر و دور از اجتماعی است که نگاه ها تصمیم گیرنده اند، چگونه نمی توانند برای جدا شدن از یکدیگر به همان اندازه خودساخته تصمیم بگیرند؟
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0