به قلم: علی رفیعی وردنجانی
«روزی روزگاری در هالیوود» جدیدترین ساخته تارانتینو کارگردان شمشیر باز سینمای جهان، نبرد خونین میان هنر و ذائقه درونی است. یک تقلب بزرگ از همه چیز که هیچ چیزی از آن حاصل نمی شود. برخلاف بسیاری از نقد های مثبتی که به فیلم شده، بر این باورم که این اثر ضعیف ترین ساخته تارانتینو در طول سالهای فعالیت اوست.
قصه با روایتی نوستالژیک از زندگی ریک دالتون آغاز می شود. یک ماجراجویی بی سر و ته که محوریت آن کلیف، بدلکار دالتون قرار دارد. اشاره به تاریخ سینما در این اثر ابداً شکل سینمایی پیدا نکرده است، چرا که لحظاتی که تارانتینو مخاطب را به حضور در پشت صحنه یک فیلم وسترن که دالتون در حال ایفای نقش در آن است دعوت می کند به مراتب لذت بخش تر از موضوع اصلی فیلم، استیصال یک ستاره هالیوودی است. برد پیت و لئوناردو دی کاپریو هرگز همبازی خوبی نخواهند بود، چرا که دو شیر در یک جنگل نمی توانند سلطان باشند و به همین جهت نه آن چهره هیجان انگیز و کمدی وار برد پیت در «حرامزاده های لعنتی» را شاهدیم و نه جدیت مسخ کننده دی کاپریو در «جانگو آزاد شده». تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» ستاره دیگری به نام آل پاچینو وارد قصه خود کرده که کمترین کاربرد سینمایی ندارد و تنها می تواند بخش تاریخی قصه را ارضا کند. پناه کارگردان به یک ابر ستاره برای آغاز داستان نشان دهنده ضعف او در ساخت شخصیت سینمایی و عبور از خط زمان به واسطه یک تجربه گرایی است.
«تارانتینو یک متقلب بزرگ است»؛ نمودهای این جمله از انیو موریکونه آهنگساز برجسته سینمای جهان را به خوبی در این اثر می توان دید. قصه فیلم علاوه بر این که خرده جنایت های باقی مانده از «بیل را بکش» را به دوش می کشد، بلکه با تولید محتوای غیر حقیقی ، گزافه گویی های خود را می پوشاند. تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» می گوید «می خواهم زنده بمانم» و برای اثبات گفته خود متوسل به شعله افکن در دستان ریک دالتون می شود . سکانس پایانی فیلم تداعی گر خواسته های یک ذهن بیمار از گفتمان سینمایی با مخاطب است. درگیری های مستانه و کمدی وار، له کردن صورت دشمن، استفاده از چاقو برای دفاع از خود، به آتش کشیدن چهره ای آسیایی در استخر و … ثابت می کند مولف همچنان لذت کشتار تن به تن را به استفاده از سلاح های دور برد ترجیح می دهد. نزول تارانتینو در آثار سینمایی پس از «حرامزاده های لعنتی» آغاز شد. البته که خود این اثر عقبگردی به سوی کشف فرم در سینمای سلیقه محور تارانتینو بود، اما «هشت نفرت انگیز» و اخیرا «روزی روزگاری در هالیوود» فرم با شمشیر خونین محتوا سلاخی می شود. در فیلمنامه این اثر همه چیز در حد معرفی باقی می ماند. شکل گیری ارتباط کلیف با هیپی ها و چرایی آن، استیصال ریک دالتون و برخورد او با دختر بچه ای که به اندازه یک بازیگر کهنسال تجربه دارد، همسایگی با رومن پولانسکی و حضور نامشخص و نامربوط مارگو رابی در اثر، حذف چگونگی و چرایی در ارتباط کاراکترهای قصه به عنوان مثال یافتن مکان کلیف توسط هیپی ها ، مبارزه کلیف با بروس لی ، گم شدن سرونشت پاچینو و رستگاری بی منطق ریک دالتون با ورود به مهمانی مارگو رابی که اکنون حامله شده است.
سینمای تارانتینو نمود روانی ذهنی است که پرخاشگری ها و عقده ها را با پاشیدن رنگ سرخ بر تابلو بروز می دهد.
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0